تبیان، دستیار زندگی
 بچه غول
بچه غول
بچه غول
مامان غوله، یک بچه داشت. یک بعد از ظهر، مامان غوله خوابیده بود. بچه غوله خوابش نمی آمد. یواشکی بلند شد و راه افتاد. رفت و رفت و رفت تا رسید به یک مزرعه.
کی میشه کتاب خواند؟
کی میشه کتاب خواند؟
کی میشه کتاب خواند؟
همه مشغول جمع کردن وسایل سفر بودند،قرار بود خانواده سعید برای چند روز به مسافرت بروند،سعید کتاب خواندن را خیلی دوست داشت برای همین چند کتاب داستان به همراه وسایلش توی ماشین گذاشت تا در راه بخواند.
اتاق‌خواب پاییزی
اتاق‌خواب پاییزی
اتاق‌خواب پاییزی
پاییز بود. برگ های زرد درختان در هوا پرواز می کردند و چرخ زنان به زمین می رسیدند. برگ ها روی هم جمع می شدند و تپه های برگی درست می کردند. خانواده ی خارپشت ها، دنبال یک تپه ی برگی بزرگ می گشتند تا بتوانند همه ی زمستان سرد را در آن چمباتمه بزنند و بخوابند.
شبی در باغ‌وحش
شبی در باغ‌وحش
شبی در باغ‌وحش
پدر سارا كوچولو در باغ وحش كارمی كرد . سارا گاهی همراه پدرش به باغ وحش می رفت و از حیوانات دیدن می كرد . او همیشه عروسكش را با خود به همه جا می برد .
منتظر ماه مهر
منتظر ماه مهر
منتظر ماه مهر
فاطمه شش ساله است. امسال می خواهد به مدرسه برود. مادرش او را در مدرسه ای كه خواهر بزرگش فریده درس می خواند، ثبت نام كرده است.
چپ و راست
چپ و راست
چپ و راست
سارا دخترکوچولویی بود که هنوز نمی تونست فرق بین دست راست و دست چپ را متوجه بشه. مادرش به دست چپ او یک النگوی پلاستیکی قرمز رنگ انداخته بود تا به وسیله ی اون النگو یادش بده که چپ کدوم طرفه. به دست راستش هم یه النگوی سبز انداخته بود
روزه کله گنجشکی
روزه کله گنجشکی
روزه کله گنجشکی
فاطمه کوچولو با صدای اذان صبح بیدار شد. از تختش پایین اومد و رفت سمت آشپزخونه که آب بخوره، دید مامانش داره سفره رو جمع می کنه. گفت: مامانی داری چی کار می کنی؟الان داری صبحانه می خوری؟
سفره‌ی افطار
سفره‌ی افطار
سفره‌ی افطار
سلام بچه ها امروزمابرای افطار مهمون داریم .مامانم می گه تو ماه رمضان افطاری دادن خیلی ثواب دارد و هر کس تواین ماه به کسی افطاری بدهد ثوابش از روزه داری هم بیشتر است .
تلاش پاندا
تلاش پاندا
تلاش پاندا
خرس پاندا از خواب بیدار شد و برای پیدا کردن غذا به راه افتاد. اما هنوز چیزی نرفته بود که یه دفعه توی یه گودال بزرگ افتاد.
تمساح دهان گشاد
تمساح دهان گشاد
تمساح دهان گشاد
حیوونای جنگل دور درخت بلوط جمع شده بودن و داشتن آگهی روی درخت رو می خوندن. چه سر و صدایی شده بود. توی آگهی نوشته بود به زودی یه عکاس به جنگل می یاد و قراره از همه حیوونا با لبخند، عکس بگیره
خانم کلاغ و بادام
خانم کلاغ و بادام
خانم کلاغ و بادام
آقا موش از خواب بیدار شد. با خودش گفت: « ... یعنی اول صبح، این صدای چیه؟» گوشهایش را تیز كرد. صدا از خانه خانم كلاغ بود. خانه خانم كلاغ روی شاخه درخت بود و خانه آقا موش، توی سوراخ تنه درخت بود
سلام یادت نره
سلام یادت نره
سلام یادت نره
یکی بود یکی نبود. پسری بود به اسم مملی. مملی پسر خوبی بود ولی تنها یک عادت بد داشت و اونم این بود که سلام نمی کرد
مهربانی با حیوانات
مهربانی با حیوانات
مهربانی با حیوانات
مهدی کوچولو هیمشه دوست داشت دو تا جوجه ی خوشگل داشته باشه. به خاطر همین از مامانش خواست تا براش جوجه بخره. چند روز بعد مامان مهدی براش دو تا جوجه ی زرد خوشگل خرید
هدیه‌ی ذرّت
هدیه‌ی ذرّت
هدیه‌ی ذرّت
چند روز به مسابقه مانده بود. انار مشغول پاک کردن پوستش بود و گفت حتماً برنده می شوم، آخر من با پوست و دانه هایم خیلی مهربان هستم