بابا و مامان نازی كوچولو كارمند بودند.آنهاهر روز نازی را به مهد كودك می بردند و خودشان سر كار می رفتند. مامان نازی همیشه خوراكی های خوشمزه توی كیفش می گذاشت تا توی مهد بخورد و با دوستانش بازی كند
من امیر مهدی هستم. هر سال ماه محرم پدر بزرگ من تو خونشون هیأت می گیره. برادر بزرگترم امیر علی با کمک بقیه بچه های هم سن خودش برای انجام کارهای هیأت کمک می کنند اما هیچ وقت اجازه نمی دهند که من هم بهشون کمک کنم
علی کوچولو امسال تازه رفته بود کلاس اول. اون خیلی مدرسه رو دوست داشت. آخه می تونست با دوستای هم سن و سالش بازی کنه، باهاشون حرف بزنه، تازه می تونست خوندن و نوشتن هم یاد بگیره.
اسم من محمد. 5 سالمه. من همیشه از تاریکی می ترسیدم به خاطر همین هیچ وقت دوست نداشتم تنها تو اتاقم بخوابم، چون وقتی چراغ ها خاموش میشد فکر می کردم کسی میاد من رو اذیت می کنه.