تبیان، دستیار زندگی
قرص های مادربزرگ
قرص های مادربزرگ
قرص های مادربزرگ
سارا خانم 6 سالشه. اون یک دختر خوب و مهربونه ولی بعضی وقت ها یکم شیطنت می کنه. مادربزرگ سارا که خیلی دلش برای نوه ی گلش تنگ شده بود امروز قرار بود به خانه ی آن ها بیاید. سارا خیلی خوشحال بود و مدام از مادرش می پرسید: پس مامان بزرگ کی میاد؟
من یک شیر شجاعم
من یک شیر شجاعم
من یک شیر شجاعم
این شیر اکنون سلطان جنگل است. و می خواهد خاطره ی روزهای اول مدرسه اش را تعریف کند. او می گوید وقتی هفت ساله بودم از مدرسه رفتن می ترسیدم.
قلعه شنی
قلعه شنی
قلعه شنی
من با خاله هام آخر هفته پیش رفته بودیم مسافرت خیلی خوش گذشت. من یه دختر خاله و دو تا پسر خاله هم سن خودم دارم که خیلی با هم دوست هستیم.
شاپرک فضول
شاپرک فضول
شاپرک فضول
شاپرک، فکر می کنه خیلی زرنگه. هر کجا خبری باشه زود می پره می ره اونجا تا ببینه چه خبره. بعضی وقتها بزرگترها بهش می گن شاپرک جان هر کجا که دلت می خواد نباید بری.
من هم در این مهمانی شریکم
من هم در این مهمانی شریکم
من هم در این مهمانی شریکم
میثم از مامانش خواست تا اون رو به پارک ببره اما مامان میثم گفت که امروز نمی تونه با میثم به پارک بره آخه ماه رمضان نزدیک بود و مامان باید کارهاش رو انجام می داد تا برای ماه رمضان آماده بشن. میثم هم قرار شد که به مامانش کمک کنه.
لواشک خوشمزه
لواشک خوشمزه
لواشک خوشمزه
دیروز من به همراه مامان و بابا رفتیم باغمون. من کلی بازی کردم، هوا خیلی عالی بود. درخت های میوه پر شده بود از میوه های رنگارنگ، آلو ها همه رسیده بودند.