جوجه خروس نادانجوجه خروس نادانروزی جوجه خروسی در مزرعه ای گردش می کرد که یک کالسکه اسباب بازی پیدا کرد. او با دیدن کالسکه از خوش حالی بالا و پایین پریدو ....
به خاطر لعیابه خاطر لعیامن قد کوتاه ترین کلاس اولی بودم، تا این که امروز یک شاگرد جدید به کلاس ما آمد...
تلاش گرتلاش گردر زمان های قدیم که وقتی بین دو کشور جنگی در می گرفت، دو سپاه روبه روی هم قرار می گرفتند و با هم جنگ تن به تن می کردند....
لاک پشت و غازهالاک پشت و غازهالاک پشتی با دو غاز دوست بود. آن ها سال های سال کنار برکه ای زندگی می کردند...
چه قدر وضو گرفتن آسان استچه قدر وضو گرفتن آسان استمادر بزرگ از خواب بیدار می شود و سر و صورتش را با آب حوض می شوید....
روباه تشنه و انگورهای شیرینروباه تشنه و انگورهای شیریندر جنگلی نزدیک به روستایی، روباهی زندگی می کرد. او در شکار حیوانات و تهیه غذا بسیار باهوش و ماهر بود....
جیرجیرک و عاقبت تنبلیجیرجیرک و عاقبت تنبلیدر یک تابستان گرم، زیر آفتاب داغ، مورچه ای دانه ای رابغل کرده بود. او برای فصل زمستان که سرد بود غذا جمع می کرد....
فاطمه به مسجد می رودفاطمه به مسجد می رودصدای اذان از گلدسته های مسجد شنیده می شود. فاطمه و مادربزرگ به مسجد رفته اند...
باغ خوبی هاباغ خوبی هاامشب فاطمه دوباره خوای می بیند در وسط باغ قشنگی ایستاده است. همه درخت ها و شکوفه ها به او سلام می کنند...
سرسره سواری در دنیای مجازیسرسره سواری در دنیای مجازیمن سایه دختر کلاس هفتمی با مامان و بابا و البته سارا یک خانواده هستیم. ...
یک برج یک آتش نشانیک برج یک آتش نشانکوچولو با آجرهای پلاستیکی خانه ساخته بود. خانه نبود، برج بود. یک برج بلند. گذاشتش روی میز و رفت عقب و نگاهش کرد....
نیلوفر و سپیدارنیلوفر و سپیداریک ماه می شد که نیلوفر در پای درخت سپیدار از زیر خاک بیرون آمده بود. ...
یک شوت خیلی بلندیک شوت خیلی بلندپسرک زد زیر توپ. توپ به آسمان رفت. آن قدر رفت و رفت که کوچک و کوچک تر شد...