پیرمرد از راه دور آمده بود؛ از «ارسباران». کیسه بادامی با خود آورده بود تا به امام هدیه کند. نگهبانان اجازه ورود و دیدار با امام را نمیدادند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1387/01/01
کیسه بادام آورده ام!
پیرمرد از راه دور آمده بود؛ از «ارسباران». کیسه بادامی با خود آورده بود تا به امام هدیه کند. نگهبانان اجازه ورود و دیدار با امام را نمیدادند. یکی از نزدیکان از آنجا میگذشت. پیرمرد را که دید، ماجرای کیسه بادام را شنید. پیرمرد، دست او را گرفت و گفت: «اگر به ملاقات آقا رفتید، به ایشان سلام برسانید و بگویید به من اجازه ملاقات نمیدهند».
هنگامی که به نزد امام رسید، ماجرای پیرمرد و کیسه بادام را تعریف کرد. امام فوری گفت: «بگویید آن پیرمرد بیاید».
پیرمرد آمد؛ با چشمان خیس از اشک شوق. خود را در آغوش امام انداخت و آرام گرفت.