تبیان، دستیار زندگی
مدتی پنهان بودم و هراسان، تا اینكه تصمیم گرفتم به قبر منور امام هفتم، حضرت امام كاظم (ع) پناه ببرم. شب جمعه ای به حرم رفتم و مشغول دعا و گریه شدم. از خادم حضرت خواست كه درهای حرم را ببنددد و كسی را راه ندهد تا من با حضور قلب بتوانم دعا كنم و حاجت بخواهم ا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دیدار دلدار

(2)

بقیة الله

اشاره:

هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم كه نجوشم

به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم (سعدی)

آنان كه كمر همت بر بسته اند كه از قعر جان تا اوج جانان سفر كنند، چه راست گفته اند كه سالك را در این راه پر فراز و نشیب و سخت كرانه ناپدید، بی گذر از شاهراه ولایت و بی مدد از خضر راه، امید نجاتی نیست.

عارفان بالله و استوانه های اخلاق كه در طریق سلوك الی الله از خود رسته و به خالق پیوسته اند؛ این همه را وامدار عنایات و توجهات آن امام یگانه دانسته و می دانند. از این روست كه می كوشند تا هماره در مجرای فیض بخشی ولی اعظم خدا قرار گیرند.

حكایت اینان را با او چونان حكایت ذره و آفتاب است؛ ذره در روشنای آفتاب بالا می رود تا به وادی خورشید راه یابد.

این جماعت، محبت آن یار دلنواز را برای دیدار دلدار خویش بر گزیده اند. با وی آنچنان مانوسند كه گویی حضور و غیبت آن محبوب بی همتا نزدشان یكسان است. نشست و برخاستشان با اوست، دم زدنشان از اوست، تپیدن نبضشان برای اوست. عشق و عیششان یادكرد نام اوست، وام از دم مسیحایی او می گیرند، و راز از لب اهورایی او می جویند، مشكلات خویش را بر وی عرضه می دارند و ...

سرانجام اوست كه گره از كار فرو بسته شان می گشاید...

آری! حكایت این دلدادگی و دلبردگی بسی نكته آموز و شوق انگیز است. و در این میان، سهم شما كه قدم رنجه كرده‌اید و بر سر این پنجره پا نهاده اید. زرین برگهایی است از آن تشرفات روحانی و مشاهدات وجدانی كه به فضل خدا آهسته و پیوسته تقدیم حضورتان خواهد شد.

و اینك  گزارشی دیگر از این بزم حضور، برای آنانكه نسخه شفابخش دلها و سرمه جلابخش دیده هاشان را در این محافل انس و قرب می جویند.

       دین و اندیشه، ابوالقاسم شكوری

*******

مدتی پنهان بودم و هراسان، تا اینكه تصمیم گرفتم به قبر منور امام هفتم، حضرت امام كاظم (ع) پناه ببرم. شب جمعه ای به حرم رفتم و مشغول دعا و گریه شدم. از خادم حضرت خواست كه درهای حرم را ببنددد و كسی را راه ندهد تا من با حضور قلب بتوانم دعا كنم و حاجت بخواهم او هم قبول كرد و درها را بست. نصف شب شد و من مشغول زیارت و خواندن دعا و نماز بودم. ناگاه صدای پایی از طرف قبر موسی بن جعفر (ع) شنیدم، جوانی باوقار را دیدم كه زیارت می كند. شروع كرد به سلام دادن بر آدم و انبیای اولوالعزم علیهم السلام. پس بر یك یك ائمه سلام دادند، تا به نام صاحب الزمان رسید و نام او را ذكر نكرد. جامه سفیدی پوشیده و عمامه ای برسر نهاده بود كه تحت الحنك داشت و عبایی بر دوش مباركش بود. ناگهان متوجه من شد و فرمود: « ای ابوالحسن! چرا از دعای فرج غافلی! » ... خودم را به خادم رساندم و پرسیدم « این شخص، از كجا وارد حرم شده بود؟ » گفت تمام درها بسته بود، چنانكه می بینی. » قضیه را برای او را نقل كردم. او گفت: « این مولای ما صاحب العصر و الزمان و حجت بن الحسن (ع) است. من در مثل چنین شبی، آن حضرت را در روضه مطهره تنها زیارت كرده ام. » صبح روز بعد حاكم مرا خواست و گفت: « دیشب حضرت را در خواب دیدم، و مرا امر فرمود به بهترین وجه، با تو رفتار كنم. » گفتم: « لااله الا ا... ! شهادت می دهم كه آقا برحق و نجات دهنده مضطرین است . »

منبع:

قاضی زاهدی، شیفتگان حضرت مهدی (عج)، ج2، ص 139، تشرف ابوالحسن كاتب، با اندكی تصرف

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.