تبیان، دستیار زندگی
علی فکوری فرزند شهید سرتیپ جواد فکوری است. اگر بخواهیم در مورد پدر علی صحبت‌ کنیم می‌توانیم بگوییم که شهید فکوری از ابتدا با شایستگی و قاطعیت خود به سمت‌های فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه یکم شکاری، معاون عم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مصاحبه با فرزند شهید فکوری

شهید فکوری

علی فکوری: بعد از شهادت پدر، احساس می‌کردم بزرگتر شده‌ام

علی فکوری فرزند شهید سرتیپ جواد فکوری است. اگر بخواهیم در مورد پدر علی صحبت‌ کنیم می‌توانیم بگوییم که شهید فکوری از ابتدا با شایستگی و قاطعیت خود به سمت‌های فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه یکم شکاری، معاون عملیاتی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی هوایی در آمد و پس از تشکیل کابینه شهید رجایی با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع برگزیده شد و پس از این که سرهنگ معین‌پور به فرماندهی نیروی هوایی گمارده شد، ایشان (شهید فکوری) مورد تشویق قرار گرفت و به سمت مشاور جانشینی رئیس ستاد مشترک ارتش انتخاب شد و سرانجام موقعی که با سرداران دیگر اسلام از جنوب به تهران برمی‌گشت بر اثر سانحه هوایی همراه با دیگر عزیزان به خیل شهدا پیوست.

آنوش و آیدا نام دو خواهر و برادر بزرگتر علی است. علی متولد شهر شیراز است و زمانی که پدرش به شهادت رسید، 7 سال بیشتر نداشت. با این فرزند خلف پدر به گفتگو نشسته‌ایم.

می‌‌دانم زمانی که پدرتان شهید فکوری شهید شد، 7 سال بیشتر نداشتید، با این حال خاطره‌ای از ایشان و شهادتشان دارید؟

زمانی که پدرم شهید شد، سال 1360 و هفته اول مدارس بود. کلاس اول دبستان بودم، خودش من را به مدرسه رساند و بعد از آن ایشان را ندیدم. همان روز یکی از افراد فامیلمان به مدرسه آمد و من را زودتر به خانه برد، به خانه که آمدم، دیدم همه سیاه پوشیده‌اند و گریه می‌کنند. یک چیز در دلم الهام شد که حتما برای پدرم اتفاقی افتاده است. از همان لحظه خاطراتم به یادم می‌آید چون پیش از شهادت پدرم در عالم بچگی به سر می‌بردم. ولی بعد از شهادت ایشان احساس می‌کردم بزرگتر شده‌ام و نمی‌توانستم با بچه‌ها ارتباط بر قرار کنم.

خاطره‌ای که بیشتر از دوران کودکی‌تان و زمانی که پدر زنده بودند، در ذهن شماست، چیه؟

متاسفانه بدترین خاطره‌ای که در ذهنم دارم این است که چون اول جنگ بود و پدرم شغل مهمی داشت، دور خانه‌مان را ضدهوایی کار گذاشته بودند هواپیماها که حمله می‌کردند، این ضد هوایی‌ها شروع به شلیک گلوله می‌کردند. یک روز کنار یکی از این ضدهوایی‌ها در حال بازی بودم که ناگهان شروع به شلیک کرد تا یک سال نمی‌توانستم حرف بزنم و گوشم را هم جراحی کردم.

آنچه از پدر به یاد دارید، بگویید؟

از خصوصیات پدرم باید از قاطعیت و ورزشکار بودنش بگویم. آن‌طور که یادم هست و می‌گویند، مدیر خوبی بود. آن موقع که فرمانده نیروی هوایی بود طوری مدیریت می‌کرد که تمامی کارهای آنجا به خوبی و با برنامه‌ریزی درستی انجام می‌شد.

خودتان به عنوان یکی از جوانان کشورمان با نبود پدر چه تجربه‌هایی را پشت‌سر گذاشته‌اید؟

بعد از این که دیپلمم را دبیرستان‌های ایران گرفتم، دوست داشتم دور دنیا بگردم. در زندگی دنبال یک چیزی می‌گشتم، برای همین رفتم کانادا، چند سال آنجا بودم، دو لیسانس گرفتم یکی در هنر و یکی دیگر هم در بازرگانی. بعد به ایران برگشتم. در ایران تصمیم گرفتم امریکا و کانادا را با پای پیاده بروم و ببینم تا تجربه‌هایم بیشتر بشود. یک سال از غرب به شرق امریکا را طی کردم، تا به حال تقریبا به تمامی کشورهای اروپایی و هند مسافرت کرده‌ام. امسال هم قرار است به هیمالیا بروم. الان هم در روابط عمومی شرکت سایپا‌پرس شاغل هستم.

دوست داری به جوانان هم نسل خودتان چه بگویی؟

مساله‌ای که می‌گویم در میان همه بچه‌های شهدا صدق می‌کند، الان هر کدام از بچه‌های شهدا زندگی خودشان را دارند ولی غم از دست دادن پدرانمان تا آخر عمر با ماست. شما فکر نکنید که فرزندان شهدا را به دانشگاه فرستادند، همه مسائلمان حل شد، هر چقدر بزرگتر می‌شویم کمبود پدر و یک راهنما و مشاور دلسوز را بیشتر احساس می‌کنیم. این غم بزرگی است.

منبع:روزنامه جام جم