تبیان، دستیار زندگی
پسر زیاد و همراهان او چنان از انبوه مردم ترسیده بودند که پس از پراکنده شدن آنان از گرد مسلم و خاموش شدن سر و صداها باز هم جرأت نمی کردند از کاخ بیرون آیند. گمان می کردند مسلم و همراهان او حیله ی جنگی بکاری برده اند می خواهند آنان را از پناهگاه بیرون آورن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با كاروان عشق

(14)

مسلم بن عقیل

مظلومی آواره كوچه ها

(پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین علیه‌السلام)

مقالات گذشته را از اینجا مشاهده نمایید

و قل اعملوا فسیری الله عملکم (1)

(توبه: 105)

پسر زیاد و همراهان او چنان از انبوه مردم ترسیده بودند که پس از پراکنده شدن آنان از گرد مسلم و خاموش شدن سر و صداها باز هم جرأت نمی کردند از کاخ بیرون آیند. گمان می کردند مسلم و همراهان او حیله ی جنگی بکاری برده اند  می خواهند آنان را از پناهگاه بیرون آورند و کارشان را بسازند. پس از آنکه پاسی از شب گذشت و دیدند کسی به سر وقت ایشان نمی آید مشعل داران را به جست  جو فرستادند، اما آنان چندان که بیشتر جستند، کمتر یافتند. برگشتند و به عبیدالله خبر دادند، کسی اطراف ما نیست.

ابن زیاد چون اطمینان یافت که مردم کوفه گرد مسلم را خالی کرده اند، دو تن از اطرافیان خود را به کوچه های شهر فرستاد تا به مردم خبر دهند که باید نماز خفتن را در مسجد بگزارند. هر کسی در مسجد حاضر نشود برای او امانی نیست. دیری نگذشت که مسجد از مردم پر شد. پسر زیاد به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران گفت: «مردم دیدید پسر عقیل نادان بی خرد چه آشوبی در این شهر بپا کرد و چگونه امنیت شهر را بهم زد؟ بدانید هر کس این مرد را به خانه ی خود پناه دهد، هر کس نهان جای او را بداند و حکومت را مطلع نسازد، خونش مباح خواهد بود». سپس رو به رئیس شرطه ی خود کرد و گفت: «حصین بن تمیم! مادرت به عزایت بنشیند، اگر مسلم از چنگ تو بگریزد! تو رخصت داری به هر خانه ای از خانه های کوفه بروی و آنجا را تفتیش کنی!»

این داستان را با چنین تفصیل طبری که از قدیمی ترین مورخان است، از ابومخنف که خود با زمان وقوع حادثه فاصله ی چندانی نداشته نقل می کند. جزئیات حادثه به این صورت که نوشته اند درست است یا نه؟ خدا می داند، ولی آنچه مسلم است اینکه ترکیب داستان ساختگی نیست.

مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها دید در کوچه های کوفه سرگردان شد. به هر طرف رو آورد گروهی را بر سر راه خود دید که مراقب رهگذران و در جست جوی او هستند. سرانجام به کوچه ای بن بست رفت. در آن کوچه از شدت خستگی بر در خانه ای نشست و از خدای (صاحب) خانه که زنی بود و طوعه نام داشت آب طلبید. پس از آنکه آب نوشید، زن از او خواست به خانه ی خود برود زیرا ماندن او بر در آن خانه که مردی در آنجا نبود صورت خوشی نداشت.

مسلم ناچار خود را به طوعه شناساند و زن که از شیعیان علی(ع) بود او را به درون برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وی چون رفت و آمد مادر خود را به غرفه ی مسلم دید بدگمان شد  سرانجام با پرسش و اصرار دانست گم شده ی ابن زیاد در آن خانه و نزد مادر وی بسر می برد.

پسر طوعه بامداد نزد پسر اشعث که از سرهنگان مورد احترام عبیدالله بود رفت و او را خبر داد. پسر اشعث با شادمانی تمام کودک را نزد عبیدالله برد و او عبیدالله را آگاه کرد که مسلم در خانه ی او نزد مادرش پناهنده است.

این داستان را با چنین تفصیل طبری که از قدیمی ترین مورخان است، از ابومخنف که خود با زمان وقوع حادثه فاصله ی چندانی نداشته نقل می کند. جزئیات حادثه به این صورت که نوشته اند درست است یا نه؟ خدا می داند، ولی آنچه مسلم است اینکه ترکیب داستان ساختگی نیست. مشاجره ی ابن زیاد با هانی و زخمی ساختن او، به زندان افکندن وی، شورش قبیله ی هانی و ناچار شدن مسلم از قیام. به راه افتادن بیعت کندگان و گرد قصر ابن زیاد را گرفتن و سپس دسته دسته و گروه گروه پراکنده دشن و سرانجام مسلم را تنها گذاشتن، وقوع همه ی این حوادث به همین صورت که نوشته اند طبیعی به نظر می رسد. کسی که به روحیه ی مردم کوفه آشنایی داشته باشد، کسی که تارخ قیام های ناپخته و حساب نشده را در طول تاریخ خوانده است مطمئن می شود که صورت کلی داستان از آغاز تا انجام درست می نماید. قطعاً صدها تن ناظر چنان حادثه بوده و هر یک به تفصیل داستان را بنوعی بازگو کرده اند و سپس تاریخ آن را در ضبط آورده است. اما در جزئیات حادثه مانند بیرون آمدن مشعل چیان از قصر و کسی را ندیدن و یا سرگردانی مسم در کوچه ها و گفت گوی او با طوعه احتمال می رود الفاظ آنچه ضبط شده با آنچه رخ داده یکی نباشد. به هر حال اینکه بامدادن آن شب فرستادگان پسر زیاد برای دستگیری مسلم به خانه ی طوعه رفته اند، چیزی است که تاریخ نویسان با آن همداستان اند.

همین که ابن زیاد پناهگاه مسلم را دانست محمد اشعث را با شصت یا هفتاد تن برای دستگیری او فرستاد. مسلم در خانه ی طوع بود که صدای سم اسبان و آواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمده اند. در چنان موقعیت وظیفه داشت که نخست صاحب خانه را از گزند هجوم آوران بر کنار دارد، به این جهت فوری برخاست و شمشیر کشیده بر آنان تاخت و آنان را از خانه ی طوعه بیرون ریخت. سربازان پسر زیاد چون دلاوری و ضرب دست او را دیدند به بامها رفتند و با سنگ پرانی و آتش ریزی وی را خسته کردند، با این همه مسلم تسلیم نشد. پسر اشعث گفت مسلم خودت را بکشتن مده! تو در امانی و کسی با تو کاری ندارد!

مسلم گفت:

سوگند می خورم که آزاد مرد کشته شوم

هر چند مرگ چیزی ناخوشایند باشد

هر مردی روزی با چیزی ناخوشایند روبرو می شود

و هر نوش با نیشی همراه می گردد

من نمی خواهم مرا بفریبید یا به من دروغ بگویید

پسر اشعث بار دیگر گفت نه کسی می خواهد تو را بفریبد و نه کسی می خواهد تو را بکشد، گفتم تو در امانی. همه ی آنها هم که با او بودند جز عمربن عبدالله بن عباس، همین را گفتند. اما او گفت من خود را در این ماجرا داخل نمی کنم. سرانجام او را بر استری سوار کردند و شمشیرش را گرفتند و رو به قصر بردند. در این وقت مسلم به گریه افتاد. همان مرد که در امان دادن وی با دیگران شرکت نکرد گفت: «مسلم کسی که به طلب حکومت بر می خیزد اگر با چنین پایانی روبه‌رو شود نباید گریه کند!». مسلم گفت به خدا سوگند گریه ی من برای خودم نیست. برای آنها می گریم که با خواندن نامه ی من به وعده ی یاری این مردم دلگرم شده اند و هم اکنون در راه عراق هستند. سپس به محمد اشعث گفت بنده ی خدا! می دانم که تو از عهده ی امانی که بمن دادی بر نخواهی آمد ولی از تو می خواهم نامه ای به حسین بنویسی و او را از آنچه بر سر من آمده است آگاه سازی! به او بنویس فریب مردم عراق را مخور! اینها همان مردمند که پدرت را چندان آزردند که از دست آنان آروی مرگ می کرد.

همین که ابن زیاد پناهگاه مسلم را دانست محمد اشعث را با شصت یا هفتاد تن برای دستگیری او فرستاد. مسلم در خانه ی طوع بود که صدای سم اسبان و آواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمده اند. در چنان موقعیت وظیفه داشت که نخست صاحب خانه را از گزند هجوم آوران بر کنار دارد، به این جهت فوری برخاست و شمشیر کشیده بر آنان تاخت و آنان را از خانه ی طوعه بیرون ریخت.

از همانجا که این نامه را می گیری بر گرد و خود را به خطر میفکن! پسر اشعث گفت به خدا قسم چنین خواهم کرد و به ابن زیاد هم خواهم گفت که من تو را امان داده ام. طبری نوشته است که پسر اشعث از همانجا مردی را با نامه ای نزد حسین فرستاد و فرستاده او در منزل زباله به حسین(ع) رسید و او را از آنچه بر سر مسلم رفته است خبر داد. ولی چنین داستانی بی گمان دروغ است. زیرا اولاً محمد اشعث چندان با خانواده ی علی میانه ی خوشی نداشت. داستان نفاق پدر وی را با علی در جنگ صفین می دانیم، و به احتمال قوی اشعث بن قیس در توطئه ی قتل علی بی دخالت نبود. از این گذشته محمد اشعث ممکن نبود بدون کسب اجازه از پسر زیاد نامه ای به حسین ابن علی بفرستد و ابن زیاد هرگز چنین اجازه ای به وی نمی داد. ممکن است کسانی از قبیله ی کنده چنین حکایتی را پرداخته باشند تا از زشتی کار مهترزاده ی خود اندکی بکاهند.

ادامه دارد...

منبع:

پس از پنجاه سال، سید جعفر شهیدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.