تبیان، دستیار زندگی
در مدت نیم قرن عامل‌های چندی در سقوط جامعه اسلامی موثر بود اما هیچ‌یک از آنها در شدت اثر به پایه این عامل (رغبت به مال‌اندوزی) نمی‌رسد و حسین (ع) بهتر از هر کس از این حقیقت پرده برداشته است که می‌گوید: «مردم بنده دنیایند. دین را تا آنجا می‌خواهند که با آن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با کاروان عشق

(8)

یا زینب
(پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین علیه‌السلام)
مقالات گذشته را از اینجا مشاهده نمایید.

... سیرت صحابه پیغمبر در عهد او و عصر ابوبکر و عمر این بود که بدانچه نیازمندند بسنده کنند و مال‌اندوزی را پیشه نسازند. این سیرت در عهد عثمان دگرگون شد. رقم اموال صحابه و تابعین در عصر وی و نیز عصر معاویه به خوبی نشان می‌دهد که مسلمانان تا چه مرحله از تقوی و زهد که شرط مسلمانی است بدور افتاده بودند. دلیری در دست اندازی به مال مسلمانان از قریش و تیره اموی به دیگران نیز سرایت کرد.

در خلافت علی چند تن از فرمانداران او همین که دانستند خلیفه با آنان مانند عثمان رفتار نخواهد کرد مال‌های مسلمانان را که در اختیار داشتند برداشتند و فرار کردند. وقتی مصقلة‌ ابن هبیره را نزد ابن عباس آوردند تا وامی را که به خزانه مسلمانان دارد بگذارد گفت: اگر از پسر عفان پیش از این مال می‌خواستم هرگز دریغ نمی‌کرد. سپس از بصره گریخت و نزد معاویه رفت. این مرد بظاهر مسلمان که خود بر قسمتی از سرزمین مسلمانان حکومت داشته است، به هنگام بازخواست درصدد این نیست که رفتار خود را با کتاب خدا و سنت‌ رسول منطبق سازد و یا اگر برخلاف سنت رفته است توبه کند، ابدا به خاطر او نمی‌رسد که این مال از آن همه مسلمانان است نه مال شخصی. تنها در پاسخ می‌گوید اگر از خلیفه پیشین بیش  از این می‌خواستم از من دریغ نمی‌کرد.

این دور افتادگی از دین و احکام اسلام و گرویدن به سنت‌های منسوخ شده دیرین برای مردمی که اجتماع نیم‌قرن پس از محمد را تشکیل می‌دادند طبیعی بود. و در اجتماعی که دین و تقوی بر آن حکومت نداشته باشد، پیدایش و شیوع هر منکر چندان غیرعادی بنظر نمی‌رسد.

این است معنی مردن سنت و زنده شدن بدعت. کار این گستاخی به آنجا کشید که عموزاده علی (ع) هم دست به مال مسلمانان دراز کرد و چون ابوالاسودئلی از او به علی شکایت کرد و علی از او بازخواست نمود، در پاسخ او نوشت:

«دوست دارد خدا را ملاقات کند و بر ذمه‌اش چیزی از مال مسلمانان باشد تا آنکه ذمه او به آن همه خون‌های ریخته شده به خاطر رسیدن به امارت و پادشاهی مشغول گردد.» مسلم است که پسر عباس به خوبی می‌دانست علی  آن خون‌ها را در راه هوای نفس خود نریخته و از جنگ‌های جمل و صفین و نهروان حکومت و پادشا‌هی‌ نمی‌خواسته، بلکه وحدت کلمه مسملمانان و اجرای عدالت را طالب بوده است. او بخوبی می‌دانست سخت‌گیری علی بروی در کار بیت‌المال برای خود او نیست، بلکه برای ترسی است که از خدا دارد و نمی‌خواهد دیناری از مال مستمندان به دست او و عاملان او تلف شود. او همه اینها را بهتر از دیگران می‌دانست زیرا با علی بزرگ شده بود و از سیرت او بخوبی آگاهی داشت. اما حقیقت دیگری را هم نادیده نباید گرفت و آن اینست که ابن عباس سال چهلم هجرت ابن عباس سال دهم نبود.

در این مدت او نیز مانند ده‌ها و صدها مسلمان هم‌پایه وی یا پایین‌تر از وی از رنگ زمانه بر کنار نمانده بود. می‌گویند عمر با آنکه ابن عباس را به خاطر فضل او بر اصحاب رسول‌خدا مقدم می‌داشت هیچ‌گاه او را شغلی نداد. می‌گفت می‌ترسم با تاویل آیات قرآن در ‌اموال مسلمانان تصرف کند. تنها ابن عباس نبود که چنین تاویل‌ها را در تصرف بیت‌المال بکار برد، بسیاری از اصحاب پیغمبر (ص) را می‌شناسم که در جنگ‌های اسلام جان خود را بر کف نهادند و برای رضای خدا پیشواز دشمن رفتند. بسیاری از آنان را می‌شناسیم که در مصرف بیت‌المال دقت بکار می‌بردند، اما همین که سایه محمد از سر آنان کم شد، همین که سادگی و بساطت عصر او اند سال پس از او از میان رفت، همین که درآمدهای سرشار از کشورهای فتح شده نصیب آنان گردید، دیگر حاضر نشدند آسایش خود را بهم بزنند و به جای آنکه پای پیش گذارند و بدعت نورسته را ‌ریشه کن کنند، به خانه خزیدند و منطقی دیگر برای توجیه کار خود بکار بردند، تا روزی که درخت بدعت ستیز شد و شاخه‌های‌ بسیار برآورد. شاید آنان در آغاز راضی نبودند کار به اینجا بکشد ولی چنین پایانی حتمی بود، زیرا اگر جزئی بی‌عدالتی در اجتماعی پدید آمد و فوری برطرف نگردید، بی‌عدالتی‌های دیگر را یکی پس از دیگری بدنبال خواهد داشت. من می‌دانم در گوشه و کنار مردان پاک دلی هستند که هنوز هم بر ظاهر الفاظ بعضی حدیث‌ها ایستاده‌‌اند و نمی‌خواهند معنی درست آن را دریابند. نمی‌خواهند بپذیرند اصحابی که محمد (ص) گفت:

«مانند ستارگانند به هر یک اقتدار کردید راه خود را می‌یابید.» همه صحابه نیستند، بلکه آنهایند که با او زیستند و یا پس از او بخوبی امتحان دادند و سنت وی را حفظ کردند. نمی‌خواهند بپذیرند که در بین اصحاب پیغمبر هم کسانی بودند که از عهده آزمایش برنیامدند. بسا ممکن است مسلمانی در راه دین و بلندی نام آن بکوشد، سپس روزگاری پیش آید که در بوته آزمایش قرار گیرد، در چنین وقت است که اگر ایمان او قوی نباشد هوای نفس بر وی غالب می‌شود تا برای کار خود گریز گاهی یابد، و تکلیفی را که عهده اوست با تاویلی به دلخواه خود به یک سو نهد، و هم چنین پیش رود تا روزی برسد که ببیند بین آنچه او می‌کند و آنچه دین گفته است فاصله‌ای عمیق وجود دارد. برای همین بود که محمد مسلمانان را به زبان قرآن از این آزمایش می‌ترسانید: احسب الناس ان‌ یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون چنین آزمایش برای بسیاری از مسلمان و از جمله آنان که صحبت پیغمبر را درک کرده بودند، آنان که در راه اسلام جراحت‌های سخت برداشتند، پیش آمد، ولی چون دیدند امام وقت به خاطر زنده کردن سنت پیغمبر حاضر نیست مال مسلمانان را بی‌حساب به ایشان ببخشد از او کناره گرفتند، و یا مقابل او ایستادند، و شگفت این است که به این گناه رنگ دین دادند، و گروهی ساده لوح و یا فرصت‌طلب هم گرد آنان جمع شدند.

بارها در تاریخ خوانده‌ایم و چه بسا که خود هم دیده‌ایم که کسی یا کسانی به خاطر جاه یا مقام یا مال بدعتی آورده‌اند و با آن بدعت مردم را فریفته‌اند، و با آنکه خود در آغاز می‌‌دانسته‌اند آنچه می‌خواهند دنیاست نه دین، ولی اندک‌اندک کار بر خود آنان هم مشتبه شده است و پس از چندی باور کرده‌اند که آنچه می‌کنند و می‌گویند برای رضای خدا یا خیر مردم است.

آن روز که طلحه و زبیر از گروه مسلمانان جدا شدند و زن پیغمبر را پیش انداختند و راه بصره را پیش گرفتند و به دنبال این جدائی نخستین مسلمان‌کشی در حوزه مسلمانی پدید آمد، شاید به خیال خود می‌خواستند خدمتی بدین بکنند. زنده کردن سنتی را دستاویز خود ساختند. می‌گفتند می‌خواهیم نگذاریم خون خلیفه مظلومی پایمال شود. این سخنان را برای آرام ساختن درون متلاطم خود و یا برای فریب مردمان می‌گفتند، نمی‌دانم. شاید هم آن روز باور داشتند به راه دین می‌روند، ولی آیا این دین همان بود که قرآن آورد و پیغمبر می‌گفت، یا تاویلی بود که آنان از دین می‌کردند؟

حقیقت این است که هر اندازه مردم از دوره محمد (ص) و اصحاب پرهیزکار او دور می‌شدند، درک حقیقت دین برای آنان مشکل می‌شد و به هر نسبت که از فهم معنی دین بی‌بهره می‌ماندند روح تقوی در دل آنان می‌مرد و با عفاف و پارسایی وداع می‌گفتند.

این سیرت طبقه ممتاز و زعمای قوم بود، اما عامه مردم هم حالتی بهتر از آنان نداشتند، محتملا در ربع دوم این نیم قرن دین برای بسیاری از آنان در همان احکام فرعی – تشریفات جمعه و جماعت، و  احیاناً روزه ماه رمضان – خلاصه می‌شد. اگر این مردم از احکام ساده اسلام تنها بدین درجه از اطلاع رسیده بودند که باید در کارهای اجتماعی مطیع امام خود باشند، اگر خود را مقابل خدا و مردم مسئول می‌دانستند، محال بود بر علی بشورند و چنان کنند که عمرو ابن عاص بتواند مردم عراق را در جنگ صفین و سپس در دومةالجندل فریب دهد، محال بود مسلمانان اجازه دهند غارتگران معاویه از راست و چپ به متصرفات حکومت اسلامی دست برد ببرند، محال بود بپذیرند مردم به صرف تهمت کشته شوند، و یا به سیاه‌چال‌ها بیفتند، محال بود مردی مانند معاویه فرصت یابد، خود را خلیفه مسلمانان بخواند و به فرمانداران خود بنویسد «بر مردم جاسوس بگمار و به مجرد گمان دستگیرشان کن».

از روزی که حکم اسلامی به وسیله پیغمبر تشریع شد که فرزند از آن پدر است و زنا کار را از او نصیبی نیست تا روزی که معاویه به شهادت یک تن که گفت ابوسفیان پدر معاویه با سمیه مادر زیاد از راه نامشروع هم بستر شده است و با همین شهادت باطل معاویه زیاد را پسر ابوسفیان و برادر خود خواند، بیش از نیم قرن نمی‌گذشت اما متاسفانه اسناد موجود شمار کسانی را که در این کار بر معاویه خرده گرفتند، بیش از شمار انگشتان دست نشان نمی‌دهد. و معنی آن این است که اجتماع اسلامی آن روز، خود را نسبت به چنین منکری خونسرد و بی‌اعتنا نشان می‌داد. اگر معاویه زمینه مساعدی برای این کار نمی‌‌دید، اگر اکثریت جامعه مسلمان آن روز با خاموشی بکردار او صحه نمی‌گذاشتند، محال بود بتواند بدعتی آن هم با چنین زشتی در دین پدید آورد.

حقیقت این است که هر اندازه مردم از دوره محمد (ص) و اصحاب پرهیزکار او دور می‌شدند، درک حقیقت دین برای آنان مشکل می‌شد و به هر نسبت که از فهم معنی دین بی‌بهره می‌ماندند روح تقوی در دل آنان می‌مرد و با عفاف و پارسایی وداع می‌گفتند.

با کشته شدن علی آخرین بارقه تقوی در دل زمامداران نیز خاموش شد از آن پس زمام مسلمانان در دست معاویه و حاکمان او قرار گرفت و هر سال بلکه سالی چند نوبت دستور می‌رسید بنگرید دوستان ابوتراب کیانند نام آنان را از دیوان وظیفه بگیران حذف کنید. ببینید دوستان عثمان و معاویه کیانند. بر عطای آنان بیفزایید این خطبه را که پسر زیاد پس از آمدن به کوفه خواند، زیرا نشان دهنده این حقیقت است: «یزید مرا مامور کرده است بر فرمانبرداران شما نکویی کنم و بر آنان سخت نگیرم. شمشیر و تازیانه من بر سر کسی است که فرمان مرا نبرد. بهتر است که هر یک از شما پروای خود را داشته باشید.»

چنانکه در فصل‌های متعدد این کتاب می‌بینید در مدت نیم قرن عامل‌های چندی در سقوط جامعه اسلامی موثر بود اما هیچ‌یک از آنها در شدت اثر به پایه این عامل (رغبت به مال‌اندوزی) نمی‌رسد و حسین (ع) بهتر از هر کس از این حقیقت پرده برداشته است که می‌گوید: «مردم بنده دنیایند. دین را تا آنجا می‌خواهند که با آن زندگانی خود را سرو سامان دهند و چون آزمایش در میان آید دینداران اندک خواهند بود.» من می‌دانم بازگو کردن هر یک از این داستان‌ها حتی برای عده‌ای از مسلمانان امروز هم غم‌انگیز است، من نمی‌خواهم خاطر این گروه را که می‌کوشند در مقابل این مسائل خود را به نادیدن و فراموشکاری بزنند آزرده سازم، اما اگر بخواهم پاسخ آن چراها را چنانکه هست دریابم این مطلب را باید نوشت. این دور افتادگی از دین و احکام اسلام و گرویدن به سنت‌های منسوخ شده دیرین برای مردمی که اجتماع نیم‌قرن پس از محمد را تشکیل می‌دادند طبیعی بود. و در اجتماعی که دین و تقوی بر آن حکومت نداشته باشد، پیدایش و شیوع هر منکر چندان غیرعادی بنظر نمی‌رسد.

ادامه دارد ...

منبع:

پس از پنجاه سال، دکتر سید جعفر شهیدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.