تبیان، دستیار زندگی
چه‎ ‎بهانه‌ای بهتر از این برای اینكه تو گریه‌ات را رها كنی و بغض فرو خفته چند ده ساله‏‎ ‎را به دامان این ‏خیمه كوچك بریزی.‏‎ نمی خواهی حسین را از این حال غریب درآوری.‏‎ ‎حالی كه چشم به ابدیت دوخته است و غبار ‏لباسش را برای رفتن می‌تكاند. اما چاره نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آفتاب در حجاب 2‏

به بهانه‌ی محرم، ماه خزان اهل بیت

زینب كبری

بهترین پناه اشكهای تو‏

سال ششم هجرت بود كه تو پا به عرصه وجود گذاشتی ای نفر ششم پنج تن!‏‎

بیش از هر كس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد‏‎ ‎كشید‎: ‎‏“پدر ‏جان! پدر جان! خدا یك خواهر به من داده است!”‏‎

زهرای مرضیه گفت:‏‎ ‎‏“علی جان! اسم‏‎ ‎دخترمان را چه بگذاریم؟”‏‎

حضرت مرتضی پاسخ داد‏‎: ‎‏“نامگذاری فرزندانمان شایسته پدر شماست. من سبقت نمی‌گیرم از‎ ‎پیامبر ‏در نامگذاری این دختر‏‎.‎‏”‏‎

پیامبر در سفر بود. وقتی كه‏‎ ‎بازگشت، یكراست به خانه زهرا وارد شد، حتی پیش از ستردن گرد و ‏غبار سفر، از دست و‎ ‎پا و صورت و سر‎.

پدر و مادرت گفتند كه برای نامگذاری عزیزمان چشم انتظار بازگشت‏‎ ‎شما بوده ایم.‏‎

پیامبر تو را چون جان شیرین، در آغوش فشرد، بر گوشه لبهای‎ ‎خندانت بوسه زد و گفت:‏‎ ‎‏“نامگذاری ‏این عزیز، كار خود خداست.‏‎ ‎من چشم انتظار اسم آسمانی او می‌مانم.”‏‎

بلافاصله جبرئیل‎ ‎آمد و در حالیكه اشك در چشمهایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان ‏آورد،‎ ‎ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطر! پیامبر از جبرئیل سؤال كرد كه دلیل این غصه و‎ ‎گریه ‏چیست؟‎!

جبرئیل عرضه داشت:‏‎ ‎‏“همه عمر در اندوه این‎ ‎دختر می‌گریم كه در همه عمر جز مصیبت و اندوه ‏نخواهد دید‎.‎‏”‏‎

پیامبر گریست. زهرا و علی گریستند. دو برادرت حسن و حسین گریه‎ ‎كردند و تو هم بغض كردی و لب ‏برچیدی.‏‎

همچنانكه اكنون بغض، راه گلویت را بسته‏‎ ‎است و منتظر بهانه ای تا رهایش كنی و قدری آرام بگیری. ‏و این بهانه را حسین چه زود‎ ‎به دست می‌دهد‎.‎

یَا دَهرُ اُفٍ لَكَ مِن خَلیلٍ‎ ‎               كَم لَكَ بِالاشراقِ وَ الأصیلِ‎ ‎

شب دهم‎ ‎محرم باشد، تو بر بالین سجاد، به تیمار نشسته باشی، آسمان سنگینی كند و زمین چون‏‎ ‎جنین، بی تاب در خویش بپیچد، جون غلام ابوذر، در كار تیز كردن شمشیر برادر باشد، و‏‎ ‎برادر در ‏گوشه خیام، زانو در بغل، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد‎.

چه‎ ‎بهانه‌ای بهتر از این برای اینكه تو گریه‌ات را رها كنی و بغض فرو خفته چند ده ساله‏‎ ‎را به دامان این ‏خیمه كوچك بریزی.‏‎

نمی خواهی حسین را از این حال غریب درآوری.‏‎ ‎حالی كه چشم به ابدیت دوخته است و غبار ‏لباسش را برای رفتن می‌تكاند. اما چاره نیست.‏‎ ‎بهترین پناه اشكهای تو، همیشه آغوش حسین بوده ‏است و تا هنوز این آغوش گشوده است‎ ‎باید در سایه سار آن پناه گرفت.‏‎

این قصه، قصه اكنون نیست. به طفولیتی برمی‎ ‎گردد كه در آغوش هیچ كس ‍ آرام نمی‌گرفتی جز در ‏بغل حسین. و در مقابل حیرت دیگران‏‎ ‎از مادر می‌شنیدی كه:‏‎ ‎‏“بی تابی‌اش همه از فراق حسین ‏است. در‏‎ ‎آغوش ‍ حسین، چه جای گریستن؟‎!‎‏”‏‎

اما اكنون فقط این آغوش‎ ‎حسین است كه جان می‌دهد برای گریستن و تو آنقدر گریه می‌كنی كه از ‏هوش می‌روی و‏‎ ‎حسین را نگران هستی خویش ‍می‌كنی.‏‎

حسین به صورتت آب می‌پاشد و پیشانی ات را‏‎ ‎بوسه گاه لبهای خویش ‍می‌كند. زنده می‌شوی و ‏نوای آرام بخش حسین را با گوش جانت می‌شنوی كه:‏‎

آرام باش خواهرم! صبوری كن تمام دلم! مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمین‏‎ ‎است. حتی آسمانیان هم ‏می‌میرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا قرار نیست‎ ‎كسی زنده بماند. اوست كه می‌آفریند، ‏می‌میراند و دوباره زنده می‌كند، حیات می‌بخشد‎ ‎و برمی انگیزد‏‎.

جد من كه از من برتر بود، زندگی را بدرود گفت. پدرم كه از من‏‎ ‎بهتر بود، با دنیا وداع كرد. مادرم و ‏برادرم كه از من بهتر بودند، رخت خویش از این‎ ‎ورطه بیرون كشیدند. صبور باید بود، شكیبایی باید ‏ورزید، حلم باید داشت.‏‎..

تو در‎ ‎همان بی خویشی به سخن درمی آیی كه:‏‎

برادرم! تنها زیستنم! تو پیامبرم بودی‎ ‎وقتی كه جان پیامبر از قفس تن پركشید. گرمای نفسهای تو ‏جای مهر مادری را پر می‌كرد‎ ‎وقتی كه مادرمان با شهادت به عالم غیب پیوند خورد. تو پدر بودی برای ‏من و حضور تو‎ ‎از جنس حضور پدر بود وقتی كه پرنده شوم یتیمی برگرد بام خانه مان می‌گشت.‏‎

وقتی‎ ‎كه حسن رفت، همگان مرا به حضور تو سر سلامتی می‌دادند. اكنون این تنها تو نیستی كه ‏می‌روی، این پیامبر من است كه می‌رود، این زهرای من است، این مرتضای من است، این‏‎ ‎مجتبای ‏من است. این جان من است كه می‌رود‎.

با رفتن تو گویی همه می‌روند. اكنون‎ ‎عزای یك قبیله بر دوش دل من است، مصیبت تمام این سالها بر ‏پشت من سنگینی می‌كند‎. ‎امروز عزای مامضی تازه می‌شود. كه تو بقیة الله منی، تو تنها نشانه ‏همه گذشتگانی و‏‎ ‎تنها پناه همه بازماندگان.‏‎..

حسین اگر بگذارد، حرفهای تو با او تمامی ندارد‏‎. ‎سرت را بر سینه می‌فشارد و داروی تلخ صبر را ‏جرعه جرعه در كامت می‌ریزد‎:

خواهرم!‏‎ ‎روشنی چشمم! گرمی دلم! مبادا بی تابی كنی! مبادا روی بخراشی! مبادا گریبان‏‎ ‎چاك ‏دهی! استواری صبر از استقامت توست. حلم در كلاس تو درس می‌خواند، بردباری در‏‎ ‎محضر تو تلمذ ‏می‌كند، شكیبایی در دستهای تو پرورش می‌یابد و تسلیم و رضا دو كودكند‎ ‎كه از دامان تو زاده ‏می‌شوند و جهان پس از تو را سرمشق تعبد می‌دهند‎.

راضی باش‏‎ ‎به رضای خدا كه بی رضای تو این كار، ممكن نمی‌شود‎.‎

آفتاب در حجاب؛ پرتو 2، سید مهدی‎ ‎شجاعی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.