تبیان، دستیار زندگی
مى گوید: خواهرم ! در نماز شبهایت مرا فراموشى نكنى . و تو بر دلت مى گذرد: چه جاى فراموشى برادر؟ مگر جز تو قبله دیگرى هم هست ؟ مگر ماهى ، حضور آب را در دریا فراموش مى كند؟ مگر زیستن بى یاد تو معنا دارد؟ مگر زندگى بى حضور خاطره‌ات ممكن است ؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آفتاب در حجاب 3

حسین

قبله‌ای جز تو نیست!

در این شب غریب ، در این لحظات وهم انگیز، در این دیار فتنه خیز، در این شبى كه آبستن بزرگترین حادثه آفرینش است، در این دشت آكنده از اندوه و مصیبت و بلا، در این درماندگى و ابتلا، تنها نماز مى تواند چاره ساز باشد. پس بایست ! قامت به نماز برافراز و ماتم و خستگى را در زیر سجاده ات ، مدفون كن . نماز، رستن از دار فنا و پیوستن به دار بقاست .

نماز، كندن از دام دنیا و اتصال به عالم عقبى است . تنها نماز مى تواند مرهم این دل افسرده و جگر دندان خورده باشد.

انگار همه این سپاه مختصر نیز به این حقیقت شیرین دست یافته اند.

خیمه هاى كوچك و به هم پیوسته شان مثل كندوى زنبورهاى عسل شده است كه از آنها فقط نواى نماز و آواى قرآن به گوش مى رسد. سپاه دشمن غرق در بى خبرى است ، صداى معصیت ، صداى عربده هاى مستانه ، صداى ساز و دهلهاى رعب برانگیز، به آنها لحظه اى مجال تاءمل و تفكر و پرهیز و گریز نمى دهد.

كاش به خود مى آمدند؛ كاش از این فتنه مى گریختند، كاش دست و دامنشان را به این خون عظیم نمى آلودند، كاش دنیا و آخرتشان را تباه نمى كردند، كاش فریب نمى خوردند؛ كاش تن نمى دادند؛ كاش دل به این دسیسه نمى سپردند.

اگر قصدشان كشتن حسین است ، با ده یك این سپاه هم حادثه محقق مى شود. مگر سپاه برادرت چقدر است ؟ چرا اینهمه انسان ، دستشان را به این خون آلوده مى كنند؟ چرا اینهمه آمده اند تا در سپاه كفر رقم بخورند؟ چرا بى جهت نامشان را در زمره دشمنان اسلام ثبت مى كنند؟ نمى گویى به شما كمك كنند، شما از یارى آنها بى نیازید، خودشان را از مهلكه دنیا و آخرت درببرند. جان خودشان را نجات دهند، ایمان خودشان را به دست باد نسپرند. یك نفر هم از اهل جهنم كم شود غنیمت است .

چه آنها كه نامشان را در نامه هاى به برادرت دیده اى و اكنون خبرشان را از سپاه دشمن مى شنوى و چه آنها كه نامشان را ندیده اى و نشنیده اى . به اسم قبیله و عشیره دعا مى كنى ، به نام شهر و دیارشان دعا مى كنى . به نام سپاه مقابل دعا مى كنى!

این چه جهالتى است كه دامن دلشان را گرفته است ؟ این چه جهل مركبى است كه سرمایه عقلشان را به غارت برده است ؟ چرا راه گوشهایشان را بسته اند؟ چرا راه دلهایشان را گرفته اند؟

انگار فقط خدا مى تواند آنان را از این ورطه هلاكت برهاند. باید دعا كنى برایشان ، باید از او بخواهى كه خواسته هایشان را متحول كند، قفل دلهایشان را بگشاید.

دعا مى كنى، همه را دعا مى كنى ، چه آنها را كه مى شناسى و چه آنها را كه نمى شناسى .

چه آنها كه نامشان را در نامه هاى به برادرت دیده اى و اكنون خبرشان را از سپاه دشمن مى شنوى و چه آنها كه نامشان را ندیده اى و نشنیده اى . به اسم قبیله و عشیره دعا مى كنى ، به نام شهر و دیارشان دعا مى كنى . به نام سپاه مقابل دعا مى كنى!

دعا مى كنى ، هر چند كه مى دانى قاعده دنیا همیشه بر این بوده است . همیشه اهل حقیقت قلیل بوده اند و اهل باطل كثیر. باطل ، جاذبه هاى نفسانى دارد. كششهاى شیطانى دارد. پدر همیشه مى گفت : لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله . در طریق هدایت از كمى نفرات نهراسید.

پیداست كه كمى نفرات، خاص طریق هدایت است . همین چند نفر هم براى سپاه هدایت بى سابقه است . اعجاب برانگیز است . پدر اگر به همین تعداد، برادر داشت ، لشكر داشت ، همراه و همدل و همسفر داشت ، پایه هاى اسلام را براى ابد در جهان محكم مى كرد. دودمان معاویه را برمى چید كه این دود اكنون روزگار اسلام را سیاه نكند. اما پس از ارتحال پیامبر چند نفر دور حقیقت ماندند؟

راستى نكند كه فردا در گیرودار معركه ، همین سپاه اندك نیز برادرت را تنها بگذارند؟ نكند خیانتى كه پشت پدر را شكست، دل فرزند را هم بشكند؟ مگر همین چند صباح پیش نبود كه معاویه فرماندهان و نزدیكان سپاه برادرت مجتبى را یكى یكى خرید و او تنها و بى یاور ناچار به عقب نشینى و سكوت كرد؟ این را باید به حسین بگویى . هم امشب بگویى كه دل نبندد و به وعده هاى مردم این دنیا. این درست كه شهادت براى او رقم خورده است و خود طالب عزیمت است . این درست كه براى شهیدى مثل او فرق نمى كند كه هم مسلخانش چند نفر باشند. اما به هر حال تجربه مكرر دلشكستگى پیش از شهادت ، طعم شیرینى نیست . خوب است در میانه نمازها سرى به حسین بزنى ، هم دیدارى تازه كنى و هم این نكته را به خاطر نازنینش بیاورى . اما نه ، انگار این بوى حسین است ، این صداى گامهاى حسین است كه به خیمه تو نزدیك مى شود و این دست اوست كه یال خیمه را كنار مى زند و تبسم شیرینش از پس پرده طلوع مى كند. همیشه همین طور بوده است . هر بار دلت هواى او را كرده ، او در ظهور پیش قدم شده و حیرت را هم بر اشتیاق و تمنا و شیدایى ات افزوده. تمام قد پیش پاى او بر مى‌خیزى و او را بر سجاده ات مى نشانى.

مى خواهى تمام تار و پود سجاده از بوى حضور او آكنده شود.

مى گوید:  خواهرم ! در نماز شبهایت مرا فراموشى نكنى .

و تو بر دلت مى گذرد: چه جاى فراموشى برادر؟ مگر جز تو قبله دیگرى هم هست ؟ مگر ماهى ، حضور آب را در دریا فراموش مى كند؟ مگر زیستن بى یاد تو معنا دارد؟ مگر زندگى بى حضور خاطره ات ممكن است ؟

احساس مى كنى كه خلوت ، خلوت نیست و حضور غریبه اى هرچند خودى از حلاوت خلوت مى كاهد، هرچند كه آن غریبه خودى ، نافع بن هلال باشد و نگران برادر، بیرون در ایستاده باشد.

پیش پاى حسین ، زانو مى زنى ، چشم در آینه چشمهایش مى دوزى و مى گویى : "حسین جان ! برادرم ! چقدر مطمئنى به اصحاب امشب كه فردا در میان معركه تنهایت نگذارند؟"

حسین ، نگرانى دلت را لرزش مژگانت درمى یابد، عمیق و آرام بخش  نفس مى كشد و مى گوید: "خواهرم ! نگاه كه مى كنم ، از ابتداى خلقت تاكنون و از اكنون تا همیشه ، اصحابى باوفاتر و مهربانتر از اصحاب امشب و فردا نمى بینم . همه اینها كه امشب در سپاه من اند، فردا نیز در كنار من خواهند ماند و پیش از من دستشان را به دامان جدمان خواهند رساند"

احساس مى كنى كه سایه پشت خیمه ، بى تاب از جا كنده مى شود و خلوت مطلوبتان را فراهم مى كند. آرزو مى كنى كه كاش زمان متوقف مى شد. لحظه ها نمى گذشت و این خلوت شیرین تا قیامت امتداد مى یافت . اما غلغله‌ی ناگهان بیرون ، حسین را از جا مى خیزاند و به بیرون خیمه مى كشاند.

چه دریافت روشنى دارد این حبیب ! دین را چه خوب شناخته است . بى جهت نیست كه امام لقب فقیه به او داده است . اسم حبیب اسباب آرامش دل است . وقتى خبر آمدنش به كربلا را شنیدى سرت را از كجاوه بیرون آوردى و گفتى: "سلام مرا به حبیب برسانید"

تو نیز دل نگران از جا بر مى خیزى و از شكاف خیمه بیرون را نظاره مى كنى . افراد، همه خودى اند اما این وقت شب در كنار خیمه تو چه مى كنند؟ پاسخ را حسین به درون مى آورد:

خواهرم! اینها اصحاب من اند و سرشان ، حبیب بن مظاهر اسدى است . آمده اند تا با تو بیعت كنند كه هزارباره تا پاى جان به حمایت از حرم رسول الله ایستاده اند. چه بگویم ؟

چه دریافت روشنى دارد این حبیب ! دین را چه خوب شناخته است . بى جهت نیست كه امام لقب فقیه به او داده است . اسم حبیب اسباب آرامش دل است . وقتى خبر آمدنش به كربلا را شنیدى سرت را از كجاوه بیرون آوردى و گفتى: "سلام مرا به حبیب برسانید"

حسین جان ! بگو كه زینب، دعاگوى شماست و برایتان حشر با رسول الله را مى طلبد و تا ابد خیر و سعادتتان را از خدا مسألت مى كند.

منبع:

آفتاب در حجاب، سید مهدی شجاعی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.