تبیان، دستیار زندگی
چكیده 1-      مقدمه 2-      درباره زندگی حسنیه 3-      حسنیه در برابر هارون 4-      حسنیه در مجلس مناظره چكیده در طول تاریخ ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهابی از دامان خورشید

چكیده

1-     مقدمه

2-     درباره زندگی حسنیه3-     حسنیه در برابر هارون

4-     حسنیه در مجلس مناظره

چكیده

در طول تاریخ همواره زنانی بوده اند كه در راه اثبات حقانیت مذهب، تلاش های بسیاری را انجام داده اند و با تلاش خود راه حق را برای اهل ظلالت نمودار ساخته اند.

یكی از این پاسداران حریم ولایت بانویی بنام حسنیه بود. وی ازشاگردان امام صادق(ع) بوده است كه در زمان بنی عباس، زحمات زیادی را در راه اثبات حقانیت  تشیع متحمل گردیده است.

اینك در مقاله ذیل، گزیده ای از مناظرات وی می باشد و اصل مباحث آن برگرفته از كتاب شریف «حِلْیَةُ الْمُتَّقین» تألیف علامه مجلسی است. ضمناً مختصری از زندگانی این بانوی شریفه هم در ذیل این مقاله آورده شده است. قسمت مناظرات به دلیل گستره وسیع آن از حوصله این مقاله خارج است. لذا تنها به ذكر عباراتی اكتفا می كنیم. امید است كه این مقاله مورد توجه و عنایت صاحب شریعت پیامبر اكرم (ص) و وصی بر حقش امام علی(ع) قرار بگیرد.

مطلب حاضر برگزیده از كتاب «شهابی از دامان خورشید» نوشته آقای حسین اثنی عشری می باشد.

مقدمه:

تاریخ زندگانی پیامبر اكرم (ص) و ائمه معصومین از آن زمان كه سرتاسر عالم را كفر و شرك فرا گرفته بود. و جزیرة العرب، مركز رذایل اخلاقی و پلیدی های جاهلیت بود، افرادی كه از سنگ ها و چوب ها بت می تراشیدند و گاه آتش می پرستیدند، و كعبه را به بتخانه تبدیل كرده بودند، در این دوره سیاه جاهلیت بود كه خورشید عالمتاب نبوت به كرانه های ظلمانی عربستان پدیدار گشت و با تابیدن انوار رسالت، اندك اندك، ظلم و شرك رو به زوال گذاشت.

این نمونه كامل انسان الهی حضرت محمد(ص) بود كه تمامی مردم را از عرب و عجم به سوی توحید دعوت نمود. پیامبر 23 سال زحمت بی وقفه را برای هدایت انسانها متحمل شدند تا مردم را به سعادت برسانند. طبق روایات متواتر، شیعه و سنی، پیامبر از خود دو میراث گرانقدر قرآن و عترت را باقی گذاردند كه این دو هیچ زمان از هم جدا نمی شوند تا در قیامت و كنار حوض كوثر.

پیامبر (ص) برای اتمام رسالت خود، مقام امامت را به مردم معرفی نمودند تا با این عمل سعادت خلق تضمین گردد. این مسئله در جای جای خطابه غدیر به وضوح دیده می شود.

نكته مهم اینجاست كه تصدی مقام خلافت پس از رسول خدا باید به دست كسی باشد كه همانند خود پیامبر از جانب خدا انتخاب شده باشد. لیكن پس از فوت پیامبر(ص)  به روش گذشتگان خویش برگشتند و همه چیز را به دست فراموشی سپردند و به آل بیت رسول گرامی اسلام، ظلم ها روا داشتند. عترت را خانه نشین كردند و قرآن را به دلخواه خود تفسیر كردند.

باب علم پیامبر را بستند و درخت كفر و نفاق را آبیاری نمودند. گمراه شدند و مردم را به گمراهی كشانیدند و بالاخره آنچه را كه پیامبر پیش بینی نموده بودند به وقوع پیوست.

سَتَفْتَرِقُ اُمَّتی عَلَی ثَلاثَ و سَبعیِنَ فِرْقَةٍ واحِدَةٌ مِنْها ناجِیَه والْباقِی فِی النّار. كه از میان این هفتاد و سه فرقه، كه همه ادعای اسلام می كنند، فقط یك فرقه اهل نجاتند و آن فرقه ای است كه تفاوت اصولی و اعتقادی عمیقی با سایر فِرَق دارد.

همان فرقه ای كه حدیث ثقلین را آویزه گوش خود نمودند و متمسك به قرآن و عترت پیامبر شدند، همان گروهی كه پیامبر درباره آنها فرمود: اینان همواره در طول تاریخ در راه اثبات حقانیت مذهب، خوف دلها خورده و بحث ها نموده اند. با دلیل و برهان راه حق را برای اهل ظلالت و گمراهی نمودار ساخته اند و در این راه پرفراز و نشیب گاه سر از زندانها در آورده اند. گاه در زیر شكنجه گمراهان صدمات را به جان خریده اند و گاه نیز خون خود  را در راه اثبات حق فدا نموده اند. یكی از این پاسداران حریم ولایت بانویی بنام حسنیه بود كه از شاگردان امام صادق(ع) بوده است. در ذیل گزیده ای از مناظرات وی با علما، بغداد در اثبات مذهب شیعه جعفری اثنی عشری آورده شده است.

درباره زندگی حسنیه

كنیزی بود از شیفتگان مكتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بالاتر، عالمه ای بود از دانش آموختگان مكتب حقیقت، بانویی از مدافعان حریم ولایت. آری، شاهرگی بود كه حقیقت را از سرچشمه ی حق دریافت كرده بود و در قلب سیاه گمراهان می نشاند.

در چه برهه ای از زمان؟ در دوران سیاه و آكنده از ظلم هارون الرّشید خلیفه ی غاصب و ستمگر عبّاسی.

در كدام شهر؟ در شهر مدینه، مدینه ای كه مردمانش غالباً از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بودند.

و امّا ... سرگذشت این كنیز از آنجا شروع شد كه در شهر مدینه و در زمان امام صادق علیه السلام مردی تاجر با قدرت و ثروت فراوان زندگی می كرد. وی شهرت فراوانی در محبّت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام داشت و پیوسته در جلسات درس امام صادق علیه السلام حاضر می گشت و از اقیانوس بیكران دانش و معرفت امام صادق علیه السلام بهره می جست.

روزی گذر تاجر به بازار برده فروشان افتاد. وی به دلیل نداشتن فرزند، كنیز زیبا و خوش منظری كه در حُسن جمال سرآمد عصر خویش بود و پنج سال بیش نداشت را به قیمت بسیار بالایی خریداری نمود و به منزل آورد و همچون فرزند خویش از او نگهداری كرد.

از آن به بعد تاجر هر روز موقع رفتن به جلسه ی درس امام صادق علیه السلام كنیز را هم با خود می برد. آن كنیز در حرم سرای امام صادق علیه السلام و در پشت پرده می نشست و از بیانات گهربار امام صادق علیه السلام بهره مند می گشت.

روزها پشت سر هم سپری می شد و كنیز روزهای رشد و شكوفایی جسمی و روحی خود را در مكتب امام صادق علیه السلام پشت سر می گذاشت.

ده سال بدین منوال سپری شد. وی نزدیك به بیست سال نیز به مطالعه ی علوم دینی و اصول اعتقادی پرداخت؛ تا اینكه بانویی شد دارای علوم غریبه و با بیان شیرین و دلنشینی كه داشت هر شنونده، بدون احساس خستگی و رنج، شیفته ی سخنانش می گشت. بدین جهت بود كه به حسنیه(1) ملقّب شد.

روزها می گذشت و چه روزهای خوبی بود. روزهای خوش با امام صادق علیه السلام بودن؛ سر به آستان امام ساییدن؛ علم را از سرچشمه ی علم خداوندی بر گرفتن؛

امّا چه زود روزهای خوشی سر آمد. چه زود دزدان راه، میان امام صادق علیه السلام و یارانش جدایی افكندند. چه زود داغ از دست دادنِ امام را چون زخمی عمیق و ریشه دار در دل یاران امام صادق علیه السلام نشانیدند. چه زخمی، چه جراحتی كه سوزاننده تر از آتش بود.

و حال نوبت به یاران امام رسیده بود. نامردمان مردم نمای مدینه و دشمنان سیه دل اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دریافتند كه تاجر و كنیزش از همه بیشتر سخنان امامشان را ضبط و نگهداری كرده اند. بدین جهت از درِ دشمنی با آنان در آمدند و این كینه و دشمنی را تا آنجا پیش بردند كه تاجر از هستی ساقط شده، ورشكست شد.

بدین ترتیب بود كه زندگی آنان روز به روز سخت تر شد. تاجر روزها را در كنج خانه به سر می برد؛ به طوری كه برای تأمین مخارج روزانه نیز به مشقّت افتادند.

روزی تاجر از سختی روزگار به كنیز خود شكایت كرده و گفت: حسنیه! تو همانند فرزند من هستی. من غیر از تو كسی را ندارم. به خاطر تو زحمات زیادی كشیده ام تا به این مرحله از فضل و كمال رسیده ای. خوب می دانی كه فقر سایه ی سیاه خود را بر زندگی ما افكنده است؛ باید فكری كنیم و تدبیری بیندیشیم تا شاید خداوند بزرگ ما را از دام فقر برهاند.

كنیز گفت: ای مرد تاجر! از تو خواهشی دارم؛ آن را قبول كن تا شاید خداوندِ حكیم تو را از دام فقر و گرفتاری رهانده و ثروت و مكنت گذشته را به تو باز گرداند.

تاجر گفت: خواهشت چیست؟ گفت: مرا نزد خلیفه ی عبّاسی هارون الرّشید ببر و بگو من كنیز زیبا، خوش منظر، عالمه و فاضله ای دارم. به دلیل نیاز راضی به فروختن او گردیده ام، كسی را جز شما شایسته ی او نیافتم. اگر در مورد قیمت از تو سؤال كرد، بگو: او را یكصدر هزار دینار می فروشم. اگر گفت به چه دلیل این بهای هنگفت را برای او طلب می كنی، بگو به دلیل فضایل و كمالات او. تعهّد می كنم كه اگر تمام علمای زمان را در مجلسی حاضر كنی تا با او مباحثه كنند، همه ی آنها را محكوم كند. تاجر وقتی این سخنان را از كنیز شیند، گفت: من هر گز چنین كاری را نخواهم كرد؛ زیرا ممكن است كه آن ظالم كوردل وقتی بر زیبایی صورت و حُسن سیرت تو آگاهی یابد، تو را با زور از من جدا كند و تو خوب می دانی كه من طاقت دوریِ تو را ندارم.

كنیز گفت: نترس! به بركت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام او هرگز چنین كاری را نخواهد كرد. برخیز و بر خدا توكّل كن! آنچه خیر است پیش می آید. كنیز گفت و گفت تا اینكه تاجر راضی شد و نزد یحیی بن خالد برمكی وزیر هارون الرّشید رفت. وقتی موضوع فروختن كنیز را برای او شرح داد، یحیی گفت: برو و كنیز را همراه خود بیاور.

تاجر در حالی كه هراسان و متحیّر بود، نزد كنیز برگشت و او را با خود به دارالخلافه برد. وقتی كه یحیی كنیز را مشاهده كرد، بسیار متعجّب شد و موضوع را فوراً به اطلاع هارون الرّشید رسانید. هارون الرّشید هم فوراً كنیز را احضار كرد. كنیز در حالی كه صورت خود را پوشانیده بود، وارد مجلس هارون الرَّشید شد و ابیاتی چند در رابطه با هارون الرَّشید خواند به طوری كه هارون بسیار خوشش آمد و دستور داد تا نقاب را از چهره بردارد. وقتی كنیز نقاب را برداشت، هارون بی اختیار از جای خود بلند شد و فوراً تاجر را احضار كرد.

هارون از تاجر نام و بهای كنیز را جویا شد. تاجر گفت: نام او حسنیه است و برای او یكصد هزار دینار قیمت گذاشته ام. هارون عصبانی شد و گفت: به چه دلیل برای او این بهای هنگفت را طلب می كنی؟ تاجر همانطور كه حسنیه به او گفته بود، پاسخ داد: به دلیل فضایل و كمالات او . تعهّد می كنم كه اگر تمام علما را یكجا جمع كنی تا با او مباحثه كنند همه را محكوم و مغلوب سازد.

هارون گفت: اگر به جای اینكه آنها را محكوم كند خود محكوم شد، من سر از بدن تو جدا می كنم و كنیز را هم مالك می شوم.

تاجر گفت: اگر او آنها را محكوم كرد چه؟

هارون گفت: اگر آنها را محكوم كرد من صد هزار دینار به تو می دهم و كنیز هم مال خودت باشد.

تاجر گفت: پس اجازه دهید تا با كنیز مشورتی داشته باشم. هارون پذیرفت. تاجر نزد حسنیه رفته و ماجرا را شرح داد. حسنیه گفت: نترس كه به بركت اهل بیت علیهم السلام همه را محكوم می كنم و هرگز مغلوب نخواهم شد. تاجر برگشت و شرط هارون را پذیرفت.

حسنیه در برابر هارون

هارون حسنیه را احضار كرد و از او پرسید: چه دین و مذهبی داری؟

حسنیه گفت: دینم، دین مبین حضرت محمد صلی الله علیه و آله و اهل بیت اوست.

هارون پرسید: خلیفه و وصیّ بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله را چه كسی می دانی؟

حسنیه گفت: ای خلیفه دستور بده كه علما و دانشمندان را جمع كنند تا من در حضور آنان به سؤالات پاسخ دهم و هر چه گفتنی است بگویم.

هارون فهمید كه حسنیه از شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام است. پس وزیر خود را خواست و به او گفت: این كنیز مذهب ما را قبول ندارد، دستور بده تا او را به قتل برسانند.

وزیر گفت: صبر كنید! اگر كنیز در مباحثه ای كه با علما خواهد داشت مغلوب شد و نتوانست حقیقت مذهب خود را ثابت كند، او را با خواری بكشید، ولی اگر بر علما فائق آمده و پیروز گشت در آن صورت برای شما خوب نیست كه او را به قتل برسانید و احترام او بر شما لازم می شود.

هارون قبول كرد. سپس دستور داد تمام علمای بغداد و در رأس آنها ابویوسف(2) قاضی را در مجلسی گرد آوردند. حسنیه در حالی كه نقاب بر چهره داشت وارد مجلس شد و مقابل آنها نشست.

در ابتدا از مذهب او پرسیدند. حسنیه بدون هیچ گونه واهمه ای جواب داد: دین مبین حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او؛ و مباحثه آغاز شد.

حسنیه آنچنان معانی و تفاسیر آیات قرآن و احادیث را صحیح بیان می نمود كه هیچ كدام از آن دانشمندان را یارای آن نبود كه با وی مقابله كنند.

هارون كه وضع را این چنین دید، پایه های سلطنت خویش را متزلزل یافته و عصبانی شد. در نتیجه فوراً نامه ای نوشت و توسط پیكی روانه ی بصره كرد. وقتی كه پیك نامه را به حاكم بصره داد و حاكم از مضمون نامه با خبر گشت، ابراهیم بن خالد عونی كه اعلم از تمام علمای بصره بود و در دارالاماره ی بصره به چهارصد شاگرد درس می داد را احضار كرد و او را همراه پیك، سوار بر شتر دشت پیما كرده و به بغداد فرستاد.

وقتی ابراهیم وارد بغداد شد نزد هارون الرّشید رفت و ماجرا را جویا شد. هارون الرّشید قضیّه را بازگو كرد.

ابراهیم خندید و گفت: ای خلیفه! مرا از بصره و از كرسی تدریس چهارصد شاگرد دور نموده ای تا با كنیز بچّه ای مباحثه كنم؟!!

هارون گفت: اگر چه او كنیزی بیش نیست، ولی علاوه بر فصاحت و بلاغت و شیرینی بیانی كه در او وجود دارد، از شاگردان مكتب امام صادق علیه السلام نیز بوده است. من در بحث مختصری كه انجام شد او را بسیار عالمه و فاضله یافتم و نیز دریافتم كه كسی غیر از شما حریف مباحثه با او نیست. ضمناً صاحب كنیز او را صد هزار دینار قیمت گذاشته است و قرار بر این است كه اگر در مباحثه محكوم شود من او را مجاناً مالك شوم. پس برو و خودت را آماده ی مباحثه با او كن، زیرا اگر در این مباحثه محكوم شوی نه تنها آبروی خلیفه ی شما، بلكه آبروی تمامی اهل سنت و جماعت می ریزد.

فردای آن روز در دارالخلافه، مجلس با شكوهی برپا شد. تمام علما و دانشمندان و اعیان و سلاطین از اطراف جمع شده بودند. هارون دستور داد تا در كنار تخت سلطنت كرسی جواهر نشان و زیبایی برای ابراهیم مهیّا كنند و برای حسنیه نیز جایگاهی در میان كنیزان و بندگان قرار دهند.

همه ساكت شدند. ابتدا ابراهیم وارد مجلس شد و متكبّرانه بر بالای كرسی زریّن نشست. لحظاتی بعد حسنیه را احضار كردند. حسنیه با همان صلابت همیشگی، با همان متانت و وقار وارد مجلس شد.

حسنیه در مجلس مناظره

آری، حسنیه همچون ستاره ای بود كه در محفل سیاه و ظلمت گرفته ی هارون نمایان شد ستاره ای كه هستی اش را از خورشید گرفته بود و حال می آمد تا بار دیگر درخشش خورشید را به یاد غفلت زدگان بیاورد.

آری، حسنیه وارد مجلس شد و بدون آنكه توجّهی به جایگاهی كه برایش قرار داده بودند داشته باشد، جلو رفته و در برابر ابراهیم بن خالد عونی نشست.

با اشاره ی هارون حسنیه سخن را آغاز كرد و گفت: ابراهیم بن خالد توئی كه صد جلد كتاب تو در میان علما مشهور است! فخر می كنی به دشمنی با علی بن ابیطالب علیه السلام!

ابراهیم سخت عصبانی شد و گفت: مرا مسخره می كنی؟ و رو به اهل مجلس كرد و گفت: مباحثه و مجادله ی من با كنیزی، استخفاف علم و توهین به علما است.

یحیی بن خالد برمكی كه وزیر هارون بود، برخاست و خندید و گفت: این سخن بزرگان دین است كه: «اُنْظُرْ إلَی مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إلَی مَنْ قَالَ»، یعنی «سخن را بنگرید و گوینده ی سخن را منگرید.» ای ابراهیم! این سخنان از اهلم علم و فضل به دور است.

حسنیه گفت: ای ابراهیم، به توفیق خداوند متعال در همین ساعت تو را از این كرسی زرّین پایین می كشم.

مباحثه آغاز شد. ابراهیم كه فهمیده بود حسنیه می خواهد حقیقت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را برای هارون و حاضران روشن كند، گفت: در سؤال كردن سبقت با من است، زیرا از راه دور به اینجا آمده ام. حسنیه گفت: هر چه می خواهی سؤال كن. ابراهیم شروع به سؤال كردن نمود. حسنیه نیز بسیار زیبا، محكم و معقول جواب سؤالهای ابراهیم را می گفت به طوری كه تمام اهل مجلس چه موافق و چه مخالف از علم و فصاحت و بلاغت او حیران مانده بودند تا اینكه هشتاد مسئله را پاسخ گفت. سپس رو به ابراهیم كرده و گفت: این مباحثه خیلی طولانی شد. ممكن است باعث رنج و خستگی حاضران شود. اگر مهلت دهی من هم سؤال كنم.

ابراهیم گفت: حسنیه سه سؤال دیگر هم دارم، اگر جواب آنها را بگویی دیگر سؤالی نمی پرسم. حسنیه گفت: بپرس. ابراهیم كه از این همه جرأت و جسارت حسنیه پریشان بود، پرسید: خلیفه و جانشین بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله را چه كسی می دانی؟

حسنیه گفت: آن كسی كه سابقه اسلامش بیشتر بود.

ابراهیم گفت: آن كسی كه سابقه ی اسلامش بیشتر بود، كه بود؟

حسنیه گفت: آن كسی كه داماد، ابن عمّ و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ آن كسی كه خداوند نام او را از نام خود مشتق نموده، زیرا خداوند علیّ اعلاست و او علیّ مرتضی علیه السلام است. او كه در تمام لحظات مراقب پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. او همچون سپری بود كه صدمات را به جان می خرید تا به پیامبر صلی الله علیه و آله آسیبی نرسد.

هارون از این حرف عصبانی شد. ابراهیم وقتی اوضاع را این چنین دید، دلیر گشته و گفت: ای حسنیه به چه دلیلی سابقه ی اسلام علی  علیه السلام را بیشتر می دانی؟ من می گویم ابابكر سابقه ی اسلامش بیشتر بود، زیرا وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را به اسلام دعوت كرد، ابابكر چهل ساله بود و علی علیه السلام كودك بود و ایمان و طاعت و كفر و معصیت كودك اعتباری ندارد.

حسنیه گفت: اگر من ثابت كنم كه ایمان و طاعت و كفر و معصیت كودك اعتبار دارد و كودك استحقاق پاداش و عذاب دارد به امامت و وصایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام اقرار می كنی؟

ابراهیم گفت: اگر با دلیل و برهان ثابت كنی اقرار می كنم.

حسنیه گفت: در مورد نصّ صریح قرآن در مورد حضرت خضر علیه السلام  حضرت موسی علیه السلام و كودكی كه حضرت خضر علیه السلام او را كشت، چه می گویی؟ در قرآن است كه : «فَانْطَلَقَا حَتَّی إذَا لَقِیا غُلَاماً قَالَ اَقَتَلْتَ نَفْسَاً زَكِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُكْراً»(3)

یعنی: «باز هم روان شدند تا به پسری برخوردند. او پسر را به قتل رسانید. موسی گفت: آیا نفس محترمی كه كسی را نكشته بود، بی گناه كُشتی؟ همانا كار بسیار ناپسندی كردی.»

بعد از آنكه حضرت موسی علیه السلام به حضرت خضر علیه السلام به دلیل كشتن كودك اعتراض كرد، حضرت خضر علیه السلام در جواب وی گفت كه: «وَ اَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ اَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا اَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَ كُفْراً»(4)

یعنی: «و اما آن غلام كافر بود و پدر و مادر او مؤمن بودند، از آن باك داشتم كه آن پسر آنها را به خوی كفر و طغیان خود در آورد.»

حالا بگو كه آیا آن كودك مستحقّ كشتن بود یا اینكه حضرت خضر علیه السلام ظالم بود؟ اگر بگویی حضرت خضر علیه السلام ظالم بود، پس شایسته نیست كه خداوند سبحان عز و جلّ شخص ظالم را مدح كند، زیرا در قرآن مدح حضرت خضر علیه السلام آمده است و خضر پیغمبر بزرگی است. ای ابراهیم چرا جواب نمی دهی و عناد را پیشه ی خود كرده ای؟!

ای ابراهیم! به نظر شما مقام وصایت و امامت و خلافت مهمتر است یا مقام نبوّت و پیغمبری؟

ابراهیم گفت: البته مقام نبوّت مقدّم بر مقام امامت است.

حسنیه گفت: پس وقتی كه خداوند مقام نبوّت را به بچّه ی نورسی عطا فرماید، چه اشكالی دارد كه اعتراف بچّه ی سیزده ساله ای را به اسلام بپذیرد و او را آماده گرداند تا در سنّ سی و شش سالگی به مقام امامت و وصایت پیغمبر خود معرّفی نماید.

ابراهیم با تندی گفت: هرگز خداوند مقام نبوّت و این منصب شاهانه را به بچّه ای نسپرده است.

حسنیه گفت: پس معلوم می شود از داستان هایی كه خداوند عز و جلّ در قرآن مجید نقل می كند، یا اطلاع نداری یا می خواهی كلام خداوند را نپذیری. همان طور كه در سوره ی مریم علیها السلام راجع به حضرت عیسی علیه السلام كه تازه متولد شده بود آمده؛ مادرش در حالی كه او را در بر گرفته بود، مورد تهاجم مردم بنی اسراییل قرار گرفت و به او تهمت ناروا زدند. حضرت مریم علیه السلام برای سكوت مردم، به فرزند خود عیسی علیه السلام اشاره كرد، حضرت عیسی علیه السلام به امر خداوند شروع به سخن گفتن كرد و گفت: «إنّی عَبْدُاللهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً»(5)

یعنی: «من بنده ی خدا و صاحب كتاب هستم و خداوند مقام نبوّت را به من عطا فرموده است.»

ای ابراهیم! چرا ساكت هستی و چیزی نمی گویی؟ تو را به خداوندی كه خالق تمام اشیاء است، راست بگو. آیا این حدیثی كه نقل می كنم دیده ای و یا از اهل حدیث شنیده ای؟

ابراهیم گفت: بگو.

حسنیه گفت: روایت می كند ابومجاهد از ابوعمران و از ابوسعید خدری كه گفتند: در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم كه سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن أسود، عمّار یاسر، حذیفه ی یمانی و ابوالهیثم التیهانی و ابوالفضل و عامر بن وائله خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند؛ در حالی كه آثار رنج و ناراحتی در چهره ی آنان نمایان بود.

گفتند: یا رسول الله! از عدّه ای حسودان در باره ی برادر و ابن عمّ تو حكایت هایی می شنویم كه از شدّت غم و اندوه نزدیك است هلاك شویم.

حضرت فرمودند: درباره ی برادر من علیّ بن ابیطالب علیه السلام چه می گویند؟

گفتند: آنها می گویند آقای شما علی علیه السلام از جهت سبقت در اسلام بر دیگران چه برتری دارد در حالی كه او در آن زمان طفل بود.

حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: من شما را از این اندوه رهایی می بخشم به طوری كه دل های شما روشن شود. قسم به آن خداوندی كه مرا برای هدایت خلق فرستاد برای شما حكایتی را بازگو می كنم كه خداوند مرا از آن با خبر ساخته است. شاید شما در كتاب های پیشین خوانده باشید كه وقتی ابراهیم علیه السلام از مادر متولد شد، او را از پادشاه طاغی زمان مخفی كردند. مادر وقتی كه آفتاب فرو شد، او را در كنار جوی آبی قرار داد. وقتی او را آنجا گذاشت، ابراهیم علیه السلام بلند شده و دست بر سر و روی خود مالید و كلمه ی توحید را بر زبان جاری ساخت. سپس جامه برگرفته و خویشتن را پاكیزه گردانید. وقتی مادرش این حالت عجیب را از او مشاهده كرد، بی نهایت ترسید. همان طور كه در قرآن مجید آمده: «وَ كَذَلِكَ نُرِی إبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَ الْأرْضِ وَ لِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ، فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی كَوْكَباً ... إلی آخر الآیة».(6)

یعنی: « و همچنین ما به ابراهیم ملكوت و باطن آسمانها  و زمین را ارائه دادیم تا به مقام اهل یقین رسد، پس چون شبِ تاریك نمودار شد، ستاره ی درخشانی دید...»

سپس حضرت فرمودند: ای یاران من! بدانید زمانی كه فرعون در جستجوی موسی بن عمران علیه السلام بود، سربازانِ او شكم زنان باردار را می شكافتند و كودكان را می كشتند تا موسی علیه السلام كشته شود. وقتی كه حضرت موسی علیه السلام متولد شد، به مادرش گفت: ای مادر! مرا در تابوتی قرار ده و در دریا بینداز. مادر از سخنان او ترسید و گفت: ای پسرم! می ترسم كه در دریا غرق شوی. موسی علیه السلام گفت: ای مادر! نترس كه خداوند مرا حفظ كرده و به سلامت به تو باز می گرداند. مادر وی را در تابوت قرار داد و در آب انداخت. سپس خداوند تعالی او را به سلامت به مادرش بازگردانید و خداوند از حال او خبر داده: «... وَ لِتُصْنَعَ عَلَی عَیْنِی إذْ تَمْشِی اُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلَی مَنْ یَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَی اُِمِّكَ كَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ ... إلی آخر الآیة».(7)

یعنی: «... تا تربیت و پرورش تو به نظر ما انجام گیرد، آنگاه كه خواهرت در جستجو بود و گفت: می خواهید یكی را كه شیر و تربیت این طفل را تكفّل كند، به شما معرّفی كنم و ما تو را به مادرت برگردانیدیم تا به دیدار تو دیده اش روشن گردید و...»

باز حضرت فرمود: ای یاران من، بدانید كه خداوند درباره ی عیسی علیه السلام فرمود: «فَنَادَیهَا مِنْ تَحْتِهَا ألَّا تَحْزَنی قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِیّاًً.»(8)

یعنی: «از زیر آن درخت او را ندا كرد كه غمگین مباش كه خدای تو از زیر قدم تو چشمه ی آبی جاری كرد.»

تا آنجا كه فرمود: «... وَ كُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیّاً.» (9) یعنی: «... به كلّی نامم فراموش شده بود.»

و با مادر خویش در آن حال كه بر زمین آمد، سخن گفت و در آن حال كه مادرش به او اشاره كرد كه: «فَاَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا كَیْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیَّاً. قَالَ إِنِّی عَبْدُاللهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِِیّاً. وَ جَعَلَنِی مُبَارَكَاً اَیْنَ مَا كُنْتُ وَ اَوْصَانِی بِالصَّلآةِ وَ الزَّكَوةِ مَادُمْتُ حَیّاً.»(10)

یعنی: «مریم اشاره به طفل كرد، آنها گفتند ما چگونه با طفلِ در گهواره سخن گوییم؟ آن طفل گفت: همانا من بنده ی خاص خدایم كه مرا كتاب آسمانی و نبوّت عطا فرمود و مرا هر كجا باشم برای جهانیان مایه ی بركت و رحمت گردانید و تا زنده ام به عبادت، نماز و زكات سفارش كرد.»

وقتی كه به دنیا آمد سخن گفت و خداوند در آن حال كتاب و نبوّت را به او ارزانی داشت و در آن حال به برپا داشتن نماز و ادای زكات وصیّت كرد. او سه روزه بود كه سخن گفت.

شما بدانید كه خداوند عز و جلّ من و علی علیه السلام را از یك نور بیافرید. ما در صلب آدم بودیم و خدا را تسبیح می كردیم؛ تا اینكه ما را از صلب های طاهره به رحم های زاكیه منتقل نمود چنانكه در هر زمان صدای تسبیح گفتن ما را در پشت و شكم های خود می شنیدند تا آنكه به حضرت عبدالمطّلب رسیدیم. نور ما همچنان در پشت پدرانمان ظاهر بود تا اینكه آن نور به دو نیمه شد. نیمی از آن به عبدالله و نیمی دیگر به ابوطالب منتقل شد. به طوری كه پدر و عمویم وقتی در جمعی می نشستند، نورهای ما نمایان بود. تا به شكم مادر منتقل شدیم و زمانی كه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام از مادر متولّد شد، جبرییل نزد من آمد و گفت: ای حبیب خدا، خداوند عز و جلّ به تو سلام می رساند و تو را به خاطر ولادت برادر تو علی علیه السلام تهنیت می كند و می گوید كه اكنون وقت ظاهر شدن نبوّت تو و آشكار شدن وی برای تو است. تو را به برادر تو و وزیر تو و همتای تو و خلیفه ی تو مؤیّد گردانیدیم و نام تو به وسیله ی او بلند می گردد و نسل تو به وسیله ی او باقی می ماند. وقتی علی علیه السلام متولّد شد، مادر او را برداشته و بر روی دست من قرار داد. من او را در دامن خود نهادم. حضرت علی علیه السلام انگشت راست خود را بر گوش خود قرار داد و به رسالت من اقرار كرد و گفت: بخوانم یا رسول الله؟ گفتم: بخوان! به آن خداوندی كه جان من در فرمان اوست، علی علیه السلام شروع  كرد صُحُفی را كه خداوند عز و جلّ به حضرت آدم علیه السلام فرستاده بود و شیث علیه السلام به آن قیام نموده بود، از اوّل تا آخر خواند به طوری اگر شیث علیه السلام حضور داشت اقرار می كرد كه علی علیه السلام بهتر از او می داند. آنگاه زبور داوود علیه السلام و انجیل عیسی علیه السلام را خواند، كه اگر داوود علیه السلام و عیسی علیه السلام حاضر بودند نیز اقرار می كردند كه علی علیه السلام بهتر از آنها می داند. آنگاه قرآن را كه خداوند بزرگ بر من نازل كرده، خواند و همان گونه كه من هم اكنون قرآن را حافظم، حافظ بود. بعد از آن علی علیه السلام با من سخن گفت و من با او سخن گفتم همان گونه كه انبیا و اوصیا با یكدیگر سخن می گویند. آنگاه علی علیه السلام به حالت طفولیّت بازگشت و من او را به مادرش فاطمه ی بنت أسد دادم.

ای یاران من! شما چرا سخنان اهل شرك را قبول می كنید و از گفتارهاشان اندوهگین می شوید؟ بدانید كه من فاضلترین تمام انبیا و پیامبرانم و وصیّ من فاضلترین تمام اوصیا است.

آنگاه سلمان و بقیه ی اصحاب خوشحال و خندان برخاستند و بر رسول خدا صلوات فرستادند و می گفتند: «نَحْنُ الْفَائِزُونَ» و رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود كه: «والله شمایید رستگاران و بهشت را از برای شما آفریده اند و دوزخ را از برای دشمنانِ صاحب شما علی علیه السلام آفریده اند.»(11)

وقتی سخن حسنیه به اینجا رسید، هارون و اكثر علما گریستند و ابراهیم بن خالد عونی نیز قدرت سخن گفتن نداشت.

آنگاه حسنیه گفت: ای علمای زمان و ای شافعی و ای فلان و فلان! راست بگویید آنچه را كه من روایات كردم صحیح است؟ آیا شما نیز آن را دیده و شنیده اید یا نه؟

اكثر علما گفتند: ای حسنیه! این حدیث، حدیثی نیست كه بتوان آن را انكار كرد.

حسنیه گفت: آیا به فضیلت پیغمبر ما بر سایر پیامبران اعتراف می كنید؟ گفتند: آری.

حسنیه گفت: ای ابراهیم! آیا قبول داری كه خداوند در قرآن مجید علی علیه السلام را نفس رسول خوانده است؟ در آیه ی: «... فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَائَنَا وَ أبْنَائَكُمْ وَ نِسَائَنَا وَ نِسَائَكُمْ وَ أنْفُسَنَا وَ أنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْكَاذِبِینَ.»(12)

یعنی: «پس بگو بیایید ما و شما بخوانیم فرزندان و زنان نفوس خود را تا با هم به مباهله برخیزیم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.

اگر در این مورد سخنی داری بگو تا در حضور تمام مفسّران و محدثان برای تو ثابت كنم.

ابراهیم گفت: من هرگز قرآن را انكار نمی كنم.

حسنیه گفت: ای دشمن بی انصاف دین و ای معاند خاندان طیّبین و طاهرین! بعد از اینكه آیه ی قرآن و حدیث را شنیدی و با اینكه می دانی حضرت علی علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه وآله(13)و برادر وی است و رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز افضل تمام انبیا است، چرا اعتراف نمی كنی كه حضرت علی علیه السلام سابق الاسلام(14) و أفضل تمام اوصیاء است؟

وقتی كه جدّ بزرگوار او ابراهیم علیه السلام و حضرت موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام در حالت ولادت تكلّم می نمودند و به خداوند ایمان داشتند و خداوند به حضرت عیسی علیه السلام در حالت طفولیّت نبوّت را عطا فرمود و همچنین به یحیی علیه السلام در حالی كه كه طفل بود مقام نبوّت را بخشید؛ چرا اسلام حضرت علی علیه السلام را در طفولیّت قبول نداری با اینكه او برادر و پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه وآله بود و دین اسلام به او قائم شد.

خداوند او را نفس رسول خوانده و چندین آیه در حقّ او نازل شده است. خدا او را به اسم «ولیّ» خوانده و پیغمبر خدا یك ضربت او را در روز خندق با طاعت جنّ و انس برابر كرده است و همه ی اینها در حالی است كه این احادیث را خود شما نیز نقل كرده اید. در كتاب شما ذكر شده است كه: «مَنْ اَرَادَ اَنْ یَنْظُرَ إِلَی آدَمَ فِی عِلْمِهِ وَ إلَی نُوحٍ فِی تَقْوَاهُ وَ إلَی إِبْرَاهِیمَ فِی حِلْمِهِ وَ إِلَی مُوسَی فِی هَیْبَتِهِ وَ إِلَی عِیسَی فِی عِبَادَتِهِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی عَلِیِّ بْنِ اَبِیطَالِبٍ علیه السلام.»(15)

وقتی رسول خدا صلی الله علیه وآله او را با چندین پیغمبر اولوالعزم برابر كرده و بنابر روایات خود شما بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله او فاضلتر از هر یك از انبیا مرسل و افضل از تمام عالمیان است، پس چرا قبول نمی كنید كه ایمان طفل معتبر است و به سبقت ایمان امیرالمؤمنین اعتراف نمی كنید؟ چرا كه در حالت طفولیّت به مقام امامت رسید و وصیّ رسول خدا صلی الله علیه وآله بود و حافظ صُحُف و تورات و انجیل و زبور و فرقان بود. همه ی مسلمانان به این اتّفاق دارند كه: «عَلِیٌّ لَمْ یُشْرِكْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ»(16) یعنی «علی علیه السلام چشم بر هم زدنی به خداوند شرك نورزید».

و حال آنكه ابوبكر بعد از چهل سال، بندگی لات و عُزّی را ترك نمود و به زبان اظهار اسلام نمود و هرگز به این اعتقاد موفّق نشد و در تمام لحظات با خدا و رسول مخالفت می نمود و عناد می ورزید، چرا كه گوشت و پوست و خون او با گوشت خوك پرورانده شده بود و حال با وجود این همه زشتی در وجود او، او را مؤمن می پندارید و ایمان او را قبول می كنید؛ در حالی كه ایمان معصومان خاندان نبوّت را كه خداوند بر عصمت و طهارت آنان گواهی داده قبول نمی كنید! كینه و دشمنی شما با خاندان نبوّت چه بسیار است!

ابراهیم بن خالد كه در پنجه ی پر قدرت حسنیه گرفتار شده بود و هیچ راه گریزی نداشت، سرافكنده و شرمگین به هر دری می زد تا شاید از این دام رهائی یابد.

پی نوشتها:

1-    اعلام النّساء 1/264، روضات الجنّات 1/153، ریاحین الشریعه در دانشمندان بانوان شیعه 4/148، ریاض العلماء 6/406.

2-    قاضی القضاة یعقوب بن ابراهیم بن حبیب انصاری كوفی، متوفّی سال 182 ه. ق، از شاگردان ابوحنیفه.

3-    سوره كهف، آیه ی 74.

4-    همان، آیه ی 80.

5-    سوره مریم، آیه 30.

6-    سوره انعام، آیه 75 و 76.

7-    سوره طه، آیه 39 و 40.

8-    سوره مریم، آیه 24.

9-    همان، آیه 23.

10-همان، آیه 29، 30، 31.

11- مناقب خوارزمی /66. تفسیر سیوطی (الدرّ المنثور) 6/379. المراجعات /62. فصول المهمة /123. شواهد التنزیل 2/356. فضایل الخمسة 2/94.

12- سوره آل عمران، آیه 61.

13- اسباب النزول واحدی /67، شواهد التنزیل 1/120، كفایة الطّالب گنجی شافعی /123.

14- صحیح ترمذی 2/301، مستدرك الصحیحین 3/136، أسد الغبة 4/17، فضائل الخمسة 1/178 – 186.

15- كفایة الطّالب گنجی شافعی /105، كنز العمّال 1/226، الریاض النضرة 2/218 و مناقب ابن شهر آشوب 3/241، كشفی ترمذی در مناقب مرتضوی باب دوم /82، مناقب خوارزمی، فصل هفتم /45،  بوستان معرفت / 448.

16-كنز العمّال 6/152، ذخائر العقبی /58، تاریخ بغداد 14/155، كفایة الطّالب /107.