تبیان، دستیار زندگی
متولد 1337و سید حسین نام داشت. قاری قرآن صبح‌گاه مدرسه بود. قرآن را با لحن قشنگی می‌خواند، آن‌قدر زیبا که همه را شیفته می‌کرد. دلت می‌خواست همه عمر قرآن بخواند و بشنوی. همه محله می‌دانستند؛ فوتبال دم اذان تعطیل! چهارده ساله بود که شنید یک سیرک مصری آمده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تنها ره سعادت،ایمان،جهاد،شهادت

شهید حسین علم‌الهدی

متولد 1337و سید حسین نام داشت. قاری قرآن صبح‌گاه مدرسه بود. قرآن را با لحن قشنگی می‌خواند، آن‌قدر زیبا که همه را شیفته می‌کرد. دلت می‌خواست همه عمر قرآن بخواند و بشنوی. همه محله می‌دانستند؛ فوتبال دم اذان تعطیل!

***

چهارده ساله بود که شنید یک سیرک مصری آمده اهواز، مسئول سیرک آدم فاسدی بود. فقط برای خنداندن اهوازی‌ها نیامده بود. حسین همراه چند تا از دوستانش، چادر سیرک را آتش زدند و فرار کردند.

دو سال بعد مسیر دسته‌های سینه‌زنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمی‌خواست دور شاه بگردد. مسیر عوض کرد و بعد از آن، همه هیئت‌ها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل می‌گشت. با همکاری ساواک، سرنخ‌ها رسید به حسین، در مدرسه دستگیرش کردند. برای بازجویی، می‌خواستند خانه حسین را هم بگردند. ریختند توی خانه. حسین فریاد زد: «ما روی این فرش‌ها نماز می‌خوانیم، کفش‌هایتان را در بیاورید.» مامور ساواک خشکش زده بود.

***

حسین را انداختند توی بند نوجوانان بزهکار. صبوری به خرج داد. چند روز بعد صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد. می‌گفتند تو به اینها چه کار داشتی؟! از آن به بعد شکنجه حسین، کار هر روز ماموران شده بود. یک‌بار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. نوجوان شانزده ساله را می‌نشاندند روی صندلی الکتریکی و یا این‌که از سقف آویزانش می‌کردند.

***

رشته مورد علاقه‌اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می‌خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت‌الله خامنه‌ای را پیدا کرده بود. بچه‌های دانشجو را به این جلسات می‌برد.

***

اهل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق می‌خواند گاهی با اساتید به شدت بحث می‌کرد. مخصوصا اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند. می‌گفتند:

«اگر حسین در کلاس باشد. ما به کلاس نمی‌آییم.» اهل تحلیل بود. در دوره‌ای که گروه‌های مختلف  سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمودهای آیت‌الله خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد، ذره‌ای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد.

***

به حافظ و مولوی بسیار علاقه داشت.

عاشق این بیت بود:

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

***

قبل از پیروزی انقلاب یک‌بار به اهواز آمد. از این‌که روی دیوارها شعاری نوشته نشده بود، بسیار ناراحت شد. شبانه با یکی از دوستانش رفتند و اولین شعاری که نوشت این بود: «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت.» اهل آرامش نبود. گروه «موحدین» را تشکیل داده بود و مرتب برای انقلاب فعالیت می‌کرد. تکیبر می‌گفت. بعد از تبعید امام از عراق به مقصد نامعلوم، شبانه برای نشان دادن خشم ملت ایران، کنسولگری عراق را در خرمشهر به آتش کشید. برنامه چریکی بعد‌ی‌اش زمینه‌سازی برای اعتصاب شرکت نفت بود.

***

رفت اهواز تا اسلحه و تدارکات تهیه کند. به تعداد بچه‌ها هم نهج‌البلاغه خرید. می‌گفت همراه با آموزش نظامی، باید با نهج‌البلاغه هم آشنا شوید.

***

فرمانده بود، ولی از انجام هیچ‌کاری روی‌گردان نبود. اسامی بچه‌ها برای نگهبانی دادن، تنظیم شده بود. حسین ناراحت بود که چرا نام او را در لیست نگهبانی ننوشته‌اند.

***

صدام شایعه کرده بود که عشایر عرب خوزستان طرف‌دار او هستند و در نفوذ عراقی‌ها به ایران، کمک کرده‌اند. حسین «فکر خنثی کردن شایعات بود. تصمیم گرفت گروهی از عشایر عرب را به دیدار امام ببرد. هزاران نفر از عشایر عرب، برای دیدار امام ثبت‌نام کردند.

***

بنی‌صدر دستور داده بود که باید نیروهای مستقر در هویزه عقب‌نشینی کنند و به سوسنگرد بیایند. حسین می‌گفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا می‌توانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصا با بنی‌صدر هم صحبت کرده بود. وقتی که دید راه به جایی نمی‌برد، نامه‌ای به آیت‌الله خامنه‌ای نوشت و گفت که تعداد اسلحه‌های ما از تعدا نیروها هم کمتر است، ولی می‌مانیم!

***

چهارم دی 1359 بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با دل استوار از ایمان و توکل، مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی کردند. هیچ‌کس زنده نماند!

***

عراقی‌ها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدای نماند. بعدها جنازه‌ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی (ره) و آیت‌الله خامنه‌ای.

***

مادر حسین نیز شیرزنی بود. بعد از تبعید امام در سال 1342، تلگرافی برای شاه فرستاد: «اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید کرده‌ای و اگر مسلمان نیستی، بگو ما تکلیف خودمان را بدانیم.» زینب‌وار در تمام سختی‌ها ایستادگی کرده بود. در سال 67 به رحمت ایزدی رفت و بنا به وصیتش در کنار حسین، در هویزه آرام گرفت.

لینک:

از قرآن جیبی شناختمش