تبیان، دستیار زندگی
بسیاری از اوقات حوصله انجام دادن یه کار جدی رو نداری.ترجیح میدی کاری انجام بدی که نیازی به زیاد فکر کردن،نداشته باشه.اصلا خسته شدی از این همه اتفاقات ساده و عادی روزمره و دلت می خواد مدتی فقط وقت بگذرونی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

" آمدیم که زندگی کنیم"

آمدیم که زندگی کنیم

بسیاری از اوقات حوصله انجام دادن یه کار جدی رو نداری.ترجیح میدی کاری انجام بدی که نیازی به زیاد فکر کردن،نداشته باشه.اصلا خسته شدی از این همه اتفاقات ساده و عادی روزمره و دلت می خواد مدتی فقط وقت بگذرونی.

آری!ما آدمها،خیلی از اوقات از اینکه علاف باشیم و بی خودی وقت تلف کنیم،خوشمان می آید.از اینکه دست روی دست بگذاریم خوشمان می آید.از اینکه هیچ کاری نکنیم و جدی نباشیم.

یه کاری بکنیم که بی دردسر باشه و بی دغدغه. اونوقت از این مسئله ،احساس سبکی و رهایی پیدا می کنیم و حس میکنیم آرامشی به دست آوردیم که خیلی خیلی بهمون مزه میده.در این شرایط یعنی شبیه چه چیزی میتونیم باشیم؟ یک سیب زمینی بزرگ یا پشمک و یا شاید هم یک ابر سفید و سبک که اون بالا بالاها داره پرواز می کنه...

اما اگر یه کمی دقت کنیم متوجه میشیم که واقعا واسه این چیزا به دنیا نیومدیم و اگر رمز این رو بفهمیم که واسه چی پامون به این کره خاکی رسیده،شاید یه جور دیگه زندگی کنیم و نگاهمون به دنیای کوچیک و بزرگ اطرافمون،کمی تغییر کنه.
آمدیم که زندگی کنیم

بیشتر وقتا از یه چیزی شاکی هستی.اینکه زندگی چرا تکراری شده و برات تنوعی نداره.هر زمانی دنبال یک موضوعی هستی تا باهاش روزهاتو بگذرونی و بعضی وقتا خودت هم حال و حوصله ات از تموم کارا و چیزای دور و برت ،سر میره.

در هر فصلی از سال به این فکر می کنی که فصل بعد،چه کارایی میشه انجام داد. طبیعتاً تفریحات و سرگرمی ها هم متفاوت میشه. از همه بیشتر احتمالا به تابستان و روزهای بلند و گه گاه ،کسل کننده اش فکر میکنی.

یه چیزی رو بهتره هیچ وقت فراموش نکنی.هر وقت زیادی دلتو خوش کردی به اینکه چطوری میشه بهتر و بیشتر خوش گذراند،به بدترین حالت ممکن،فکر کن.

اینکه مثلا برای تابستان پول رفتن به کلاس های تفریحی رو نداری و یا زمستان امسال هم شاید نتونی چکمه مورد علاقه ات یا یک بارونی خوش پوش، واسه خودت بخری...حالا می خوای چه کار کنی؟...بهتر است با خودت رو راست باشی و به این فکر کنی که این قدرت رو داری که برای بدترین شرایط ممکن، بهترین راه رو انتخاب کنی.

آمدیم که زندگی کنیم

تا به حال این موضوع رو برای خودت روشن کردی که اصلا روزهای تعطیل در واقع چه مفهومی داره؟مفهوم این روزها و اوقات فراغت و بیکاری ،می تونه به این معنا باشه که یه گوشه ای بنشینی و با گوشی مامان یا بابا،اس .ام.اس بازی کنی.یا بری سراغ کامپیوتر و چت کنی و یا با خانواده به مهمانی بری و خیابان گردی کنی...بنشینی پای تلویزیون و فوتبال تماشا کنی و یا به این فکر کنی که بالاخره قهرمان فلان سریال، آخرش موفق میشه به کلاهبرداری اش ادامه بده یا نه.!

واقعا به نظر تو اسم تموم اینا رو چی میشه گذاشت؟اتلاف وقتی که بزرگان ما گفته اند مثل طلاست و یا از دست دادن فرصت هایی که گفته اند همچون ابرها میگذرند و می روند...

وقتی این کارها بعد از گذشت مدت زمانی به کارهای عادی و روزانه ما تبدیل می شوند و هیچ چیز دیگری هم در کنار آنها نیست،آنوقت اسم آنها را چه می توان گذاشت؟

علافی برای خیلی از ما آدمها،به امری عادی و قابل تکرار تبدیل شده و گاهی آنقدر برایمان تکرار  می شود که انگار چشمان ما هم به دیدنش عادت میکند و حتما با روح ما هم به شدت انس می گیرد.

آمدیم که زندگی کنیم

فکرش را بکنید ،یک روز تعطیل بسیاری از نوجوانها چطوری میگذره؟احتمالا تا 10 و 11 صبح در رختخواب به سر می برد و بعد از دل کندن از رختخواب دوست داشتنی،تا ساعت 1، گیج و مبهوت است، چون احتمالا مغزش هنوز از خواب بیدار نشده.وقتی ناهار میل می شود به این فکر است که برای بعد از ظهر چه کاری برایش لذت بخش تر است.اینکه پای صفحه کامپیوتر باشه یا از کلوپ محل،فیلم بگیره و یا با رفقا فوتبال بازی کنه و اگه یه دختر خانوم باشه که احتمالا تلفن را بر همه چیز ترجیح میده.بعد هم که هوا تاریک میشه و برمیگرده خونه و برنامه شام و تلویزیون تا 1ساعت بعد از نیمه شب و خواب....به این ترتیب امروزش تمام میشه و فردا چطور خواهد گذشت؟

همان طور که هممون خوب می دونیم و مادر بزرگها هم همیشه برامون گفتن،عمر مثل باد میگذره و به این صورت نود و سه روز تابستان تمام میشه.و پائیز و زمستان هم که مثل برق و باد می گذرند و به انتهای سال میرسیم...فکرش را بکنید که در تمام دوران راهنمایی این اتفاق بیفته ،آنوقت یعنی ما چند ساعت از بهترین دوران عمرمون رو راحت از دست دادیم؟؟؟؟؟

اشتباه نکنید!فرقی نمی کند که شما در خانواده پولداری زندگی کنید یا پدرتون دکتر باشه و یا یک کارمند ساده.هر چی هم که باشه نهایتش اینه که یه کلاس اسکیت و یا زبان رفتین و یا کامپیوتر شخصی تون ،پنتیوم 4 است و یا سی دی من،فلان مارک رو دارین، که البته خودتون بهتر می دونین انگیزه اصلی از داشتن همه اینها چی بوده.

...و حالا یک علامت سئوال بزرگ در ذهن من شکل گرفته که واقعا چرا باید این طوری زندگی کرد؟

وقتی همه ما میتونیم با داشتن یک برنامه ریزی دقیق و حساب شده از لحظه لحظه وقت های زیبای دوران نوجوانی ،استفاده کنیم،حیف نیست که آنرا به راحتی از دست بدهیم.

آمدیم که زندگی کنیم

واقعیت این است که زمان برای هر فردی در چهارچوب خاصی تعریف شده است و هر کسی بهتر میداند چطور در حال گذراندن وقت و زمان است.

اگر برای زند گی هدف داشته باشیم  و به اصولی محکم اعتقاد داشته باشیم،نه از بیکاری رنج میبریم و نه احساس خستگی و کسالت می کنیم.باور داشته باشیم که که هیچ انسان موفقی از راحت طلبی و اتلاف وقت،به جایی نرسیده است.پس برای مفید بودن و مهمتر اینکه برای داشتن احساس رضایت و آرامش،میشود طور دیگری زندگی کرد.

.همه کسانی که نویسنده،مخترع،معلم،محقق و یا یک نجات دهنده برای هم نوعان خود بوده اند،قطعا تلاش زیادی کرده اند و این تلاش و همت آنها با یک اعتقاد قوی همراه بوده است و آن اینکه ما به این دنیا نیامدیم که تنها از خوردنی ها و آشامیدنیها و لذتهای دیگرش استفاده کنیم که اگر بنا بر این باشد که همه موجودات روی زمین همین کار را میکنند،بلکه ما آمده ایم تا زندگی کنیم و طوری بر زمین خدا قدم برداریم که اثری از ما باقی بماند تا روشن کننده حقیقتی برای دیگر هم نوعان ما باشد.

بخش کودک و نوجوان

سایت تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.