حکمت1
پادشاهی از حکیمی طلب نصیحت کرد . حکیم گفت از تو مسئله ای پرسم بی نفاق جواب گوی ، زر را دوستتر می داری یا خصم را ؟ گفت زر را . گفت : چونست که آن را دوستتر می داری - یعنی زر را - اینجا می گذاری و آنچه دوست نمی داری – یعنی خصم را با خود می بری؟ پادشاه بگریست و گفت : نیکو پند دادی که همه این پندها در درج است.
حکمت 2
حکیمان گفته اند که همچنان که به عدل ، جهان آبادان گردد به جور ویران شود. عدل از ناحیت خویش به هزار فرسنگ روشنایی بخشد و جور از جای خود به هزار فرسنگ تاریکی دهد.
حکمت3
مقربان سلاطین چون گروهی اند که به کوه بالا می روند اما عاقبت به زلازل قهر و نوازل دهر از آن کوه به زیر خواهند افتاد ، شک نیست که افتادن بلندتران سخت تر خواهد بود ، به زیر آمدن فروتران سهل تر.
حکایت 2
گناهکاری را پیش خلیفه آوردند . خلیفه به عقوبتی که مستحق آن شده بود فرمان داد . گفت یا امیر انتقام بر گناه عدل است و تجاوز از آن فضل، و پایه همت امیر از آن عالیتر است که از آنچه بلندتر است تجاوز نماید و به آنچه فروتر است فرود آید . خلیفه را سخن وی خوش آمد، گناه وی را عفو فرمود.
حکایت 3
کودکی از بنی هاشم با یکی از ارباب مکارم بی ادبی کرد، شکایت به عمش بردند، خواست تا وی را ادب کند. گفت : ای عم من کردم آنچه کردم و عقل من با من نبود ، تو بکن آنچه می کنی و عقل تو با توست.