اصحاب و یاران امام (ع) نیز چنین بودند
... با اینكه مالك اشتر سردار و سپهسالار علی (ع) بود و حساسترین پست ها را در دست داشت ، با وضعی ساده و با كمال تواضع و فروتنی به طور ناشناس از بازار كوفه عبور می كرد. یكی از كسبه بازار به تصور اینكه دهاتی فقیری از بازار عبور می كند، به ساحت مقدس وی جسارت كرد و دسته سبزی فاسدی به سوی او پرتاب نمود. مالك خم به ابرو نیاورد از آنجا گذشت و آن بازاری از شیرین كاری خود خندید.
مردی به او گفت: آیا این شخصی را كه مسخره كردی شناختی؟ او گفت: نه! به گمانم رهگذر فقیر دهاتی بود.
گفت: این مرد سپهسالار علی(ع)، مالك اشتر بود.
بازاری كه كاملاً به اشتباه خود پی برده بود، ترسان و لرزان ، با شتاب به دنبال مالك رفت تا از وی عذرخواهی كند. وقتی به مالك رسید، دید وارد مسجدی شد و مشغول نماز گشت. بازاری صبر كرد . وقتی كه نماز مالك تمام شد، سلام كرد و خود را روی قدمهای مالك اشتر انداخت، پاهای او را بوسید و گفت:" از جسارتی كه كردم معذرت می خواهم"
مالك گفت: برخیز برادر، به خدا سوگند به مسجد نیامدم مگر آنكه درباره تو دعا كنم و از خدا بخواهم كه ترا ببخشاید و اخلاقت را اصلاح كند!