تبیان، دستیار زندگی
على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به كوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حكام ایالات نیز در اجراى فرمان آن حضرت تا حد امكان به بسیج پرداخته و گروههاى تجهیز شده را به خدمت وى اعزام داشتند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نحوه شهادت على علیه السلام

حضرت علی علیه السلام

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ... (نداى آسمانى)

على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به كوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حكام ایالات نیز در اجراى فرمان آن حضرت تا حد امكان به بسیج پرداخته و گروههاى تجهیز شده را به خدمت وى اعزام داشتند.

تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و به اردوگاه نخیله پیوستند، على علیه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را به عمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاویه و مخصوصا از نیرنگ هاى عمرو عاص دل پر كینه داشتند در این كار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یك خطابه غراء تمام سپاهیان خود را به هیجان آورده و آنها را براى حركت به سوى شام آماده نمود ولى در این هنگام خامه تقدیر سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید.

فراریان خوارج، مكه را مركز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان به اسامى عبد الرحمن بن ملجم و برك بن عبدالله و عمرو بن بكر در یكى از شبها گرد هم آمده و از گذشته مسلمین صحبت میكردند، در ضمن گفتگو به این نتیجه رسیدند كه باعث این همه خونریزى و برادر كشى، معاویه و عمرو عاص و على علیه السلام میباشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین به كلى آسوده شده و تكلیف خود را معین مى‏كنند، این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤكد كردند كه هر یك از آنها داوطلب كشتن یكى از این سه نفر باشد عبدالرحمن بن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد، عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گردید، برك بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت و هر یك شمشیر خود را با سم مهلك زهرآلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این قرار داد به طور محرمانه و سرى در مكه كشیده شد و براى این كه هر سه نفر در یك موقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار میمانند براى این منظور انتخاب كردند و هر یك از آنها براى انجام ماموریت خود به سوى مقصد روانه گردید، عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص به مصر رفت و برك بن عبدالله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه كوفه را پیش گرفت.

برك بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف یكم نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برك شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او به جاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود.

معاویه زخم شدید برداشت و فورا به خانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز پیش او حاضر ساختند، معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنین كارى كردى؟

برك گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم: معاویه گفت مقصودت چیست؟ برك گفت همین الان على را هم كشتند: معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و به روایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه كرد اظهار نمود كه اگر امیر اولادى نخواهد میتوان آن را با دوا معالجه نمود والا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد، معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبدالله) براى من‏كافى است. (1)

عمرو بن بكر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد اتفاقا در آن شب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود به مسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت به مسجد فرستاده بود!

پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضى سر به سجده داشت عمرو بن بكر با یك ضربت شمشیر او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصریان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را به عذابهاى هولناك عمرو عاص تهدیدش میكردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟ شمشیرى كه من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آن كس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!

بیچاره عمرو آن وقت فهمید كه اشتباها قاضى بی گناه را به جاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت به مرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع به گریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من به جان خود بیمناك نیستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم! عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بكر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنان كه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز كشته شدند.

سرنوشت عبدالرحمن بن ملجم

این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم به كوفه رسید و بدون این كه از تصمیم خود كسى را آگاه گرداند در منزل یكى از آشنایان خود مسكن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد، روزى به دیدن یكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى به نام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على علیه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولین برخورد دل از كف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

قطام گفت براى مهریه من چه خواهى كرد؟ گفت هر چه تو بخواهى!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یك كنیز و یك غلام و كشتن على بن ابیطالب است: (چه مهر سنگینى! شاعر گوید)

فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة                                          كمهر قطام من غنى و معدم‏

ثلاثة آلاف و عبدو قنیة                                                   و ضرب على بالحسام المسمم‏

و لا مهر اغلى من على و ان غلا                                    و لا فتك الا دون فتك ابن ملجم.

یعنى تا كنون ندیده‏ام صاحب كرمى را از توانگر و درویش كه (براى زنى) مانند مهر قطام مهر كند. (و آن عبارت است از) سه هزار درهم پول و غلام و كنیزى و ضربت زدن به على علیه السلام با شمشیر زهر آلود.

و هیچ مهرى هر قدر هم سنگین و گران باشد از كشتن على علیه السلام گرانتر نیست و هیچ ترورى مانند ترور ابن ملجم نیست. بارى ابن ملجم كه خود براى كشتن آن حضرت از مكه به كوفه آمده و نمیخواست كسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنیز خواستى برایت فراهم میكنم اما كشتن على بن ابیطالب را من چگونه میتوانم انجام دهم؟

حضرت علی علیه السلام

قطام گفت البته در حال عادى كسى نمیتواند به او دست یابد باید او را غافل گیر كنى و غفلة به قتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامیاب شوى و چنانچه در انجام این كار كشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!! ابن ملجم كه دید قطام نیز از خوارج بوده و هم عقیده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نیامده‏ام مگر براى همین كار! قطام گفت من نیز در انجام این كار ترا یارى ‏میكنم و تنى چند به كمك تو می گمارم بدین جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از یك قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وى خواست كه در این مورد به ابن ملجم كمك نماید وردان نیز (به جهت بغضى كه با على علیه السلام داشت) تقاضاى او را پذیرفت.

خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله اشجع را به نام شبیب كه با خوارج هم عقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنى همان منافقى را كه در صفین على علیه السلام را در آستانه پیروزى مجبور به متاركه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد به آنها خواهد رسانید، بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسید و ابن ملجم و یارانش به مسجد آمده و منتظر ورود على علیه السلام شدند.

مقارن ورود ابن ملجم به كوفه على علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر میداد حتى در یكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست به محاسن شریفش كشید و فرمود شقى‏ترین مردم این مویها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و به همین جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل یكى از فرزندان خویش مهمان میشد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود،گاهى به آسمان نگاه میكرد و حركات ستارگان را در نظر میگرفت و هر چه طلوع فجر نزدیكتر میشد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر میگشت به طوری كه ام كلثوم پرسید: پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتى؟ فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاى كارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها كرده‏ام، چه بسیار یك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوى عرب را به خاك و خون افكنده‏ام ترسى از چنین اتفاقات ندارم ولى امشب احساس میكنم كه لقاى حق فرا رسیده است.

بالاخره آن شب تاریك و هولناك به پایان رسید و على علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشیانه خود می خفتند پیش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گویا میخواستند از رفتن وى جلوگیرى كنند!

على علیه السلام فرمود این مرغ‏ها آواز میدهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد! ام كلثوم از گفتار آن حضرت پریشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى. على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه باید جارى شود.

على علیه السلام رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالی كه فریاد میزد: لله الحكم لا لك یا على ضربتى به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (2) و شمشیر او بر محلى كه سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پیشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.

خون از سر مبارك على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آنحال فرمود:

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة ؛ (سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:

منها خلقناكم و فیها نعیدكم و منها نخرجكم تارة اخرى (3) ؛ (شما را از خاك آفریدیم و بخاك بر میگردانیم و بار دیگر از خاك مبعوث‏تان میكنیم) و شنیده شد كه در آن وقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء. (به خدا سوگند ستون هاى هدایت در هم شكست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاویز محكمى كه میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله كشته شد، على مرتضى به شهادت رسید و بدبخت‏ترین اشقیاء او را شهید نمود .)

همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهماالسلام از خانه به مسجد دویدند عده‏اى هم به دنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش كردند، حسنین به اتفاق بنى‏هاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند، طبیب بالاى سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد به معاینه و آزمایش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمیرود .

على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم كه از مرگ می هراسند با كمال بردبارى به حسنین علیهما السلام وصیت فرمود زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاق تر از طفل براى پستان مادر بود!

على علیه السلام در سراسر عمر خود با مرگ، دست به گریبان بود، او شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله در فراش آن حضرت كه قرار بود شجعان قبائل عرب آن را زیر شمشیرها بگیرند آرمیده بود، على علیه السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشیر بود و حریفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند، او میفرمود براى من فرق نمیكند كه مرگ به سراغ من آید و یا من به سوى مرگ روم بنابر این براى او هیچگونه جاى ترس نبود، على علیه السلام وصیت خود را به حسنین علیهماالسلام چنین بیان فرمود:

اوصیكما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتكما، و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنكما... (4) ؛ شما را به تقوى و ترس از خدا سفارش میكنم و این كه دنیا را نطلبید اگر چه‏ دنیا شما را بخواهد و به آنچه از (زخارف دنیا) از دست شما رفته باشد تأسف مخورید و سخن راست و حق گوئید و براى پاداش (آخرت) كار كنید، ستمگر را دشمن باشید و ستمدیده را یارى نمائید.

شما و همه فرزندان و اهل بیتم و هر كه را كه نامه من به او برسد به تقوى و ترس از خدا و تنظیم امور زندگى و سازش میان خودتان سفارش میكنم زیرا از جد شما پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم كه میفرمود سازش دادن میان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است، از خدا درباره یتیمان بترسید و براى دهان آنها نوبت قرار مدهید (كه گاهى سیر و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى توجهى شما در نزد شما ضایع نگردند، درباره همسایگان از خدا بترسید كه آنها مورد وصیت پیغمبرتان هستند و آن حضرت درباره آنان همواره سفارش میكرد تا این كه ما گمان كردیم براى آنها (از همسایه) میراث قرار خواهد داد. و بترسید از خدا درباره قرآن كه دیگران با عمل كردن به آن بر شما پیشى نگیرند، درباره نماز از خدا بترسید كه ستون دین شما است و درباره خانه پروردگار (كعبه) از خدا بترسید و تا زنده هستید آن را خالى نگذارید كه اگر آن خالى بماند (از كیفر الهى) مهلت داده نمیشوید و بترسید از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا، و ملازم همبستگى و بخشش به یكدیگر باشید و از پشت كردن به هم و جدائى از یكدیگر دورى گزینید، امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنید (و الا) اشرارتان بر شما حكمرانى كنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها میخوانید) و او دعایتان را پاسخ نگوید.

حضرت علی علیه السلام

اى فرزندان عبدالمطلب مبادا به بهانه این كه بگوئید امیرالمؤمنین كشته شده است در خونهاى مردم فرو روید و باید بدانید كه به عوض من كشته نشود مگر كشنده من، بنگرید زمانی كه من از ضربت او مردم شما هم به عوض آن، ضربتى بوى بزنید و او را مثله نكنید كه من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه میفرمود از مثله كردن اجتناب كنید اگر چه نسبت به سگ آزار كننده باشد.

على علیه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در این مدت علاوه بر خانواده آن حضرت بعضى از اصحابش‏ نیز جهت عیادت به حضور وى مشرف میشدند و در آخرین ساعات زندگى او از كلمات گهر بارش بهره‏مند میگشتند از جمله پندهاى حكیمانه او این بود كه فرمود: انا بالامس صاحبكم و الیوم عبرة لكم و غدا مفارقكم ؛ (من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت میكنم) .

مقدارى شیر براى على علیه السلام حاضر نمودند كمى میل كرد و فرمود به زندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت و شكنجه نكنید اگر من زنده ماندم خود، دانم و او و اگر در گذشتم فقط یك ضربت به او بزنید زیرا او یك ضربت بیشتر به من نزده است و رو به فرزندش حسن علیه السلام نمود و فرمود:

یا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلك و ان قتلت فضربة مكان ضربة ؛ (پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر یك ضربتى كه بمن زده است یكضربت باو بزن)

چون على علیه السلام در اثر سمى كه به وسیله شمشیر از راه خون وارد بدن نازنینش شده بود بی حال و قادر به حركت نبود لذا در این مدت نمازش را نشسته میخواند و دائم در ذكر خدا بود، شب 21 رمضان كه رحلتش نزدیك شد دستور فرمود براى آخرین دیدار اعضاى خانواده او را حاضر نمایند تا در حضور همگى وصیتى دیگر كند.

اولاد على علیه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حالی كه چشمان آنها از گریه سرخ شده بود به وصایاى آن جناب گوش میدادند، اما وصیت او تنها براى اولاد وى نبود بلكه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زیرا حاوى یك سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اینك خلاصه آن:

ابتداى سخنم شهادت بیگانگى ذات لا یزال خداوند است و بعد به رسالت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله كه پسر عم من و بنده و برگزیده خداست، بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احكام الهى است، مردم را كه در بیابان جهل و نادانى سرگردان بودند به صراط مستقیم و طریق نجات هدایت فرموده ‏و به روز رستاخیز از كیفر اعمال ناشایست بیم داده است.

اى فرزندان من، شما را به تقوى و پرهیزكارى دعوت میكنم و به صبر و شكیبائى در برابر حوادث و ناملایمات توصیه مینمایم پاى بند دنیا نباشید و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید، شما را به اتحاد و اتفاق سفارش میكنم و از نفاق و پراكندگى بر حذر میدارم، حق و حقیقت را همیشه نصب العین قرار دهید و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پیروى كنید.

اى فرزندان من، هرگز خدا را فراموش مكنید و رضاى او را پیوسته در نظر بگیرید با اعمال عدل و داد نسبت به ستمدیدگان و ایثار و انفاق به یتیمان و درماندگان، او را خشنود سازید، در این باره از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم كه فرمود هر كه یتیمان را مانند اطفال خود پرستارى كند بهشت خدا مشتاق لقاى او میشود و هر كس مال یتیم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او میباشد.

در حق اقوام و خویشاوندان صله رحم و نیكى نمائید و از درویشان و مستمندان دستگیرى كرده و بیماران را عیادت كنید، چون دنیا محل حوادث است بنابر این خود را گرفتار آمال و آرزو مكنید و همیشه در فكر مرگ و جهان آخرت باشید، با همسایه‏هاى خود به رفق و ملاطفت رفتار كنید كه از جمله توصیه‏هاى پیغمبر صلى الله علیه و آله نگهدارى حق همسایه است. احكام الهى و دستورات شرع را محترم شمارید و آنها را با كمال میل و رغبت انجام دهید، نماز و زكوة و امر به معروف و نهى از منكر را بجا آورید و رضایت خدا را در برابر اطاعت فرامین او حاصل كنید.

اى فرزندان من، از مصاحبت فرو مایگان و ناكسان دورى كنید و با مردم صالح و متقى همنشین باشید، اگر در زندگى امرى پیش آید كه پاى دنیا و آخرت شما در میان باشد از دنیا بگذرید و آخرت را بپذیرید، در سختیها و متاعب روزگار متكى به خدا باشید و در انجام هر كارى از او استعانت جوئید، با مردم به رأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نیت رفتار كنید و فضائل نفسانى مخصوصا تقوى و خدمت به نوع را شعار خود سازید، كودكان خود را نوازش كنید و بزرگان و سالخوردگان را محترم شمارید. اولاد على علیه السلام خاموش نشسته و در حالی كه غم و اندوه گلوى آنها را فشار میداد به سخنان دلپذیر و جان پرور آن حضرت گوش میدادند، تا این قسمت از وصیت على علیه السلام درس اخلاق و تربیت بود كه عمل بدان هر فردى را به حد نهائى كمال میرساند آن حضرت این قسمت از وصیت خود را با جمله لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم به پایان رسانید و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابین خود را نیمه باز كرد و فرمود: اى حسن سخنى چند هم با تو دارم، امشب آخرین شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام به خاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.

عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عین خاموشى گریه میكردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هایشان فرو میغلطید، حسن علیه السلام كه از همه نزدیكتر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه، امام علیه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على علیه السلام فرمود اى پسرم صابر و شكیبا باش و تو و برادرانت را در این موقع حساس بصبر و بردبارى توصیه میكنم.

سپس فرمود مواظب محمد هم باشید او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.

على علیه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تكانى خورد و به حسین علیه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شكیبا باش كه ان الله یحب الصابرین .

در این هنگام على علیه السلام در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مباركش به آهستگى فرو خفت و در آخرین نفس فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

پس از اداى شهادتین آن لبهاى نیمه باز و نازنین به هم بسته شد و طایر روحش باوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدین ترتیب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت ‏عمر جز حق و حقیقت هدفى نداشت به پایان رسید. (1)

حضرت علی علیه السلام

هنگام شهادت سن شریف على علیه السلام 63 سال و مدت امامتش نزدیك سى سال و دوران خلافت ظاهریش نیز در حدود پنج سال بود. امام حسن علیه السلام به اتفاق حسین علیه السلام و چند تن دیگر به تجهیز او پرداخته و پس از انجام تشریفات مذهبى جسد آن حضرت را در پشت كوفه در غرى كه امروز به نجف معروف است دفن كردند و همچنان كه خود حضرت امیر علیه السلام سفارش كرده بود براى این كه دشمنان وى از بنى امیه و خوارج جسد آن جناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمایند محل قبر را با زمین یكسان نمودند كه معلوم نباشد و قبر على علیه السلام تا زمان حضرت صادق علیه السلام از انظار پوشیده و مخفى بود و موقعی كه منصور دوانقى دومین خلیفه عباسى آن حضرت را از مدینه به عراق خواست هنگام رسیدن به كوفه به زیارت مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام رفته و محل آن را مشخص نمود.

قبر پنهان حضرت علی علیه السلام

در مورد پیدایش قبر على علیه السلام شیخ مفید هم روایتى نقل می‎كند كه عبدالله بن حازم گفت روزى با هارون الرشید براى شكار از كوفه بیرون رفتیم و در پشت كوفه به غریین رسیدیم، در آنجا آهوانى را دیدیم و براى شكار آنها سگ‎هاى شكارى و بازها را به سوى آنها رها نمودیم، آنها ساعتى دنبال آهوان دویدند اما نتوانستند كارى بكنند و آهوان به تپه‏اى كه در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ایستادند و ما دیدیم كه بازها به كنار تپه فرود آمدند و سگها نیز برگشتند، هارون از این حادثه تعجب كرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها به سوى آنها پرواز كرده و سگها هم به طرف آنها دویدند آهوان مجددا به فراز تپه رفته و بازها و سگها نیز باز گشتند و این واقعه سه بار تكرار شد! هارون گفت زود بروید و هر كه را در این حوالى پیدا كردید نزد من آورید، و ما رفتیم و پیرمردى از قبیله بنى‎اسد را پیدا كردیم و او را نزد هارون آوردیم، هارون گفت اى شیخ مرا خبر ده كه این تپه چیست؟ آن مرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم! هارون گفت من با خدا عهد می‎كنم كه ترا از مكانت بیرون ‏نكنم و به تو آزار نرسانم. شیخ گفت پدرم از پدرانش به من خبر داده است كه قبر على بن ابیطالب در این تپه است و خداى تعالى آن را حرم امن قرار داده است چیزى آنجا پناهنده نشود جز این كه ایمن گردد!

هارون كه این را شنید پیاده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را به خاك آن مالید و گریست و سپس (به كوفه) برگشتیم. (6) 

در مورد مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام حكایتى آمده است كه نقل آن در اینجا خالى از لطف نیست:

سلطان سلیمان كه از سلاطین آل عثمان و احداث كننده نهر حسینیه از شط فرات بود چون به كربلاى معلى می‎آمد به زیارت امیرالمؤمنین مشرف می‎شد، در نجف نزدیكى بارگاه شریف علوى از اسب پیاده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجلیل تا قبه منوره پیاده رود.

قاضى عسكر كه مفتى جماعت هم بوده در این سفر همراه سلطان بود، چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب به حضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابیطالب مرده است تو چگونه از جهت درك زیارت او پیاده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت به حضرت شاه ولایت عناد و عداوت داشت) در این خصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا این كه گفت اگر سلطان در گفته من كه پیاده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شأن و جلال سلطان است تردیدى دارد به قرآن شریف تفأل جوید تا حقیقت امر مكشوف گردد، سلطان سخن او را پذیرفت و قرآن مجید را در دست گرفته و تفالا آن را باز نمود و این آیه در اول صفحه ظاهر بود: فاخلع نعلیك انك بالواد المقدس طوى. سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزید بر پیاده رفتن نمود پس كفش‎هاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا به روضه منوره راه را طى نمود به طوری كه پایش در اثر ریگ‎ها زخم شده بود. پس از فراغت از زیارت، آن قاضى عنود پیش سلطان آمد و گفت در این شهر قبر یكى از مروجین رافضى‏ها است خوبست كه قبر او را نبش نموده و به سوختن استخوان‎هاى پوسیده او حكم فرمائى!!

سلطان گفت نام آن عالم چیست؟ قاضى پاسخ داد نامش محمد بن حسن طوسى است.

سلطان گفت این مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب به او می‎رساند قاضى در نبش قبر مرحوم شیخ طوسى مكالمه زیادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هیزم زیادى در خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در میان آتش انداختند و خداوند تبارك و تعالى آن ملعون را در آتش دنیوى قبل از آتش اخروى معذب گردانید. (7)

همچنین صاحب منتخب التواریخ از كتاب انوار العلویه نقل می‎كند كه وقتى نادر شاه گنبد حرم حضرت امیر علیه السلام را تذهیب نمود از وى پرسیدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنیم؟ نادر فورا گفت: یدالله فوق ایدیهم. فرداى آن روز وزیر نادر میرزا مهدیخان گفت نادر سواد ندارد و این كلام بدلش الهام شده است اگر قبول ندارید بروید مجددا سؤال كنید لذا آمدند و پرسیدند كه در فوق قبه مقدسه چه فرمودید نقش كنیم؟ گفت همان سخن كه دیروز گفتم! (8)

بارى حسنین علیهماالسلام و همراهان پس از دفن جنازه على علیه السلام به كوفه برگشتند و ابن ملجم نیز همان روز (21 رمضان) به ضرب شمشیر امام حسن علیه السلام مقتول و راه جهنم را در پیش گرفت. قصائد زیادى به وسیله شعراء و مردم دیگر در رثاء آن حضرت انشاد گردیده است كه ما ذیلا به یكى از آنها كه ام هیثم دختر اسود نخعى سروده است اشاره می‎نمائیم.

1ـ الا یا عین و یحك فاسعدینا                                                         الا تبكى امیر المؤمنینا

2ـ رزئنا خیر من ركب المطایا                                                           و خیسها و من ركب السفینا

3ـ و من لبس النعال و من حذاها                                                    و من قرء المثانى و المئینا

4ـ و كنا قبل مقتله بخیر                                                                نرى مولى رسول الله فینا

5ـ یقیم الدین لا یرتاب فیه‏                                                             و یقضى بالفرائض مستبینا

6ـ و لیس بكاتم علما لدیه‏                                                             و لم یخلق من المتجبرینا

7ـو یدعو للجماعة من عصاه‏                                                         و ینهك قطع ایدى السارقینا

8ـ لعمر ابى لقد اصحاب مصر                                                       على طول الصحابة اوجعونا

9ـ و غرونا بانهم عكوف‏                                                                و لیس كذلك فعل العاكفینا

10ـ افى شهر الصیام فجعتمونا                                                    بخیر الناس طرا اجمعینا

11ـ و من بعد النبى فخیر نفس‏                                                    ابو حسن و خیر الصالحینا

12ـ اشاب ذوابتى و اطال حزنى‏                                                   امامة حین فارقت القرینا

13ـ تطوف بها لحاجتها الیه‏                                                           فلما استیأست رفعت رنینا

14ـ و عبرة ام كلثوم الیها                                                            تجاوبها و قد رأت الیقینا

15ـفلا تشمت معاویة بن صخر                                                     فان بقیة الخلفاء فینا. (9)

ترجمه:

1ـ اى چشم واى بر تو ما را یارى كن و براى امیرالمؤمنین اشگ بریز.

2ـ ما مصیبت زده در فقدان كسى هستیم كه او بهترین سواركاران و كشتى نشستگان بود. (از همه بهتر بود) .

3ـ و بهترین كسى كه نعلین پوشیده و بدانها گام برداشته و سوره‏هاى مثانى و مئین قرآن را خوانده بود.

4ـ و ما پیش از شهادت او زندگى خوشى داشتیم چون یار و پسر عموى رسول خدا را در میان خودمان می‎دیدیم.

5ـ (على علیه السلام) كسى بود كه دین خدا را بدون شك و تردید برپا میداشت و به فرایض آن آشكارا حكم می‎فرمود.

6ـ و هیچ علمى را (از اهل آن) مكتوم و نهان نمی‎داشت و از جباران و متكبران هم نبود.

7ـ و هر كه او را نافرمانى می‎كرد وى را (براى هدایت) به اتفاق و جماعت دعوت می‎نمود و در بریدن دست سارقین جدیت می‎كرد.

8 ـ به جان پدرم سوگند كه مردم شهر (كوفه) خاطر ما را پس از آن  كه مدتى با او أنس و مصاحبت داشتیم دردناك نمودند.

9ـ و آنها به نام این كه دور ما را گرفته و ملازم ما هستند ما را فریب دادند در صورتی كه روش ملازمان این چنین نباشد.

10ـ آیا در شهر رمضان ما را با (شهادت) بهترین مردم اندوهناك و رنجیده خاطر نمودید؟

11ـ (با شهادت) كسى كه پس از پیغمبر صلى الله علیه و آله بهترین مردم بود یعنى حضرت ابوالحسن كه بهترین شایستگان و صلحاء بود.

12ـ موقعی كه امامه (دختر على علیه السلام) پدرش را از دست داد (غم و اندوه او) گیسوى مرا سفید كرد و اندوهم را طولانى نمود.

13ـ (زیرا) او بجستجوى پدرش میگردد و چون (از یافتن او) نا امید میشود صدایش را بگریه بلند میكند.

14ـ و (در آن حال) اشگ چشم ام‎كلثوم كه مرگ پدر را دیده است گریه امام را پاسخ می‎دهد.

15ـ اى معاویة بن ابی‎سفیان ما را (در شهادت على علیه السلام) شماتت مكن زیرا بقیه خلفاء (دوازده گانه) در خانواده ما است.

مقام امامت و خلافت مسلمین پس از على علیه السلام همچنان كه آن حضرت وصیت كرده بود به امام حسن علیه السلام رسید. عبدالله بن عباس به مسجد رفت و پس ذكر وقایع اخیر به مردم چنین گفت: البته می‎دانید كه على علیه السلام فرزند خود حسن علیه السلام را براى شما خلیفه قرار داده است ولى او هیچگونه اصرارى در طاعت و بیعت شما ندارد اگر نظر طاعت و بیعت دارید من او را خبر دهم و به منظور بیعت گرفتن از شما به مسجد بیاورم و اگر هم خلاف آن را خواهانید خود دانید.

مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابن عباس آن حضرت را بمسجد برد تا مردم به او بیعت كنند، امام حسن علیه السلام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله چنین فرمود:

لقد قبض فى هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدركه الاخرون بعمل... (10)

در این شب كسى از دنیا رحلت فرمود كه پیشینیان در عمل از او سبقت نگرفتند و آیندگان نیز در كردار بدو نخواهند رسید، او چنان كسى بود كه در كنار رسول خدا صلى الله علیه و آله پیكار می‎كرد و جان خود را سپر بلاى او می‎نمود، پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله پرچم را به دست با كفایت او می‎داد و براى جنگیدن با دشمنان دین، وى را در حالی كه جبرئیل و میكائیل از راست و چپ همدوش او بودند به میدان كارزار می‎فرستاد و از میدان‎هاى رزم بر نمی‎گشت مگر با فتح و پیروزى كه خداوند نصیب او می‎فرمود. او در شبى شهادت یافت كه عیسى بن مریم در آن شب به آسمان رفت و یوشع بن نون (وصى حضرت موسى) نیز در آن شب از دنیا رخت بر بست، هنگام مرگ از مال و منال دنیا هفتصد درهم داشت كه میخواست با آن براى خانواده‏اش خدمتكارى تهیه كند، چون این سخنان را فرمود گریه گلویش را گرفت و ناچار گریست و مردم نیز با آن حضرت گریه كردند، امام حسن علیه السلام با این خطبه كوتاه كه در یاد بود پدرش ایراد فرمود علو رتبت و بزرگى منزلت على علیه السلام را در افكار و اندیشه‏هاى مستمعین جایگزین نمود و این توصیف و تمجیدى كه درباره على علیه السلام نمود تعریف پدرى به وسیله پسرش نبود بلكه توصیف امامى به وسیله امام دیگر بود كه بهتر از همه كس او را می‎شناخت.

امام حسن علیه السلام از مردم بیعت گرفت و سپس نامه‏اى به معاویه نوشته و او را ضمن پند و نصیحت به بیعت خود دعوت نمود اما مسلم بود كه معاویه این دعوت‏را نخواهد پذیرفت و دست از ظلم و ستم نخواهد كشید زیرا او هنگامی كه على علیه السلام در قید حیات بود و خودش نیز چندان موقعیت قوى و محكمى نداشت با على علیه السلام بیعت نكرد، اكنون كه پایه‏هاى تخت حكومتش را محكم كرده و موقعیت خود را نیز تثبیت نموده است چگونه ممكن است از حسن علیه السلام اطاعت كند؟ بالاخره نامه امام حسن علیه السلام به معاویه رسید و چنان كه گفته شد او هم پاسخ داد كه من از تو شایسته‏ترم و لازم است كه تو با من بیعت كنى!!

حضرت علی علیه السلام

از طرفى جمع كثیرى از سپاه تجهیز شده در پادگان نخیله كه على علیه السلام قبل از شهادت خود براى حمله مجدد به شام آماده كرده بود متفرق و پراكنده گشته و جز عده قلیلى باقى نمانده بود، امام حسن علیه السلام با این كه بنا به سابقه بی‎وفائى ولا قیدى مردم كوفه كه در زمان پدرش از آنها دیده بود می‎دانست كه در چنین شرایطى جنگ با معاویه نتیجه‏اى نخواهد داشت مع الوصف با باقیمانده سپاه كه بنا به نقل ابن ابى الحدید در حدود شانزده هزار نفر بود راه شام را در پیش گرفت و دوازده هزار نفر از آنها را به فرماندهى عبیدالله بن عباس به عنوان نیروى پوششى و تأمینى به سوى معاویه فرستاد و خود در مدائن توقف نمود تا از اطراف و نواحى بگرد آورى سپاه براى اعزام به جبهه اقدام نماید ولى معاویه با دادن یك ملیون درهم عبیدالله ابن عباس را فریفت و او را به سوى خود خواند.

عبیدالله نیز در اثر حب دنیا و به طمع سكه‏هاى طلاى معاویه شبانه با گروهى از همراهانش مخفیانه فرار كرده و به اردوى معاویه پیوست و در مدائن نیز حوادث دیگرى روى داد كه موجب تفرقه و اختلاف در میان سپاهیان امام گردید و كلیه شرایط لازمه را كه یك واحد عملیاتى در جبهه دشمن باید داشته باشد از میان برد و در نتیجه امام حسن علیه السلام با توجه به اوضاع و احوال و با در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمین از روى ناچارى و اجبار به متاركه جنگ كه در آن موقع حساس تنها راه حل منطقى و عقلانى بود پرداخته و با قید شرایطى با معاویه صلح نمود. (11)

پى‏نوشت‎ها:

(1) طبیب بایستى به معاویه میگفت تو كه چند لحظه تحمل یك قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتیجه طغیان و ریختن این همه خون مردم چگونه براى همیشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟ این نیست جز این كه تو به روز جزا ایمان نیاورده‏اى! مؤلف.

(2) بنا به روایت شیخ مفید ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزدیك در ورودى كمین كرده و به محض ورود على علیه السلام شمشیرهاى خود را غفلة بر آن حضرت فرود آوردند شمشیر شبیب به طاق مسجد گرفت ولى شمشیر عبدالرحمن به فرق مبارك وى اصابت نمود.

(3) سوره مباركه طه آیه 55

(4) نهج البلاغه

(5) مقاتل الطالبیین ـ ارشاد مفید ـ اعلام الورىـ كشف الغمه، بحارالانوار جلد 42ـ اثبات الوصیه مسعودى.

(6) ارشاد مفید جلد 1 باب 1 فصل 6 حدیث 4

(7) كتاب رنگارنگ جلد 1

(8) منتخب التواریخ ص 142

(9) مجالس السنیه ص 185ـ مقاتل الطالبیین ص 35

(10) ارشاد مفید جلد 2 باب اول مقاتل الطالبیین.

(11) براى توضیح و آگاهى بیشتر به كتاب حسن كیست؟ تألیف نگارنده مراجعه شود. در این كتاب علل و جهات صلح امام حسن با معاویه تجزیه و تحلیل گردیده و به طور مبسوط و مستدل در پیرامون فلسفه آن بحث شده است.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.