عدالت و حقیقت خواهى على علیه السلام
فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (نهج البلاغه، كلام 15)
على علیه السلام مرد حق و عدالت بود و در این امر به قدرى شدت عمل به خرج میداد كه فرزند دلبند خود را با سیاه حبشى یكسان میدید،آن حضرت از عمال خود بازجوئى میكرد و ستمگران را مجازات مینمود تا حق مظلومین را مسترد دارد بدین جهت فرمود: بینوایان ضعیف در نظر من عزیز و گردنكشان ستمگر پیش من ضعیفند. حكومت على علیه السلام بر پایه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز به حق حكم نمیداد و هیچ امرى و لو هر قدر خطیر و عظیم بود نمیتوانست رأى و اندیشه او را از مسیر حقیقت منحرف سازد. على علیه السلام خود را در برابر خدا نسبت به رعایت حقوق بندگان مسئول میدانست و هدف او برقرارى عدالت اجتماعى به معنى واقعى و حقیقتى آن بود و محال بود كوچكترین تبعیضى را حتى در باره نزدیكترین كسان خود اعمال نماید چنانكه برادرش عقیل هر قدر اصرار نمود نتوانست چیزى اضافه بر سهم مقررى خود از بیت المال مسلمین از آن حضرت دریابد و ماجراى قضیه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرماید: و الله لان ابیت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشىء من الحطام... .
به خدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (كه به تیزى مشهور است) به بیدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجیرها بر روى آن خارها بكشند در نزد من بسى خوشتر است از این كه در روز قیامت خدا و رسولش را ملاقات نمایم در حالی كه به بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنیا چیزى غصب كرده باشم و چگونه به خاطر نفسى كه با تندى و شتاب به سوى پوسیدگى برگشته و مدت طولانى در زیر خاك خواهد ماند به كسى ستم نمایم؟
و الله لقد رأیت عقیلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا...
به خدا سوگند (برادرم) عقیل را در شدت فقر و پریشانى دیدم كه مقدار یك من گندم (از بیت المال) شما را از من تقاضا میكرد و اطفالش را با مویهاى ژولیده و كثیف دیدم كه صورتشان خاك آلود و تیره و گوئى با نیل سیاه شده بود و (عقیل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأكید میكرد و تقاضایش را تكرار مینمود و من هم به سخنانش گوش میدادم و (او نیز) گمان میكرد دینم را بدو فروخته و از او پیروى نموده و روش خود را رها كردهام!
سیاست و دسیسه و گول زدن شیوه اشخاص حیلهگر و نیرنگ باز و فریبكار است براى على علیه السلام انجام این اعمال شایسته نبود نه این كه او نمیتوانست مانند دیگران زرنگى به خرج دهد چنانكه خود آن حضرت فرماید: والله ما معاویة بادهى منى ولكنه یغدر و یفجر؛ به خدا سوگند معاویه از من زیركتر و با هوشتر نیست ولكن او مكر میكند و مرتكب فجور میگردد. و باز فرمود: لو لا التقى لكنت ادهى العرب؛ یعنى اگر تقوى نبود (به فرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم. ولى تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق میگفت و حق میدید و حق میجست و از حق دفاع میكرد.
فاحمیت له حدیدة ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها!...
پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزدیك تنش بردم كه عبرت گیرد!از درد آن مانند بیمار شیون و فریاد زد و نزدیك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را چنین دیدم) گفتم اى عقیل مادران در عزایت گریه كنند آیا تو از پاره آهنى كه انسانى آنرا براى بازیچه و شوخى گداخته است ناله میكنى ولى مرا بسوى آتشى كه خداوند جبار آن را براى خشم و غضبش افروخته است میكشانى؟آیا تو از این درد كوچك مینالى و من از آتش جهنم ننالم؟
و شگفتتر از داستان عقیل آنست كه شخصى (اشعث بن قیس كه از منافقین بود) شبانگاه با هدیهاى كه در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هدیه) حلوائى بود كه از آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و یا باقى آن خمیر شده بود بدو گفتم آیا این هدیه است یا زكوة و صدقه است؟و صدقه كه بر ما اهل بیت حرام است گفت نه صدقه است و نه زكوة بلكه هدیه است!
پس بدو گفتم مادرت در مرگت گریه كند آیا از طریق دین خدا آمدهاى كه مرا فریب دهى؟ آیا به خبط دماغ دچار گشتهاى یا دیوانه شدهاى یا هذیان میگوئى (كه براى فریفتن على آمدهاى) ؟
و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته...
به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها است به من بدهند كه خدا را درباره مورچهاى كه پوست جوى را از آن بگیرم نا فرمانى كنم هرگز نمیكنم و این دنیاى شما در نظر من پستتر از برگى است كه ملخى آن را در دهان خود میجود، على را با نعمت زودگذر دنیا و لذتى كه پایدار نیست چكار است؟ ما لعلى و لنعیم یفنى و لذة لا تبقى (1) . عبدالله بن ابى رافع در زمان خلافت آن حضرت خازن بیت المال بود یكى از دختران على علیه السلام گردنبندى موقت براى چند ساعت جهت شركت در یك مهمانى عید قربان به عاریه از عبدالله گرفته بود، پس از خاتمه مهمانى كه مهمانان به منزل خود رفتند على علیه السلام دختر خود را دید كه گردنبند مروارید بیت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد این گردنبند را از كجا به دست آوردهاى؟ دخترك با ترس و لرز فراوان عرض كرد از ابن ابى رافع براى چند ساعت به عاریه گرفتهام عبدالله گوید امیرالمؤمنین علیه السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمین خیانت میكنى؟ عرض كردم پناه بر خدا اگر من به مسلمین خیانت كنم!
فرمود چگونه گردنبندى را كه در بیت المال بود بدون اجازه من و رضایت مسلمین به دختر من عاریه دادهاى؟
عرض كردم یا امیرالمؤمنین او دختر شما است و آن را از من به امانت خواسته كه پس بدهد و من خود ضامن آن گردنبند هستم كه آن را محل خود باز گردانم، فرمود همین امروز آن را به محلش برگردان و مبادا براى بار دیگر چنین كارى مرتكب شوى كه گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردنبند را به عاریه مضمونه نگرفته بود اولین زن هاشمیه بود كه دستش را مىبریدم، دخترش وقتى این سخن را شنید عرض كرد یا امیرالمؤمنین من دختر توام چه كسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر است؟ حضرت فرمود اى دختر على بن ابیطالب هواى نفست ترا از راه حق به در نبرد آیا تمام زنهاى مهاجرین در عید چنین گردنبندى داشتند؟ آنگاه گردنبند را از او گرفت و به محلش باز گردانید. (2) طلحه و زبیر در زمان خلافت على علیه السلام با این كه ثروتمند بودند چشمداشتى از آن حضرت داشتند. على علیه السلام فرمود دلیل این كه شما خودتان را برتر از دیگران میدانید چیست؟
عرض كردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بیشتر بود حضرت فرمود در زمان پیغمبر صلى الله علیه و آله مقررى شما چگونه بود؟
عرض كردند مانند سایر مردم على علیه السلام فرمود اكنون هم مقررى شما مانند سایر مردم است آیا من از روش پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى كنم یا از روش عمر؟
چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى كردهایم و سوابقى داریم! على علیه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا به تصدیق خود شما بیشتر از همه مسلمین است و با این كه فعلا خلیفه هم هستم هیچگونه امتیازى میان خود و فقیرترین مردم قائل نیستم، بالاخره آنها مجاب شده و ناامید برگشتند.
على علیه السلام عدالت را در همه جا مستقر میكرد و از ظلم و ستم بیزارى میجست، او پیرو حق بود و هر چه حقیقت اقتضاء میكرد انجام میداد دستورات وى كه به صورت فرامین به فرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوى تمام نكات حقوقى و اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفادههاى شایانى برده و در مورد حقیقتخواهى آن حضرت قضاوت نمودهاند. جرجى زیدان در كتاب معروف خود (تاریخ تمدن اسلام) چنین مینویسد: ما كه على بن ابیطالب و معاویة بن ابى سفیان را ندیدهایم چگونه میتوانیم آنها را از هم تفكیك كنیم و به میزان ارزش وجود آنها پى ببریم؟
ما از روى سخنان و نامهها و كلماتى كه از على و معاویه مانده است پس از چهارده قرن به خوبى میتوانیم درباره آنها قضاوت كنیم. معاویه در نامههائى كه به عمال و حكام خود نوشته بیشتر هدفش اینست كه آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سیم به دست آورند سهمى را خود بردارند و بقیه را براى او بفرستند ولى على بن ابیطالب در تمام نامههاى خود به فرمانداران خویش قبل از هر چیز اكیدا سفارش میكند كه پرهیزكار باشند و از خدا بترسند، نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند، امر به معروف و نهى از منكر كنند و نسبت به زیر دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقیران و یتیمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پایان این زندگى گذاشتن و گذشتن از این دنیا است. (3)
هیچیك از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنین مناسبات. اجتماع را با حكام دولتى مانند آن حضرت بیان ننمودهاند، على علیه السلام جز راستى و درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسیسه و حیله و نیرنگ بر كنار بود. موقعی كه به خلافت رسید و عمال و حكام عثمان را معزول نمود عدهاى از یارانش عرض كردند كه عزل معاویه در حال حاضر مقرون به صلاح نیست زیرا او مردى فتنه جو است و به آسانى دست از امارت شام بر نمیدارد، على علیه السلام فرمود من براى یك ساعت هم نمیتوانم اشخاص فاسد و بیدین را بر جماعت مسلمین حكمروا بینم .
گروهى كوته نظر را عقیده بر اینست كه على علیه السلام به سیاست آشنائى نداشت زیرا اگر معاویه را فورا عزل نمیكرد بعدا میتوانست او را معزول كند و یا در شوراى 6 نفرى عمر اگر موقت سخن عبدالرحمن بن عوف را میپذیرفت خلافت به عثمان نمیرسید و اگر عمرو عاص را در جنگ صفین رها نمیساخت به معاویه غالب میشد و جریان حكمیت پیش نمیآید و ... سخنان و اعتراضات این گروه از مردم در بادى امر صحیح به نظر میرسد ولى باید دانست كه على علیه السلام مردم كریم و نجیب و بزرگوار و طرفدار حق و حقیقت بود و او نمىتوانست معاویه و امثال او را بر مسلمین والى نماید زیرا حكومت او كه همان خلافت الهیه بود با حكومت دیگران فرق داشت، حكومت الهیه با توجه به مبانى عالیه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل و انصاف و تقوى و فضیلت و حكمت و امثال آنها پى ریزى شده و مصالح فردى و اجتماعى مسلمین را در نظر میگیرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنین روشى دیده نمیشود، على علیهالسلام مظهر صفات خدا و نماینده او در روى زمین است و اعمالى كه انجام میدهد باید منطبق با حقیقت و دستور الهى باشد.
سیاست و دسیسه و گول زدن شیوه اشخاص حیلهگر و نیرنگ باز و فریبكار است براى على علیه السلام انجام این اعمال شایسته نبود نه این كه او نمیتوانست مانند دیگران زرنگى به خرج دهد چنانكه خود آن حضرت فرماید: والله ما معاویة بادهى منى ولكنه یغدر و یفجر؛ به خدا سوگند معاویه از من زیركتر و با هوشتر نیست ولكن او مكر میكند و مرتكب فجور میگردد. و باز فرمود: لو لا التقى لكنت ادهى العرب؛ یعنى اگر تقوى نبود (به فرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم. ولى تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق میگفت و حق میدید و حق میجست و از حق دفاع میكرد.
درباره عدالت على علیه السلام نوشتهاند كه سوده دختر عماره همدانى پس از شهادت آن حضرت براى شكایت از حاكم معاویه (بسر بن ارطاة) كه ظلم و ستم روا میداشت به نزد او رفت و معاویه او را كه در جنگ صفین مردم را به طرفدارى على علیه السلام علیه معاویه تحریك میكرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چیست كه اینجا آمدهاى؟
سوده گفت بسر اموال قبیله ما را گرفته و مردان ما را كشته و تو در نزد خداوند نسبت به اعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم به خاطر تو با او كارى نكردیم اكنون اگر به شكایت ما برسى از تو متشكر میشویم و الا ترا ناسپاسى كنیم معاویه گفت اى سوده مرا تهدید میكنى؟ سوده لختى سر به زیر انداخت و آنگاه گفت:
صلى الاله على روح تضمنها قبر فاصبح فیها العدل مدفونا
یعنى خداوند درود فرستد بر روان آن كه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نیز با او در آن قبر مدفون گردید. معاویه گفت مقصودت كیست؟
سوده گفت به خدا سوگند او امیرالمؤمنین على علیه السلام است كه در زمان خلافتش مردى را براى اخذ صدقات به نزد ما فرستاده بود و او بیرون از طریق عدالت رفتار نمود من براى شكایت پیش آن حضرت رفتم وقتى خدمتش رسیدم كه آنجناب براى نماز در مصلى ایستاده و میخواست تكبیر بگوید چون مرا دید با كمال شفقت و مهربانى پرسید آیا حاجتى دارى؟ من جور و جفاى عامل او را بیان كردم چون سخنان مرا شنید سخت بگریست و رو به آسمان كرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو میدانى كه من این عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستادهام و فورا پاره پوستى از جیب خود بیرون آورد و ضمن توبیخ آن عامل به وسیله آیات مباركات قرآن بدو نوشت كه به محض رؤیت این نامه، دیگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دریافت كردهاى داشته باش تا دیگرى را بفرستم كه از تو تحویل گیرد، و آن نامه را به من داد و در نتیجه دست حاكم ستمگر از تعدى و تجاوز به مال دیگران كوتاه گردید.
معاویه چون این سخن شنید به كاتب خود دستور داد كه نامهاى به بسر بن ارطاة بنویسد كه آنچه از اموال قبیله سوده گرفته است بدانها مسترد نماید. (4)
بارى على علیه السلام در تمام نامههائى كه به حكام و فرمانداران خود مینوشت همچنانكه جرجى زیدان نیز تصریح كرده راه حق را نشان میداد و عدل و داد و تقوى و درستى را توصیه میفرمود، اگر دوران حكومت آن حضرت به طول میانجامید و هرج و مرج و جنگهاى داخلى وجود نداشت بلا شك وضع اجتماعى مسلمین طور دیگر میشد و سعادت دین و دنیا نصیب آنان میگشت زیرا روش على علیه السلام در حكومت، مصداق خارجى عدالت بود كه از تقوى و حقیقت خواهى او سرچشمه میگرفت و براى روشن شدن مطلب به فرازهائى از عهدنامه آنجناب كه به مالك اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذیلا اشاره میشود: اى مالك ترا به كشورى فرستادم كه پیش از تو فرمانروایان دادگر و ستمكار در آنجا بودهاند و مردم در كارهاى تو به همانگونه مینگرند كه تو در كارهاى حكمرانان قبلی مینگرى و همان سخنان را درباره تو گویند كه تو در مورد پیشینیان گوئى و چون به وسیله آنچه خداوند درباره نیكان بر زبان مردم جارى میكند میتوان آنها را شناخت لذا باید بهترین ذخیرهها در نزد تو ذخیره عمل نیك باشد. (اى مالك) مهار هوى و هوست را به دست گیر و به نفس خود از آنچه برایت مجاز و حلال نیست بخل ورز كه بخل ورزیدن به نفس در مورد آنچه خوشایند و یا ناخوشایند آن باشد عدل و انصاف است، قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى و ملاطفت رفتار كن و مبادا به آنان چون حیوان درنده باشى كه خوردن آنها را غنیمت داند زیرا آنان دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا (اگر همكیش تو نیستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) كه از آنها لغزشها و خطایائى سر میزند و دانسته و ندانسته مرتكب عصیان و نافرمانى میشوند بنا بر این آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنان كه دوست دارى كه تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى زیرا تو ما فوق و رئیس آنهائى و آن كه ترا بدانها فرمانروا كرده ما فوق تست و خداوند نیز از كسى كه ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسیدگى به كارهاى آنها خواسته و آن را موجب آزمایش تو قرار داده است.
(اى مالك) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زیرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نیاز هستى، و هرگز از عفو و گذشتى كه درباره دیگران كردهاى پشیمان مباش و به كیفر و عقوبتى هم كه دیگران را نمودهاى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى كه از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتى یابى شتاب مكن و نباید بگوئى كه به من امارت دادهاند و من دستور میدهم باید اجراء نمایند زیرا این روش سبب فساد دل و موجب ضعف دین و نزدیكى جستن بحوادث و تغییر نعمتها است.
از تعجیل و شتابزدگى در انجام كارها پیش از رسیدن موقع آنها و یا سخت كوشیدن در هنگام دسترسى بدانها و یا از لجاجت و ستیزگى در كارى كه راه صحیح آن را ندانى و همچنین از سستى به هنگامى كه طریق وصول بدان روشن است بپرهیز، پس هر چیزى را به جاى خود بنه و هر كارى را بجاى خویش بگذار.
(اى مالك) زمانی كه این حكومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پدید آورد به عظمت ملك خداوند كه بالاتر از تست و به قدرت و توانائى او نسبت به خودت بدانچه از نفس خویش بدان توانا نیستى نظر كن و بیندیش كه این نگاه كردن و اندیشیدن كبر و سركشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و كبر از عقل و خردت ناپیدا گشته به سوى تو باز میگردد، و از این كه خود را با خداوند در بزرگى و عظمت برابر گیرى و یا خویشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت بر حذر باش زیرا خداوند هر گردنكشى را خوار كند و هر متكبرى را پست و كوچك نماید.
(اى مالك) خدا را انصاف ده و درباره مردم نیز از جانب خود و نزدیكانت و هر كسى كه از زیر دستانت دوست دارى با انصاف رفتار كن كه اگر چنین نكنى ستمكار باشى، و كسى كه به بندگان خدا ستم كند خداوند به عوض بندگان با او دشمن میشود و خداوند هم با كسى كه مخاصمه و دشمنى كند حجت و برهان او را باطل سازد و آن كس با خدا در حال جنگ است تا موقعی كه دست از ستمكارى بكشد و به توبه گراید، و هیچ چیز مانند پایدارى بر ستم در تغییر نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نیست زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را میشنود و در كمین ستمكاران است.
(اى مالك) باید كه دورترین و دشمنترین زیر دستانت نزد تو آن كسى باشد كه بیش از همه در صدد عیبجوئى مردم میباشد زیرا كه مردم را عیوب و نقاط ضعفى میباشد كه براى پوشانیدن آنها والى و حاكم از دیگران شایستهتر است پس مبادا عیوب پنهانى مردم را كه از نظر تو پوشیده است جستجو و آشكار سازى چون كه تو فقط عیوبى را كه آشكار است باید پاك كنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حكم میكند، بنا بر این تا میتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نیز از تو آنچه را كه از عیوب تو دوست دارى از مردم پوشیده باشد بپوشاند.
(اى مالك) گره هر گونه كینهاى را كه ممكن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوك و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را در باره دیگران از خود قطع كن و خود را از هر چیزى كه به نظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفتههاى سخن چین عجله مكن زیرا كه سخن چین هر چند خود را به نصیحت گویان مانند كند خیانتكار است، و در جلسه مشورت خود شخص بخیل را راه مده كه ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهیدستى میترساند و همچنین شخص ترسو را داخل مكن كه ترا از انجام كارهاى بزرگ ناتوانت سازد و نه حریص و طمعكار را كه شدت حرص را توأم با ستمگرى در نظر تو جلوه دهد زیرا كه بخل و جبن و حرص غرایز مختلفى هستند كه بد گمانى به خداوند آنها را گرد آورد .
(اى مالك) تا میتوانى به پارسایان و راستان بچسب و آنها را وادار كن كه در مدح تو مبالغه نكنند و به علت كار ناصوابى كه نكردهاى شادمانت نگردانند زیرا اصرار و مبالغه در مدح، انسان را خودبین و خودپسند كرده و كبر و سركشى پدید آورد. و نباید كه نیكوكار و بدكار در نزد تو به یك درجه و پایه باشند زیرا این روش، نیكوكاران را به نیكوكارى دلسرد و بىمیل میكند و بدكاران را به بدكارى عادت دهد، و هر یك از آنان را بدانچه براى خود ملزم نمودهاند الزام كن (نیكوكاران را پاداش بده و بدكاران را به كیفر رسان) و باید اقامه فرائضى كه انجام آنها براى خدا است در موقع مخصوصى باشد كه به وسیله آن دینت را خالص میگردانى، پس در قسمتى از شب و روز خود تنت را براى عبادت خدا به كار بینداز و بدانچه به وسیله آن به خدا نزدیكى جوئى كاملا وفا كرده و آن را بدون عیب و نقص انجام ده اگر چه این كار بدن ترا به رنج و تعب افكند.
و موقعی كه با مردم به نماز جماعت برخیزى نه مردم را متنفر كن و نه نماز را ضایع گردان (با طول دادن ركوع و سجود و قنوت مردم را خسته مكن و در عین حال از واجبات نماز هم چیزى فرو مگذار تا موجب تباهى آن نشود یعنى فقط به اداى واجبات نماز به طرز صحیح بپرداز) زیرا در میان مردم كسانى هستند كه علیل و بیمار بوده و یا كارهاى فورى دارند.
(اى مالك) از خودبینى و خودخواهى و از اعتماد به چیزى كه ترا به خود پسندى وادارت كند و از این كه بخواهى دیگران ترا زیاد بستایند سخت بپرهیز زیرا این صفات زشت از مطمئنترین فرصتهاى شیطان است كه به وسیله آنها هر گونه نیكى نیكوكاران را باطل و تباه سازد، و بپرهیز از این كه در برابر نیكى و احسانى كه به مردم زیر فرمانت نمودهاى براى آنان منتى نهى و یا كارى را كه براى آنها انجام دادهاى براى افتخار آن را بزرگ شمارى و زیاده از حد جلوه دهى و یا وعدهاى به آنان دهى و وفا نكنى زیرا كه منت نهادن احسان را باطل میكند و كار را بزرگ وانمود كردن نور حق را مىبرد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمنى است چنان كه خداى تعالى فرماید (خداوند سخت دشمن دارد این كه بگوئید آنچه را كه نمیكنید) .
و از تعجیل و شتابزدگى در انجام كارها پیش از رسیدن موقع آنها و یا سخت كوشیدن در هنگام دسترسى بدانها و یا از لجاجت و ستیزگى در كارى كه راه صحیح آن را ندانى و همچنین از سستى به هنگامى كه طریق وصول بدان روشن است بپرهیز، پس هر چیزى را به جاى خود بنه و هر كارى را بجاى خویش بگذار.
و بر تو واجب است كه آنچه بر پیشینیان گذشته مانند احكامى كه به عدل و داد صادر كرده و یا روش نیكى كه به كار بستهاند و یا حدیثى كه از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل نموده و یا امر واجبى كه در كتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام دادهاند به یاد آرى و آنگاه بدانچه از این امور مشاهده كردى كه ما بدان رفتار كردیم تو هم از ما اقتداء كرده و رفتار كنى و در پیروى كردن آنچه در این عهد نامه به تو سفارش كردم كوشش نمائى و من با این پیمان حجت خود را بر تو محكم نمودم تا موقعی كه نفس تو به سوى هوى و هوس بشتابد عذر و بهانهاى نداشته باشى (گر چه) به جز خداى تعالى هرگز كسى از بدى نگه نمیدارد و به نیكى توفیق نمیدهد، و آنچه رسول خدا صلى الله علیه و آله در وصایاى خود به من تأكید فرمود ترغیب و كوشش در نماز و زكات و مهربانى بر بندگان و زیردستان بود من نیز عهدنامه خود را كه به تو نوشتم با قید سفارش آن حضرت خاتمه میدهم . ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم.
پىنوشتها:
(1) نهج البلاغه كلام 215
(2) بحار الانوار جلد 40 ص 377
(3) نهج البلاغه چیست ص 3
(4) كشف الغمه ص 50
(5) با این كه در عصر حاضر سخن از رعایت حقوق بشر است هنوز میان ملل مترقى دعواى نژاد پرستى و سیاه و سفید وجود دارد ولى على علیه السلام در 14 قرن پیش چنین امتیازاتى را موهوم شمرده و میفرماید مردم از هر كیش و طبقهاى كه باشند در برابر عدالت اجتماعى برابرند گفتن چنین سخنى در چنان زمانى كه كسى از حقوق طبیعى انسانى اطلاعى نداشت خود نوعى معجزه است. مؤلف.