دکتر رحیم دولتی
هوا گرم بود و ما در صف های منظّم، به طرف «مسجد سرچشمه» به راه افتادیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/09/25 ساعت 13:52
💠 دکتر رحیم دولتی در خاطرات خود می نویسد (با اندکی ویرایش):
☘️ هوا گرم بود و ما در صفهای منظّم، به طرف «مسجد سرچشمه» به راه افتادیم. هرچند سر و وضع مان محقّر و کودکانه بود، اهل محلّ و کسبه، احترام خاصّی برای مدرسه (توفیق زنجان) و معلّمان ما و دانش آموزان قائل بودند.
صحنهای قشنگ و دیدنی بود: بچّه هایی کوچک، با موهای تراشیده و سرهای لخت به طوری که عرق از سر و صورتشان سرازیر بود برای راز و نیاز و عبادت، با نظم خاصّ و هدفی مشترک. 20 دقیقه راه رفتیم تا به مسجد رسیدیم. بلافاصله نماز ظهر را به امامت آقای قائمی خواندیم. بین نماز ظهر و عصر، آقای روزبه جلوی منبر آمد و با حالتی محزون گفت:
«بچّههای عزیز! میدانید که در این روزها، همه ما در فشار هستیم. پدر و مادرهای شما نیز در بدترین وضعیّت زندگی میکنند. به اندازه کافی آذوقه نداریم تا جلوی ضعف شکم های مان را بگیریم. عدّه ای از مردم محترم شهر، دست به دامان مدرسهی ما شدهاند تا یک کار معنوی انجام دهیم. آنها خواستهاند شما عزیزان بی گناه، بین دو نماز، به خدا متوسّل شوید و از او مدد بگیرید و طلب باران کنید. برای خداوند کاری ندارد که در زمستان آفتاب بفرستد و در تابستان باران!»
او در پایان، از ما خواست که دستها را به سوی آسمان بلند کنیم و آیه «أمَّن یُجیبُ المُضطَرَّ...» را آنقدر به دعا بخوانیم تا باران رحمت خدا نازل شود! سپس آن را برای ما ترجمه کرد و افزود: «باید بدانید چه میگویید و از خدا چه میخواهید.»
توضیحات آن بزرگوار چنان در دل ما کودکانِ بیخبر از رمز و راز و نیاز اثر گذاشته بود که همه به این باور رسیدیم که هر آنچه را از خدا بخواهیم، عنایت میکند. وی دعا را شروع کرد و ما نیز تکرار میکردیم. در همان لحظات اوّل، برخی از بچّهها بیاختیار به گریه افتادند... نالهها بیشتر شد و در فاصله کمی، تمامی بچّهها ضمن خواندن دعا، گریه میکردند.
بهراستی، چه قدر زیباست وقتی انسان ها خود را در مقابل دریای بی کران رحمت الاهی، همانند قطره ای ناچیز میبینند و همه یک صدا، معبود خویش را می خوانند تا او نیز به مصداق «إنّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ» قدرت خود را به همه نشان دهد و رحمتش را نازل کند!
قطرات اشک بچّهها به اقیانوس بی کران الاهی پیوست. ناگهان فضای مسجد تاریک شد و لکّه های ابر آسمان را فرا گرفت. ابرها در هم نوردیدند و یک باره، خورشید ناپدید شد و آفتاب روی زمین رنگ باخت. تنها یک رعد و برق شدید ظاهر شد و به دنبال آن، باران سیل آسا سطح زمین را پوشاند.
هنوز ما دعا میخواندیم و بلندتر میگریستیم؛ امّا این گریه با گریه قبلی فرق داشت. اکنون از شدّت خوش حالی گریه میکردیم. خداوند به محض درخواست عاجزانه ما، رحمتش را نازل فرموده بود. در این لحظه، مرحوم حاج صادق که اشک در چشمانش جاری بود رو به بچّه ها کرد و آنها را به سکوت دعوت کرد. وقتی همه ساکت شدیم، آن بزرگوار در حالی که هنوز اشک میریخت، گفت:
«بچّه های خوبم! رحمت به شیر پاکی که خورده اید! خداوند دعای شما بی گناهان را اجابت کرد.»
خیلی خوش حال بودیم و از این که می دیدیم خداوند مهربان، به خواسته های ما جواب مثبت داده است، بسیار احساس غرور میکردیم. الآن که فکرش را میکنم، میبینم از اینگونه معجزات در تاریخ کم نبوده و هرگاه مردمی با خلوص نیّت ولی ناامید از هر کس و هر چیز دیگر، فقط به خالق توانایشان مستمسک شده و دست نیاز به سویش دراز کردهاند، به هدف و خواست خود رسیدهاند.
در آن لحظات باشکوه که بهوضوح خدا را در میانمان حس میکردیم سراپا شور و نشاط بودیم. از سوی دیگر نیز، به خاطر ریزش باران و جریان سیل، تا ساعت 3 بعدازظهر نتوانستیم از مسجد بیرون برویم و سر کلاس های مان حاضر شویم. بعد که باران بند آمد و دوباره آفتاب ظاهر شد، به مدرسه آمدیم. کتاب های مان را برداشتیم و به خانه برگشتیم. در بین راه، تمام اهل محل خوش حال بودند و با چهره های خندان ما را تماشا می کردند و برای سلامتی مان دعا می کردند.
📷 توضیح عکس: آقای دکتر رحیم دولتی (ردیف اول، نفر دوم از سمت راست) در همایش سی امین سال آشنایی دوره 10 با نیکان.
📚 منبع: دور دنیا با هشتاد تومان؛ رحیم دولتی؛ تهران: سیمای فرهنگ، دوم، 1394 ش.
☘️ هوا گرم بود و ما در صفهای منظّم، به طرف «مسجد سرچشمه» به راه افتادیم. هرچند سر و وضع مان محقّر و کودکانه بود، اهل محلّ و کسبه، احترام خاصّی برای مدرسه (توفیق زنجان) و معلّمان ما و دانش آموزان قائل بودند.
صحنهای قشنگ و دیدنی بود: بچّه هایی کوچک، با موهای تراشیده و سرهای لخت به طوری که عرق از سر و صورتشان سرازیر بود برای راز و نیاز و عبادت، با نظم خاصّ و هدفی مشترک. 20 دقیقه راه رفتیم تا به مسجد رسیدیم. بلافاصله نماز ظهر را به امامت آقای قائمی خواندیم. بین نماز ظهر و عصر، آقای روزبه جلوی منبر آمد و با حالتی محزون گفت:
«بچّههای عزیز! میدانید که در این روزها، همه ما در فشار هستیم. پدر و مادرهای شما نیز در بدترین وضعیّت زندگی میکنند. به اندازه کافی آذوقه نداریم تا جلوی ضعف شکم های مان را بگیریم. عدّه ای از مردم محترم شهر، دست به دامان مدرسهی ما شدهاند تا یک کار معنوی انجام دهیم. آنها خواستهاند شما عزیزان بی گناه، بین دو نماز، به خدا متوسّل شوید و از او مدد بگیرید و طلب باران کنید. برای خداوند کاری ندارد که در زمستان آفتاب بفرستد و در تابستان باران!»
او در پایان، از ما خواست که دستها را به سوی آسمان بلند کنیم و آیه «أمَّن یُجیبُ المُضطَرَّ...» را آنقدر به دعا بخوانیم تا باران رحمت خدا نازل شود! سپس آن را برای ما ترجمه کرد و افزود: «باید بدانید چه میگویید و از خدا چه میخواهید.»
توضیحات آن بزرگوار چنان در دل ما کودکانِ بیخبر از رمز و راز و نیاز اثر گذاشته بود که همه به این باور رسیدیم که هر آنچه را از خدا بخواهیم، عنایت میکند. وی دعا را شروع کرد و ما نیز تکرار میکردیم. در همان لحظات اوّل، برخی از بچّهها بیاختیار به گریه افتادند... نالهها بیشتر شد و در فاصله کمی، تمامی بچّهها ضمن خواندن دعا، گریه میکردند.
بهراستی، چه قدر زیباست وقتی انسان ها خود را در مقابل دریای بی کران رحمت الاهی، همانند قطره ای ناچیز میبینند و همه یک صدا، معبود خویش را می خوانند تا او نیز به مصداق «إنّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ» قدرت خود را به همه نشان دهد و رحمتش را نازل کند!
قطرات اشک بچّهها به اقیانوس بی کران الاهی پیوست. ناگهان فضای مسجد تاریک شد و لکّه های ابر آسمان را فرا گرفت. ابرها در هم نوردیدند و یک باره، خورشید ناپدید شد و آفتاب روی زمین رنگ باخت. تنها یک رعد و برق شدید ظاهر شد و به دنبال آن، باران سیل آسا سطح زمین را پوشاند.
هنوز ما دعا میخواندیم و بلندتر میگریستیم؛ امّا این گریه با گریه قبلی فرق داشت. اکنون از شدّت خوش حالی گریه میکردیم. خداوند به محض درخواست عاجزانه ما، رحمتش را نازل فرموده بود. در این لحظه، مرحوم حاج صادق که اشک در چشمانش جاری بود رو به بچّه ها کرد و آنها را به سکوت دعوت کرد. وقتی همه ساکت شدیم، آن بزرگوار در حالی که هنوز اشک میریخت، گفت:
«بچّه های خوبم! رحمت به شیر پاکی که خورده اید! خداوند دعای شما بی گناهان را اجابت کرد.»
خیلی خوش حال بودیم و از این که می دیدیم خداوند مهربان، به خواسته های ما جواب مثبت داده است، بسیار احساس غرور میکردیم. الآن که فکرش را میکنم، میبینم از اینگونه معجزات در تاریخ کم نبوده و هرگاه مردمی با خلوص نیّت ولی ناامید از هر کس و هر چیز دیگر، فقط به خالق توانایشان مستمسک شده و دست نیاز به سویش دراز کردهاند، به هدف و خواست خود رسیدهاند.
در آن لحظات باشکوه که بهوضوح خدا را در میانمان حس میکردیم سراپا شور و نشاط بودیم. از سوی دیگر نیز، به خاطر ریزش باران و جریان سیل، تا ساعت 3 بعدازظهر نتوانستیم از مسجد بیرون برویم و سر کلاس های مان حاضر شویم. بعد که باران بند آمد و دوباره آفتاب ظاهر شد، به مدرسه آمدیم. کتاب های مان را برداشتیم و به خانه برگشتیم. در بین راه، تمام اهل محل خوش حال بودند و با چهره های خندان ما را تماشا می کردند و برای سلامتی مان دعا می کردند.
📷 توضیح عکس: آقای دکتر رحیم دولتی (ردیف اول، نفر دوم از سمت راست) در همایش سی امین سال آشنایی دوره 10 با نیکان.
📚 منبع: دور دنیا با هشتاد تومان؛ رحیم دولتی؛ تهران: سیمای فرهنگ، دوم، 1394 ش.