برادر احمد به مریوان برگرد!
چند خطی به یاد غربت مخلصترین یاوران انقلاب در خطه مریوان
اشاره:
فرصتی دست داد که در اردویی دانشجویی به مناطق جنگی کردستان رفته و با حماسههای حاج احمد متوسلیان و یاران کردش که همه آنان را به نام «پیش مردگان کرد مسلمان» میشناسند آشنا شویم، اما شبی را که با یکی از خانوادههای شهدای کرد گذراندیم، برای ما بسیار دردناک بود، از اینکه خانواده شهیدی که هفده عضو خانوادهاش به شهادت رسیدهاند و ... بگذریم.
ساعت 4 بعد از ظهر شروع حرکت بود؛ حرکت به سمت سرزمینی سرد و برفی، از همان ابتدا انگیزه سفر مشخص شده بود. انگیزهای که از آغاز بدیهی بود و روشن؛ آشنایی با نحوه زندگی و جهاد حاج احمد متوسلیان در این خطه.
حاج احمد اسطوره سرسختی و مقاومت مریوان که حالا بیش از 23 سال از نبودش میگذشت. در این چند سال اسارت آن بزرگمرد و سه همراه دیگرش، سید محسن موسوی، تقی رستگار و کاظماخوان، همه کاری برای این عزیزان از طرف نهادها و سازمانهای مختلف، چه دولتی و خصوصی صورت گرفته بود. همه کاری، از استفاده از نام این عزیزان برای کسب اطلاعات بیشتر سیاسی و استراتژیک گرفته تا قناعت کردن به چاپ تصویری از آنان برای موجه نشان دادن فعالیتهایشان؛ اما دریغ از پیگیری مستمر و حقیقی برای یافتن این دلاور مردان.
شاید اینها اطلاعاتی بود که چندین صد نفری که عازم این سفر شده بودند، کم یا زیاد میدانستند، اما اینکه مریوان صرفاً با ایثار و دلاور مردی حاج احمد به آرامش رسیده، تصور غلطی بود، شاید القا شده از آنان که در دادن اطلاعات نیز مصلحتی عمل کرده و به گفتن کلیاتی اکتفا میکنند.
حقیقتاً «پیش مردگان کرد مسلمان» که آن روزها به یاری حاج احمد متوسلیان شتافتند و با ایثار جان خویش حاج احمد را به مقصد انقلابیاش رساندند، مهجور ماندهاند. شخصیتهایی همچون؛ شهید توفیق مدنی فرد، شهید حسن مدنی فرد، شهید جمال بارنامه، ماموستا عبدالکریم فتاحی، محمد روشنی، محمد علی حیدری، امین حکیمی، عارف داربرزین و در آخر نیز شهید کاک جلال بارنامه که آن هم به خاطر ساخت مستندی از زندگی آن شخصیت، آشنایی بیشتری نصیب افراد شده بود و البته دهها پیش مرگ دیگر، که در این مقال، مجالی برای ذکر نام آنان نیست... بگذریم!
اما آنچه که انگیزهای شد بر نوشتن این سطور؛ در طی این سفر در میان شهدای پیش مرگ کرد مسلمان، آشنایی نزدیکی با یکی از این خانوادهها برایمان صورت گرفت. شروع آشنایی نیز با دعوت برای شام به منزل خانواده این شهید بود. شاید ساعت 7 شب بود که به همراه چهار نفر دیگر از دوستان، به حضور خانواده آن شهید رسیدیم.
با گرمی به استقبالمان آمدند و به داخل دعوت شدیم، یکی دو ساعت اول را به پرسیدن از آداب و رسوم محلی و نحوه زندگی در آن شهر گذراندیم، اما گویا از شام خبری نبود.
حدود ساعت 30/11 شب بود. بعد از یکی دوباری که با چای پذیرایی شدیم، فرزند ارشد شهید خطاب به ما گفت: اگر خستهاید چراغها را خاموش کرده و استراحت کنیم. با خودم فکر کردم یا آنان پیش از آنکه ما به خانه آنها برسیم شام خوردهاند یا اینکه اصلاً در این منطقه رسم نیست که شام بخورند، اما در هر حال، در دل از اینکه جمع دوستان را رها کرده و همان غذا مختصر را نیز از دست دادیم، خود را سرزنش کرده و پشیمان شدیم.
در همین حین بود که بخاری کوچک نفتی نیز رو به خاموشی میرفت و به خاطر نبودن نفت ما آن شب را در سرما گذراندیم.
همسر شهید اشک در چشمانش جمع شد و شروع کرد به درد دل کردن از اینکه در هنگام شهادت همسرش سه فرزند صغیر داشته و چگونه با مشکلات فراوان و فقر آنان را بزرگ کرده و از شبهایی یاد کرد که برای لقمهای نان مجبور بوده تا ظرفهای خانهاش را بفروشد، از شبهایی یاد کرد که در تنهایی از آینده فرزندانش و نبود کار گریسته و از روزهایی میگفت که گذرانده و میگذراند .
وقتی از او پرسیدم احمد متوسلیان را میشناسد، سه مرتبه به پاهایش زد و در حالی که به تلخی گریه میکرد، اسم حاج احمد را آورد و با لهجه محلی گفت: «قربان برادر احمد بروم» و من اندیشیدیم که این همه صرف هزینه و وقت ما، برای شناختن نام حاج احمد بوده، نه شخصیت حاج احمد.
پس به تو میگویم برادر احمد، به تو که هنوز هم مردم کردستان با اشک از فراقت تو را یاد میکنند که ما آن شب را در منزل یکی از همرزمان شهید تو، در گرسنگی به خاطر نبود غذا و در سرما به خاطر نبود نفت گذراندیم. گرچه، برای ما نازپروردههای از تهران آمده، یک شب بود و گذشت.
اما برادر احمد! امروز ما را برای آشنایی با ایثار و جانفشانی تو و یارانات، که به یقین مقدس و بیمثال است به سمت کوههایی بردند که تو و سایر همرزمانت فیسبیلالله سختیها را به جان خریده و مقاومت کرده و برخی به فیض عظیم شهادت نائل شدند. لیکن، آیا فردا که تو بیایی به تو خواهند گفت که خانوادههایی در همین شهر خونین مریوان روزگار میگذرانند در حالی که شبها را با گرسنگی سر بر بستر میگذارند؟
آیا به تو خواهند گفت که امروز در جواب بیتفاوتی نسبت به خانوادههای شهدا و حتی همرزمان دیروز تو، دهان به توهین بر اعتقادات پیش مردگان باز میکنند و بی¬شرمانه حضور آنان را برای جهاد، به نیت داشتن فلان وسیله- که ای کاش حداقل به آن میرسیدند- نسبت دهند؟
آیا به تو خواهند گفت که ما چندین و چند بار اردوهای دانشجویی و مردمی را برای بازدید از مناطق مبارزه و جهاد تو برپا کردیم، اما برای مخفی کردن کاستیها و غفلتهایمان فراموش کردیم که تو برای خانواده آن تفنگچی فریب خورده فرقه کومهله، که کودکش برای کمک خواستن از تو، کشته شدن پدرش در رویارویی با همرزمانات را به رخ تو کشید، با آن عظمت درونی، میگریی و از غفلت خویش، حتی بر دشمنت میشکنی؟
منبع:مجله یاد ماندگار
لینک: