در اواسط سال 1355، رسولی سرشکنجه گر مشهور ساواک و مدیر داخلی زندان اوین، روزی به بند 1 اوین آمد و خواست که علماء در زندان و عناصر موثر مبارزه که در آن بند بودند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گذری بر خاطرات شهید لاجوردی

شهید لاجوردی

تولد- خانواده

گروه شیعیان

تولدی دوباره

شروع نهضت امام

تشکیل موتلفه اسلامی

عکس لاجوردی

حفظ ارتباط با امام

ویژگی های موتلفه اسلامی

دستگیری اول

دستگیری دوم

تظاهرات در مسابقه فوتبال با اسرائیل

دستگیری سوم

زندان و شناختن منافقین

مراقبت ویژه ساواک

در زندان قصر

یک خاطره جالب

آغاز برنامه لاجوردی

شکنجه شدید

بند یک اوین

کمیته ی استقبال

تولد- خانواده

شهید اسدالله لاجوردی در سال 1314 در جنوب شهر تهران، در خانواده‌ای متدین و متعهد دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم حاج سید علی اکبر، فردی مذهبی، و خداخواه بود. شغل پدر؛ چوب فروشی در نزدیکی خیابان خانی آباد، در جنوب شهر تهران بود. تعهد و تدین پدر به گونه‌ای بود كه در بین همکاران و دوستانش چهره‌ای معتبر و مورد احترام ساخته بود. رعایت مبانی و احکام و اخلاق اسلامی در کسب و كار همراه با رسیدگی و کمک به مستمندان و محرومان، در کنار تقید به عبادات و نماز و دعا و زیارت و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام محبوبیت خاصی برای این انسان پاکدل و ساده زیست و مذهبی ایجاد کرده بود. مادرش زنی متدینه بود که در قبال همسر و فرزندان و اداره خانه، با محبت و رعایت فرهنگ اسلام کوشا بود. شهید لاجوردی در چنین محیطی متولد شد، و پرورش یافت. خفقان شدید رضاخانی، و سرکوب بی‌رحمانه شعائر دینی توسط وی و سایر مزدوران انگلیس در ایران، و مخالفت شدید خانواده‌های متدین با او اولین درس‌های مبارزه را در ذهن این کودک حساس جا می‌داد.

فرار رضاخان، در شهریور 1320، و موج شادی مردمی، در این پسر 6 ساله احساسات دینی را پدید می‌آورد. فعال شدن مراجع تقلید و روحانیت مبارز پس از فروپاشی دیکتاتوری رضاخانی، و حضور مردم متعهد در مبارزه اجتماعی، در سال‌های مدرسه، در شهید لاجوردی، اثرات خاصی داشت. حرکت اسلامی مرحوم آیت الله کاشانی در رهبری نهضت ملی شدن نفت، و تحرک متشکل و پرشور فدائیان اسلام، جاذبه‌هایی برای شهید لاجوردی بودند که او را به جهاد و تلاش در راه خدا سوق می‌دادند.

شهید لاجوردی
گروه شیعیان

آشنایی شهید لاجوردی با شهید صادق امانی، او را به گروه شیعیان کشاند. تشکلی سیاسی- دینی، که مشی مسلحانه نداشت، ولی سراسر شور و کار فرهنگی و خودسازی و دیگرسازی بود. در این تشکل شهدای بزرگوار؛ امانی، اسلامی، رجائی، لاجوردی، و برخی یاران دیگر آنها بدون عناوین دهان پر کن، کارگردانی را به عهده داشتند.

صبح‌های جمعه، این تشکل در محل ساده آن، (سرای نظامی- طبقه دوم- مقابل پارک شهر) جلسه داشت و در این جلسه احادیث، نهج البلاغه، احکام، مباحث فرهنگی و اصولی اسلام، و مسائل روز و پرسش و پاسخ مطرح می‌شد. دوستان گروه شیعیان در امر به معروف و نهی از منکر، بسیار فعال بودند. آنها در روزگاری که تهاجم فرهنگی غرب، توسط غربزده‌های روشنفکر مآب، و تبلیغات فریبنده مارکسیسم و حزب توده و شرق زده‌های روشنفکرنما، و ترویج و گسترش فساد، فحشاء و زشت‌کاری‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی توسط حاکمان مزدور استعمار، سلطه تاریکی را بر اذهان و افکار مردم به ویژه جوانان داشت. در آموزش‌های فرهنگی اسلامی، و در خنثی کردن همه تهاجمات علیه اسلام، خدمات فراوانی تقدیم کردند. آنان با افراد به بحث و گفتگو برمی‌خاستند، و آنها را به آشنایی با اسلام اصیل دعوت می‌کردند. با محبت و صمیمیت افراد را به جلسه می‌آوردند. اینان تعداد قابل توجهی از این اشخاص را به طرف اسلام جذب کردند، که از بهترین عناصر متدین و متعهد مذهبی شدند.

شهید لاجوردی از اعضاء برجسته این گروه بود. به گفته آقای حاج حسین رحمانی: (اعضاء برجسته که واجد شرایط از نظر تقوا و اخلاق و روحیات و تعهد به اصول اسلامی بودند و در جلسات مختلفی که شبانه تشکیل می‌شد دو دسته دیگر را آگاهی می‌دادند و کم کم آنها را به درجه برجستگی و عضویت می‌رساندند.

این جمعیت، کارهایشان بر پایه امر به معروف و نهی از منکر بود و کارهای اجتماعی داشتند. اعلامیه می‌دادند، و راجع به مضرات مثلاً مشروبات الکلی (که آن روزها از طرف استعمار و دربار ترویج می‌شد) با استدلال از قرآن و احادیث و مبانی بهداشتی و علمی جزوه می‌دادند. در هر هفته، هر فرد از این جمعیت، گزارشی از کارهایش ارائه می‌داد که در این هفته با چند نفر صحبت کردم، چه کسانی را نمازخوان نمودم؛ چند نفر را به ترک کارهای زشت از قبیل قماربازی و مشروب خواری واداشتم و از این قبیل ...).

واقعه شوم 28 مرداد 32، و شکست نهضت ملی شدن نفت، و اختلافات شدید بین رهبران نهضت، و افشا شدن روحیات مغایر با مذهب، در عناصر ملی‌گرا و روشنفکر مآب و سلطه سرکوب‌گر رژیم طاغوت و آمریکایی - انگلیسی شاه، موجب گردید که فعالیت گروه شیعیان محدود گردد. البته این محدودیت در فعالیت‌های علنی اجتماعی بود والا تلاش برادران در جهت خودسازی و دیگرسازی با استفاده از فرصت كم فعالیت علنی، عمیق‌تر و گسترده‌تر شد. جلسات به صورت هیات دینی درآمد. و در مساجد، مثل مسجد شیخ علی، و مسجد جامع آموزش‌های دینی و حوزوی پی‌گیری شد و اردوهای تفریحی - پرورشی ادامه یافت.

شهید لاجوردی

تولدی دوباره

شهید لاجوردی در همین زمینه گفته است: «در آن زمان به دلیل یک مقدار سرخوردگی‌هایی که نسبت به مسائل سیاسی در من پیش آمده بود و شاید بتوان گفت این حالت در اکثر مردم به وجود آمده بود و علتش هم این بود که من مقداری در جریانات وقایع 30 تیر، و 28 مرداد بودم و شاهد حرکات جبهه ملی، و عدم هماهنگیشان با مرحوم آیت الله کاشانی، و تضادهای فیمابین بودم که در اثر آن یک نوع حالت یاس و ناامیدی نسبت به مسائل سیاسی بر من تحمیل شده بود. اما وقتی که مسئله امام مطرح شد واقعاً مثل خورشیدی که تمام زوایای تاریک را روشن می‌کند برای من امام اینگونه بود. به طوریکه اصلاً دید و بینش من نسبت به مسائل سیاسی به صورت دیگری درآمده بود. حضور امام در صحنه‌های سیاسی - اجتماعی برای من تولد جدیدی بود و من از زمانی خودم را یافتم که با امام ملاقات کردم. »

در فاصله بین 28 مرداد 32 تا سال 41 و آغاز تولدی جدید برای او و اکثر مردم، شهید لاجوردی و دوستان او به خودسازی پرداختند. آموختن مبانی اسلامی و دروس حوزوی با دروس عربی و سپس منطق و دروس سطح، شروع شد تا به سطح عالی رسید و آن را در محضر مرحوم آیت الله حاج سید مرتضی لنگرودی، و حجة الاسلام والمسلمین مرحوم حاج سید علی شاهچراغی ادامه داد.

استعداد بالای شهید لاجوردی به او امکان داد که علوم حوزوی را به خوبی فرا گیرد، و آشنایی وی با مسائل سیاسی – اجتماعی و فرهنگی، وی را صاحبنظری آشنا به اسلام و مبانی اسلام حوزوی ساخت. همین اطلاعات قوی او از اسلام، و مباحثی که با عناصر التقاطی و مرتد، و لامذهب داشت از شهید لاجوردی شخصیتی قوی، آگاه و مسلط پدید آورد. شهید لاجوردی همراه برادرش حاج سید مرتضی لاجوردی با تسلط بر اطلاعات اسلامی، خود به آموزش علوم حوزوی به سایر برادران رو آوردند. حضور آیت الله شهید مطهری در تهران و ارائه دیدگاه‌های اصیل و عمیق از اسلام ناب محمدی به شهید لاجوردی و دوستان کمک کرد تا بر مباحث اجتماعی- سیاسی اسلام بیشتر مسلط شوند و التقاط ها را بشناسند به حدی که شهید لاجوردی نظریات مهندس بازرگان که آن روزها خیلی مطرح بود را به خوبی نقد کرد و اشکالات غربزدگی او را در مفاهیم اسلامی مطرح ساخت. شهید لاجوردی در این زمان، روزها در مغازه پدرش کار می‌کرد و شب‌ها می‌آموخت و آموزش می‌داد، و در برنامه‌های هیات و پرورشی نیز شرکت فعال داشت. ازدواج خواهر شهید لاجوردی با شهید حاج صادق امانی، در این ایام، بر استحکام اصول اخلاقی و اصولی اسلام در دو خانواده افزود.

 

شروع نهضت امام

در فروردین 1340 مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، و در اسفند همین سال مرحوم آیت الله کاشانی دار فانی را وداع گفتند. استکبار آمریکا و انگلیس در صدد برآمدند که با از بین رفتن تمرکز مرجعیت، و تعدد مراجع، و استحکام سلطه رژیم طاغوتی شاه، برنامه دیرینه از بین بردن اسلام در ایران را اجرا نمایند. طبق معمول استعمارگران فریبکار غربی، این برنامه را تحت عناوین آزاد زنان، و آزاد مردان، و حق رای به زن‌ها، و اصلاحات ارضی و نجات دهقانان از به اصطلاح خودشان فئودال‌ها، و سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات، و گسترش دانش در روستاها توسط سپاه دانش و ملی کردن جنگلها شروع کردند. اما در پشت پرده این عناوین جالب، برنامه ریشه کن کردن اسلام، و جایگزینی ملی گرایی آن هم از نوع غرب پسند، و به پوچی کشاندن زنان ایرانی، و گسترش فساد و بی بند و باری در روستاها برای این که روستاها را از فرهنگ اصیل خود بیگانه سازند. و نابود کردن استقلال کشاورزی و کارهای تولیدی ایران در دست اجرا قرار گرفت. امام خمینی پس از پایان موفقیت آمیز مبارزه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در تحلیلی عمیق فرمودند: اینها از چهل و چند سال پش از این ... این نقشه را داشتند، منتهی با بودن ایشان (مرحوم بروجردی) می‌دیدند که مفسده دارد اگر بخواهند کارهایی انجام دهند. بعد از این که ایشان تشریف بردند به جوار رحمت حق تعالی، از همان اول شروع کردند. اینها از همان وقت برای نابودی روحانیت و به دنبالش برای نابودی اسلام و نفع رساندن به اسرائیل نقشه کشیدند.

امام خمینی (ره) بپا خاست و مراجع تقلید و علمای بزرگ را دعوت کرد، و خطرات آینده را در مورد اسلام و استقلال و آزادی کشور گوشزد نمود و روحانیت اسلام تصمیم به مقابله با برنامه‌های آمریکایی و انگلیسی شاه گرفت. امام ندای استنصار دین را سر داد و توده‌های متدین مردم به آن صادقانه لبیک گفتند که در این میان تشکل اسلامی، موتلفه اسلامی، نقش ویژه‌ای را ایفا کرد.

 

تشکیل موتلفه اسلامی

در جریان نهضت دو ماهه در فتنه انجمن‌های ایالتی و ولایتی (14 مهر 1341 تا 9 آذر 1341) شهید لاجوردی و یاران، فعالیت بسیار پر ارزشی را داشتند. ارتباط با امام و مراجع دیگر، و علماء و چاپ و پخش اعلامیه‌ها و بیانیه‌ها، و گردآوری مردم و برگزاری مراسم، و تماس با عناصر ذی‌نفوذ اجتماعی، و سفر به قم و انجام راه پیمائی از جمله این فعالیت‌ها بود. حرکت عمومی امام و روحانیت و فعالیت علنی و شدید یاران - که آن موقع نام موتلفه اسلامی را نداشتند - ترس و وحشتی که پس از سرکوب شدید پس از کودتای 28 مرداد 32 بر مردم حاکم شده بود از بین برد. در این رابطه یاران لاجوردی، که به نام گروه مسجد شیخ علی نامیده شدند و یاران دیگر که به نام گروه مسجد امین الدوله نام یافته بودند و گروه اصفهانی‌ها اینها آغازگران مردمی نهضت خمینی بودند.

مجموعه‌های ارتباطی آنها در این زمان خیلی به کار آمد. و پشتیبانی تشکیلاتی، سیاسی، اعتقادی و اقتصادی آنها از امام و مراجع، و طراحی و عملیات آنها صدای امام و مراجع و روحانیت را در توده‌های مردم گسترده کرد و فریب‌های رژیم و مقابله طاغوت را به شکست‌های پی در پی کشاند. نصب اعلامیه‌های امام و مراجع و علماء و نخبگان جامعه بر در و دیوار، و گرفتن امضاء از عناصر متنفذ و پرداخت هزینه آنها، امکانات ادامه مبارزه را بهتر کرد. بزرگترین مراسم در روز پنج شنبه 7 آذر 1341 در مسجد حاج سید عزیزالله – در بازار تهران - برگزار شد و ورقه کوچکی که توسط برادران تهیه و چاپ و توزیع شد پشت رژیم طاغوت را لرزاند. در این ورقه نوشته بود: ما فردا با وضو و غسل به مسجد سید عزیزالله می‌رویم شاید توفیق یابیم به لقاء پروردگار بشتابیم. این نوشته که رژیم را بدون صراحت، به همه چیز تهدید کرده بود رژیم را وحشت‌زده کرد و همزمانی برگزاری مراسم در مسجد وکیل شیراز، مسجد گوهرشاد مشهد، مسجد امام قم و در یکی از مساجد تبریز، طاغوتیان را به گستردگی مرتبط مقابله با شاه آشنا کرد.

عکس لاجوردی

شهید لاجوردی درباره این مراسم و جریان جالبی که پس از آن اتفاق افتاد گفته است: متاسفانه جلوی منزل شریعتمداری که بودیم از بالای بام منزل ایشان عکاسی مشغول عکسبرداری بود که این مسئله به نظر ما مشکوک آمد و فردای آن روز که ما به یک عکاسی رفتیم و بچه ها می خواستند بعضی عکسها را نگاه کنند عکس امام را هم داشت اتفاقاً یکی از برادران عکسهایی را دید که بالای سر افرادی با دایره مشخص شده است و با کمی دقت معلوم شد که این افراد چند نفر از برادران فعال ما هستند که بالای سرشان دایره کشیده اند. این مسئله آن روز برای ما خیلی اهمیت داشت که به هر وسیله ای كه بود عکسها را همراه فیلم آن از طرف گرفتیم. ولی برای ما مجهول ماند که آیا آن عکاس با ساواک رابطه داشت یا نه؟ و چون کارهایمان سخت متراکم بود فرصت نیافتیم که در مورد عکاس تحقیق نمائیم. البته رابطه این عکاس و بالای بام منزل شریعتمداری بودن، در آینده برای دوستان کشف شد و فهمیدند شیخ غلامرضا که پیشکار ایشان بود ساواکی بوده است. یکی از کسانی که بالای سرش دایره کشیده بودند خود شهید لاجوردی بود. شهید لاجوردی با دو سه نفر دیگر از برادران آن شب و فردای آن روز برای اداره کارهای بعدی در قم ماندند. روز شنبه 10/9/41 به تهران بازگشتند. زیرا دولت شاه عقب نشینی کرد و در روزنامه ها که همه در اختیار دولت طاغوت بود نوشت: به تصویب هیات دولت تصویب نامه 14/7/41 مربوط به لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، قابل اجرا نخواهد بود و بدین ترتیب اولین پیروزی نهضت امام خمینی بدست آمد و موجب دلگرمی و تشویق توده‌های مردم متدین گردید. در این نهضت که حدوداً دو ماه طول کشید فقط روحانیت و متدینین حضور داشتند و گروهها و احزاب سیاسی آن روزگار از ملی گراها و نهضت آزادی ها حضوری نداشتند.

امام خمینی در پایان این مرحله از نهضت اعلامیه ای دادند و ضمن تشکر از عموم مسلمانان، متذکر شدند: مسلمین باید بیش از پیش بیدار و هوشیار بوده مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده‌تر کنند که اگر خدای نخواسته، دستهای ناپاکی بسوی مقدسات آنها دراز شود قطع نمایند. امام در 11 آذر، سخنرانی تحلیلی بسیار مهمی ایراد فرمودند و در آن نفی روشهای مبارزات غربزده بر اساس قانون اساسی مشروطه و به اصطلاح پارلمانی را فرمودند که این روش مربوط به احزاب و گروههای سیاسی غربگرا و یا در نهانی همراه با استعمار بود و امام راه مبارزه بر مبنای اسلام و قرآن را نشان دادند، و صراحتاً فرمودند مردم منتظرند که کی باشد که اینها (مقصود رژیم شاه) از بین بروند. و فرمودند: هر چه پیش بیاید ... اگر به ضرر شما بود باید شکست روحی نخورید، شکست ظاهری مهم نیست ... کسی که رابطه با خدا دارد ... شکست ندارد.... اگر جایی به ضرر شما تمام شد قلبتان محکم باشد، تا آخرین نفرتان بایستید ... انسان موحد، انسان مسلم، انسان متصل به خدا، شکست نمی خورد ... و اگر به نفع شما تمام شد دست و پای خود را گم نکنید و پا از گلیم خود فراتر ننهید ... محکم باشید.

حفظ ارتباط با امام

پس از پایان این ماجرا و رهنمودهای امام خمینی برادران، ارتباط خود را با امام حفظ کردند. آقای عسگر اولادی گفته است: (شاید یک یا دو هفته بعد از الغاء تصویب نامه، به صورت جمعی خدمت امام رفتیم و ایشان فرمودند «اینها می خواستند آزمایش کنند ببینند در مورد الغاء اسلام چه نیرویی در مقابلشان هست اینها آزمایش خودشان را کردند. اینها دارند خودشان را آماده می کنند برای یک یورش و حمله تازه لذا ارتباط خودتان را مستحکم کنید و آمادگی خودتان را بیافزائید) شهید اسلامی در این باره گفته است: «هفته بعد از لغو تصویب نامه خدمت امام آمدیم، عرض کردیم رفقای ما آماده اند برای ادامه مبارزه حتی تا آنجا که اگر لازم باشد و امر بکنید، به خودشان بمب ببندند و زیر ماشین شاه بروند و آن را منفجر کنند. امام فرمودند نه به آنجاها نمی رسد،شما اینجا بیائید تا اگر کاری باشد ارجاع کنیم. ما هم قرار گذاشتیم هر هفته یکی دو نفرمان خدمت ایشان برسیم. این مسئله برای ما مبدا کار تشکیلاتی شد که گروهی کار کنیم. شهید لاجوردی هم از جمله همان افراد بود که به محضر امام می رفت.

 

ویژگیهای موتلفه

موتلفه اسلامی تشکلی بود که تا آن زمان در تاریخ معاصر ایران نمونه ای دیگر نداشت. این تشکل با انگیزه الهی و نیت خدایی، برای انجام وظیفه شرعی، و کسب رضوان خداوند و یاری دین و پاسداری از ارزشهای عاشورایی تشکیل شده بود و می خواست کشور و ملت، تحت حاکمیت عدل اسلامی به سعادت دنیا و آخرت برسند و آزاد و آباد و مستقل خود حاکمیت بر خود داشته باشند و جامعه نمونه اسلامی را به جهانیان ارائه دهند. بر همین اساس بود که آنها نظر مرجع تقلید و ولی فقیه زمان را حجت شرعی اعمال خویش و حرکت در تشکیلات می دانستند و برای رعایت مقررات شرعیه، و انطباق برنامه ها و کارهای خویش شورای روحانیتی را تشکیل دادند که با اذن امام خمینی اعضای آن انتخاب شدند. شهید آیت الله مطهری، شهید آیت الله بهشتی، حضرت آیت الله انواری و مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مولائی اعضای این شورای روحانیت بودند. شهید بهشتی در این باره گفته اند:

شورای روحانیت موتلفه اسلامی، مسئولیت داشت که در مسائل اسلامی و در مسائل سیاسی و در چیزهایی که اجازه حاکم شرع می خواهد و همچنین در توجیه فکری و ایدئولوژیک نهضت، افراد را راهنمایی کند. این تشکیلات مانند احزاب غیر اسلامی، برای کسب قدرت پدید نیامد بلكه برای خدمت به اسلام و ولایت و ملت اسلام شکل گرفت و حزب برای اعضای این تحزب الهی، ابزار خدمت به مکتب و مردم بود نه برای این که ابزار قدرت و مقام یابی سران شود. لذا در این تشکل خدا و ایمان و شور جهاد و شهادت و برادری و صفا و صمیمیت موج می زد و صداقت و اخلاص امثال لاجوردی و شهدا موجب می شد که با عنایت خداوند متعال ناخالصی ها در این تشکل، از افراد زدوده شود و حرکت مخلصانه الهی تداوم یابد. موتلفه اسلامی همواره از تبلیغات خود و بزرگنمایی های مرسوم در احزاب جهان، بشدت پرهیز می کرد و خدمت بی سرو صدا را بر هیاهوی تبلیغاتی سیاسی ترجیح می داد همانطور که شهید لاجوردی این شیوه را داشت.

اساسنامه و مرامنامه اولیه موتلفه توسط شهید اسلامی، و آقای شفیق تهیه و به شهید آیت الله دکتر بهشتی داده شد و ایشان آن را به مشورت اعضای موثر و موسس جمعیت گذاشتند و پس از استماع نظریات آنها و اصلاح های لازم، آن را تدوین نهایی کردند و در آن اصل تقیه را به گونه ای رعایت فرمودند که پس از افتادن آن به دست ساواک، هیچ بهانه ای نتوانست از آن به دست آورد. شهید لاجوردی از موسسین موتلفه اسلامی و عضو موثر شورای مرکزی آن بود. وی در تمام سال 42 و 43 در همه فعالیت‌های موتلفه نقش اساسی داشت. در جریان برنامه های محرم سال 1342 خورشیدی، که در حقیقت با انبوه بیشمار شرکت کنندگان در راهپیمایی عاشورا، ادعاهای شاه درباره رفراندوم و رای مردم و رای چهار هزار و خرده ای مخالفان که رژیم اعلام کرده بود باطل گشت و همچنین در جریان قیام مردمی و اسلامی 15 خرداد و مراسم‌های بزرگداشت آن و تعطیل سراسری در هفتم شهدای 15 خرداد 42 و مهاجرت مراجع و علمای شهرها به تهران، و تعطیل های بازارها و خیابانها، و تحریم انتخابات و مجلس فرمایشی دوره 21 شاه، فعالیت های دوران محصور بودن امام خمینی، آزادی ایشان، جریانات قم و جشن مدرسه فیضیه، راهپیمایی در عاشورای سال 1343 خورشیدی، در مقابله با کاپیتولاسیون آمریکایی شاه، و خلاصه در همه صحنه های مبارزه علیه شاه و استکبار، شهید لاجوردی نقش موثری را در جمع یاران داشت.

دستگیری اول

با اعدام منصور، گروه جهاد مسلح موتلفه اسلامی گرفتار شد. شهید حاج صادق امانی که شوهر خواهر آقای لاجوردی بود به همراه شهدا بخارائی، نیک نژاد، هرندی در سحرگاه 26 خرداد توسط رژیم شاه شهید شدند. شهید عراقی و آقای حاج هاشم امانی با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکومیت یافتند. آقای عسگر اولادی و آقای حاج ابوالفضل حاج حیدری و دو نفر دیگر به حبس ابد، آیت الله انواری به 15 سال، آقای حاج احمد شهاب به 10 سال و یک نفر به 5 سال محکوم شدند. شهید لاجوردی در این رابطه به همراه برادرش حاج سید مرتضی لاجوردی دستگیر شدند اما اعتراف نکردند، و پس از تحمل آزار و اذیت، آزاد شدند. اما شهید لاجوردی دوباره همراه جناح سیاسی موتلفه اسلامی در اسفند 43 دستگیر گردید.

شهید لاجوردی
دستگیری دوم

با دستگیری بخشی از کارگردانان موتلفه اسلامی در بخش سیاسی در اسفند 43 (حدود سی نفر) شهید لاجوردی نیز دستگیر شد و در قزل قلعه که زندان مخوف و شکنجه گاه ساواک شاه بود مانند بقیه یاران تحت شکنجه قرار گرفت. شهید لاجوردی در این زندان نیز مقاومت خوبی نشان داد و علیرغم همه فشارها و شکنجه ها اعتراف قابل توجهی نداشت. 57 روز انفرادی در قزل قلعه، و سپس 67 روز انفرادی در زندان بسیار سخت عشرت آباد، جز افزایش روحیه مقاومت در وی و اکثر یاران اثری دیگر نداشت. پس از 4 ماه انفرادی که در آن سالها تقریباً کم نظیر بود و تحمل شکنجه های سخت، یاران به زندان عمومی قصر منتقل شدند و بالاخره شهید لاجوردی جزو افراد درجه اول موتلفه اسلامی (طبق گزارش سری ساواک) در بیدادگاه نظامی شاه محاکمه و به دو سال زندان محکوم شد زیرا اعترافات قابل استنادی نکرده بود. در طول دو سال زندان، شهید لاجوردی یکی از مظاهر مقاومت اسلامی در برابر طاغوت بود.

شهید لاجوردی با آزادی از زندان به اتفاق برادرش شغل خود را تغییر دادند و به فروش لوازم پوشاکی خانوادگی مشغول شدند. شهید لاجوردی در پوشش کسب، فعالیت های مبارزاتی اسلامی خود را ادامه داد.

 

تظاهرات در مسابقه فوتبال با اسرائیل

دوران سال‌های 44 تا 49 دوره ساماندهی تشکیلات مسلحانه زیرزمینی بود، و شهید لاجوردی در ارتباط مستقیم با شهید آیت الله مطهری، (شهید آیت الله بهشتی در خارج از کشور بود) با گروههای مخفی اسلامی مسلح و سیاسی کار می کرد. یک گروه از این گروهها در جریان مسابقه فوتبال ایران و رژیم اشغالگر قدس در سال 49 وارد عمل شد و ضمن حضور در تظاهرات عظیم مردم علیه رژیم صهیونیستی و رژیم شاه، که توسط یاران موتلفه اسلامی اداره می شد، انفجاری در مقابل شرکت العال (شرکت هواپیمایی اسرائیل) انجام داد، و با دستگیری تعدادی از افرادش مورد شناسایی ساواک واقع شد. از این گروه مسلح، دستگاههای پلی کپی، اسلحه و امکانات تخریبی به دست ساواک افتاد و شهید لاجوردی همراه عده ای دیگر دستگیر شد و عزت مطهری یکی دیگر از یاران موثر موتلفه اسلامی که در مدیریت این گروه هم نقش داشت متواری گردید.

 

دستگیری سوم

این بار لاجوردی را به شدیدترین وضع شکنجه کردند، به نحوی که کمر وی آسیب دید و دچار دیسک کمر شد که تا پایان عمر او را آزار می داد. مهره های گردن و پشت، تحت فشار قرار گرفت که مدتها آنها را معالجه می کرد، زانوهای او آسیب دید، چشمش ضربه خورد به نحوی که مدتها معالجه کرد ولی تا هنگام شهادت مشکل داشت. گوش وی در اثر ضربات سنگین آسیب یافت، و خلاصه جائی از بدن او را سالم نگذاشتند.

در آن روزها رژیم طاغوت خیلی وحشی شده بود. مدتها بود ظاهراً اقدامات حادی در صحنه کشور رخ نداده بود و حالا رژیم ناگهان تمام برنامه ها و خیالاتش به هم ریخته بود. برنامه مسابقه فوتبال با اسرائیل برای قدرت نمایی طاغوت به روحانیت و یاران امام بود که آن همه علیه اسرائیل سخن گفته و شعار داده بودند و از طرفی می خواست به اربابان آمریکایی و صهیونیست خود بگوید که قدرت یافته است و می تواند مسابقه های ورزشی با رژیم صهیونیستی را با آرامش برگزار نماید. اما دید که تمام این برنامه ها به باد رفته است. مردم از فوتبالیست‌های خود که اسرائیل را شکست دادند تجلیل کردند ولی علیه اسرائیل در ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی فعلی) و اطراف آن به شدت تظاهرات کردند، و پس از اتمام مسابقه با پلاکاردها (پرده های شعاری) که علیه اسرائیل بود در سه گروه تظاهرات کنان در تهران به راه افتادند. یک گروه به جنوب شهر و محله یهودی ها، شعار داده و قدرت نمایی کرد. گروه دوم به شمال شهر رفته و شعار سر دادند بدون این که رژیم کاری بتواند بکند. گروه سوم در اطراف ورزشگاه تا ساعت ها فعال بود و سپس به طرف خیابان سعدی آمد و در طول تظاهرات این گروه بود که بمبی در مقابل شرکت العال در خیابان روزولت آن روز منفجر شد و شیشه های شرکت مذکور را درهم شکست. این تظاهرات آنچنان بود که دیگر رژیم نتوانست مسابقه دیگری با اسرائیلی ها ترتیب دهد و انفجار نشان از یک گروه مسلح داد که قادر است بمب بسازد و منفجر نماید. لذا حساسیت طاغوت شدید بود و به همین سبب شهید لاجوردی دچار یکی از مهیب ترین شکنجه های ساواک شاه شد.

زندان و شناختن منافقین

شهید لاجوردی در این دوره از زندان بسیار فعال و مقاوم بود به نحوی که رژیم او را از زندان قصر به زندان قزل حصار در کرج تبعید کرد. در زندان قزل حصار بود که در سال 51، شهید لاجوردی با برخی از عناصر سازمان منافقین (مجاهدین خلق) روبرو می شود. آنها و لاجوردی در آغاز با هم گرم می گیرند ولی شامه تیز و نفاق شناس و التقاط فهم لاجوردی، رگه های نفاق و التقاط را در آنها می یابد، و با درایت «شناخت منافقین» را از آنها به دست می آورد و با اطلاعاتی که از مارکسیسم داشت آن را «مارکسیسم دستکاری شده با نام اسلام» می یابد.

لاجوردی خود تعریف می کرد: در قزل حصار وقتی چند نفر از منافقین را آوردند خوشحال شدم که به جمع مسلمانان زندانی عده ای که مجاهد مسلح هستند اضافه شده اند که در ساختن درون زندان به کار خواهد آمد. روزی که در سودان کودتای کمونیستی علیه جعفر نمیری شد و پس از ساعاتی، شکست خورد متوجه شدم که اینان از کودتای کمونیستی بسیار خوشحال شده و همراه کمونیست های قزل حصار جشن گرفتند و در شکست آنها بسیار متاثر شده عزادار شدند. از آنها پرسیدم چرا از شکست یک حکومت کمونیستی کودتایی، ناراحت شده اند. (در آن روزگار نمیری چهره غربی نداشت و همکار عبدالناصر بود) آنها گفتند که این حکومت خلق است و حکومت دموکراتیک خلقی مورد تایید ماست، و مارکسیسم علم مبارزه است! و با امپریالیسم که همان کفر است می جنگد! من از اینجا متوجه التقاط آنها شدم. ولی به مخالفت برنخاستم. گفتم آرام جلو بروم، که هم بدانم چه افکاری دارند و هم اینکه اگر بشود آنها را متوجه حقایق اسلام و کفر کمونیستی بکنم. پس از مدتی افکار آنها و جزوات «شناخت» و «تکامل» و «راه انبیاء» برای من کاملاً شناخته شد و بحث را که ملایم شروع کردم متوجه شدم که آنها عناد دارند نه اینکه اطلاع و آگاهی نداشته باشند. »

لاجوردی از این تاریخ مقابل منافقین قرار گرفت و این افتخار را یافت که اولین کسی بود که پس از امام خمینی(ره) متوجه التقاط و انحراف منافقین شد. منافقین نیز در مقابل آگاهی یافتن لاجوردی سعی کردند وی را منزوی کنند و نگذارند زندانیان مسلمان با او صحبت کنند و بیدار شوند. لاجوردی این مطلب را بدون انتساب به سازمان در بازجویی های پس از دستگیری در 7/11/53 به عنوان اینکه دخالت در سیاست نمی‌‌کرده می نویسد و می گوید: « هیچگاه در کمونهایی در آنجا بود نرفتم. من در حال نیمه بایکوت بسر می بردم.» در زندان قزل حصار لاجوردی موافق منافقین نبود اما با آنها برخورد رویارویی هم نداشت. تا او را در تاریخ آبان 52 به زندان مشهد تبعید کردند. وی در زندان مشهد به عمق نفاق و فاجعه منافقین پی برد و متوجه شد که سازمان در واقع جوانان ساده را از اسلام به مارکسیسم می کشاند. و البته با هر کس به زبان خودش و موافق روحیاتش صحبت می کند. مثلاً با مذهبی ها به شدت خود را مذهبی جلوه می دهد با مردم عادی خود را دارای اسلام مترقی و به اصطلاح علمی، نشان می دهد و با افرادی که اعتقاد کافی به اسلام ندارند خود را مسلمان دارای افکار مارکسیسم معرفی می کند و آنها را به مارکسیسم معتقد می سازد. و مقصود از این چندگانگی، در دست داشتن قدرت سازمانی، و قدرت در زندان و به دست آوردن قدرت حکومتی برای سلطه خودشان است.

مراقبت ویژه ساواک

شهید لاجوردی پس از 4 سال تحمل زندان و دو تبعید به زندان قزل حصار و مشهد، در تاریخ 30/1/53 از زندان مشهد آزاد گردید. در هنگام خروج از زندان، در جیب شلوار وی کاغذی به دست آمد که شماره تلفن یکی از زندانیان بر آن نوشته بود؛ ساواک پرونده‌ای برای لاجوردی تشکیل داد و او را بازجویی کرد، لکن وی گفت آن کاغد را او در جیبش گذاشته تا خبر سلامتی او را به خانواده اش بدهم. این امر نشان می دهد که در روحیه مقاوم شهید لاجوردی، زندان نه تنها کوچکترین تاثیری نداشته، بلکه او را محکمتر نموده به نحوی که در هنگام آزادی، اقداماتی را در رابطه با زندانیان مرتکب می شود که خطر بازداشت مجدد او را داشته است. پس از آزادی، ساواک وی را تحت پوشش منابع خود قرار می دهد و تلفن و نامه های پستی را مورد بازرسی قرار می دهد. البته وی و خانواده و بستگانش از سال 52 تحت مراقبت ویژه بوده اند و جالب است که ساواک در سندی که کمتر نظیر دارد، دستور می دهد: به هر نحوی که مقتضی می دانند، بدون این که عملی آشکار و یا احضار صورت گیرد نسبت به شناسایی کلیه افراد خانواده یاد شده اعم از خواهر، برادر، پسران و دختران آن، عمو، عمه، خاله و فرزندان آنها اقدام گردد.

این دستور در سندی دیگر از ساواک به تاریخ 18/2/53 یعنی 19 روز پس از آزادی لاجوردی تاکید می گردد. در این سند آمده است: از ساواک خواسته شده است کلیه افراد خانواده لاجوردی را شناسایی و معرفی نماید. و سپس در تاریخ 4/3/53 اداره کل سوم ساواک دستور می دهد: با توجه به اینکه مشارالیه فردی متعصب بوده و به احتمال قوی فعالیت های گذشته خود را با رعایت نهایت پنهانکاری و شدت هرچه بیشتر دنبال خواهد نمود ... دستور فرمایید سریعاً نسبت به شناسایی مجدد، و مراقبت کامل از اعمال و رفتار وی، و افراد خانواده اش اقدام نموده ...

در تاریخ 1/5/53 یعنی 4 ماه پس از آزادی لاجوردی، ساواک در سندی به همین تاریخ تصریح می کند: نامبرده ... به دوستش اظهار داشته به خدا قسم شما در مقابل مردم و دین اسلام مسئول هستید... به خدا قسم اگر یک عمر در زندان باشیم، به اندازه یک روز اباذر غفاری زجر نکشیده ایم. ساواک در این سند دوباره به پابرجایی لاجوردی در افکار و عقاید افراطی و مخالفت با رژیم تاکید می کند. ساواک در تاریخ 8/5/53 باز هم در سندی دیگر دستور به ادامه مراقبت از اعمال و رفتار شهید لاجوردی داده و گفته: به احتمال قوی نامبرده در حال حاضر فعالیت های مضره ای را دنبال می کند. و دستور به مراقبت اعمال و رفتار وی و شناسایی دوستان و معاشرین مشارالیه داده است.

اسناد مذکور همگی دلالت دارند بر اینکه لاجوردی پس از آزادی، با قدرت و استقامت، مسیر مبارزه در راه خدا را با نهایت تدبیر، و به قول ساواک پنهانکاری، ادامه داده است. در این دوران شهد لاجوردی در بیرون از زندان نتوانست علیه سازمان منافقین اقدام مستقیم کند زیرا فضا و صحنه مبارزه انقلابی، در سلطه تبلیغاتی سازمان بود. سازمان توانسته بود با فریب و نفاق گسترده خود، خویش را محور و پرچمدار مبارزه اسلامی و تنها سازمان مسلح مسلمان جلوه دهد؛ از روحانیان مبارز، عناصر فعال گروهها و تشکلهای اسلامی مثل موتلفه استفاده کند و نیروها و امکانات آنها را به خود اختصاص دهد و با کشته هایی که داده بود پشتوانه مظلومیتی در برابر رژیم ستمگر شاه تهیه کند و با شعار ضد امپریالیسم امریکا، مشتاقان استقلال کشور را به خود متوجه نماید. در این دوران شهید لاجوردی در تماس با سایر یاران، در صدد طراحی راهکاری موثر بود تا در فرصت مناسب که حقایق سازمان آشکار می شود، وظایف مبارزه اسلامی را بطور مشروع و منطبق با اسلام دنبال نماید. در تدارک این راه به بسیاری از دوستان نزدیک نیز مسائل منافقین را نگفت، اما ارتباط با همه از جمله بخش مسلح شهید اندرزگو را برقرار کرد. همین تماس ها و برنامه ها بود که ساواک را به شدت نسبت به لاجوردی مظنون کرد و بالاخره در تاریخ 7/12/53 (10 ماه و 8 روز پس از آزادی) مجدداً او را دستگیر و به کمیته مشترک ضد خرابکاری برد.

شهید لاجوردی

در زندان قصر

این دوره از زندان دوره ای سرنوشت ساز در انقلاب اسلامی ایران است.

در سال‌های 42 تا 50، زندان به برکت مبارزان موتلفه اسلامی، حزب ملل اسلامی، گروههای مذهبی و همچنین روحانیان مبارز، از اعتبار خاصی برخوردار شد. محیط زندان به مدرسه ای برای آموزش و پرورش و بحث و مباحثه تبدیل شد و سران مبارزه در زندانها، زندان را تبدیل به میدان سازندگی و تجربه آموزی و مقاوم شدن مبارزان کردند. در سالهای 50 تا 54 زندان بیشتر در اختیار سازمان مجاهدین خلق درآمد که همه مبارزان مسلمان با آنها همکاری صادقانه و همه جانبه داشتند و آنها با چریکهای فدائی خلق کمونیست سازش کرده بودند و کمون مشترک تشکیل داده بودند.

کمون مشترک عنوانی کمونیستی بود که افراد زندانی اعم از کمونیست و مسلمان، در تشکیلاتی مخفی بصورت جمع مشترک با هم زندگی می کردند. مسئولان خود را انتخاب می کردند و پولی که به زندانیان از طرف خانواده ها پرداخت می شد به صندوقدار می دادند، هیات مدیره، نیازهای اصلی اعضا کمون را تهیه و در اختیار همه قرار می داد.

کمون کارهای داخلی زندان سیاسی را خود اداره می کرد. هر روز چند نفر را به نوبت برای کارگری در بند (باز هم اصطلاحی مورد استفاده کمونیست ها) تعیین می نمود که کارهای آشپزخانه (در حدی مختصر) و جارو و نظافت زندان، و کارهای جاری را انجام می دادند؛ سفره صبحانه و نهار و شام و تقسیم میوه - اگر وجود داشت- در وسط روز را به عهده داشتند که مسلمان و کمونیست با هم غذا می خوردند و یکی بودند. این موضوع از نظر مبانی فقهی اسلامی اشکال داشت، زیرا اسلام منکرین خدا را نجس می داند و آلودگی غذا و آب و نوشیدنی ها را جایز نمی داند. لکن منافقین که در اصل مارکسیسم را قبول داشتند، مبانی مارکسیستی را به عنوان اسلام مترقی و اندیشه های نو اسلامی به خورد جوانان مسلمان می دادند و برداشتن مرز بین اسلام و کفر و شرک و نفاق را طراحی کرده بودند.

خاطره ای جالب

در اواسط سال 1355، رسولی سرشکنجه‌گر مشهور ساواک و مدیر داخلی زندان اوین، روزی به بند 1 اوین آمد و خواست که علماء در زندان و عناصر موثر مبارزه که در آن بند بودند در اطاق میانی جمع شوند. عده‌ای جمع شدند. رسولی با تکبر فراوان رفت بالای اطاق نشست و یک پایش را روی پای دیگرش انداخت و گفت: دیگر مبارزه شماها فایده ای ندارد. سازمان مجاهدین از هم پاشیده و وحید افراخته اسامی همه اعضا و طرفداران آن را نیز در اختیار ما قرار داده، مردم هم فهمیده اند که آنها مارکسیست اسلامی هستند و حرف ما درست بوده و دیگر حرفهای شماها در تایید آن سازمان، را قبول نمی کنند و بقیه حرفهایتان را نیز قبول ندارند. چریکهای کمونیست هم در ماههای اخیر اکثر سرانشان کشته شده اند و دیگر قدرتی ندارند. بازارهای اسلامی نیز دیگر به شماها و مبارزه کمک مالی نمی کنند. بنابراین شماها بیائید در پی کارهای فرهنگی و زندگی خودتان بروید. وقتی رسولی این حرفها را زد مرحوم طالقانی او را به بازی گرفت و بجای پاسخ به او گفت فلانی، دو دختر فلج و عقب افتاده داشت آنها هنوز هستند؟ بعد شهید عراقی رسولی را دست انداخت و بالاخره آقای هاشمی رفسنجانی بدون اشاره به حرفهایش او را حسابی متلک باران کرد و رسولی با خماری فراوان رفت. لاجوردی در کنار اطاق نشسته بود و از آن خنده های رندانه می کرد.این برنامه رسولی بیانگر تحلیل طاغوت در آن روزگار است. که البته تحلیل بسیاری از مبارزان سیاسی میسر نیست و تا ده سال دیگر باید رفت و کار فرهنگی کرد! بنابراین  این دوره از زندان که شهید لاجوردی در وقایع آن نقش بارزی داشت در انقلاب اسلامی ایران بسیار حساس است.

آغاز برنامه لاجوردی

در 25/4/54 شهید لاجوردی و همراهان او به زندان قصر آورده شدند و به قرنطینه رفتند، سپس به بند 2 و 3 زندان شماره 3 قصر منتقل شدند. در زندان قصر لاجوردی ابتدا برخوردی مستقیم با منافقین نکرد بلکه به آگاه سازی روآورد. او افرادی همچون آقایان نعیم آبادی، کروبی، کچوئی و ... را به مسائل منافقین آگاه کرد. همچنین با جمعی از زندانیان مسلمان، سعی کردند که رعایت احکام شرعی را در طهارت و پاکی بکنند. منافقین پتوها و دمپایی های زندان را اشتراکی کرده بودند. اینان پتوهای خود را مشخص کردند تا بتوانند آنها را پاک و تمیز نگه دارند- پتو را در زندان، خود زندان به زندانیان می داد که از نوع پتوهای سربازی سابق بود- در زندان برخی افراد دچار امراض از جمله امراض پوستی بودند و مخلوط بودن پتوها، احتمال سرایت امراض مذکور را افزایش می داد. کمونیست ها هم مقید به رعایت نجاست و نظافت نبودند. بهترین راه مشخص بودن پتوی هر شخص بود که تا آمدن منافقین به زندان همین رویه حاکم بود، اما منافقین برای آن که مشارکت با مارکسیسم و مخلوط بودن مسلمانان و مارکسیست ها را تحقق ببخشند همه این مسائل را ندیده گرفتند. کمونیستها در دستشویی سرپا ادرار می کردند و چون دستشویی های زندان تنگ و کوتاه بود همه جا از جمله پاهای آنان و دمپایی ها آلوده و نجس می گشت، ولی منافقین اصرار داشتند که همه دمپایی ها را جلوی در راهرو درآورند و هر کس هر دمپایی بود پایش کند. شهید لاجوردی و عده ای از روحانیان و متدینین این امور را جدا کردند، پتوهای خود را مشخص نمودند و دمپایی های خود را نیز علامت گذاری نمودند و از روپوش و شلوار زندان، برای خود پاپوش های پارچه ای دوختند و کف آنها را پلاستیک گذاشتند تا در نتیجه خیسی یا عرق پا، باعث نجس شدن پایشان نشود و به افراد متدین نیز تذکر دادند که نماز آنها با بدن نجس باطل می باشد. منافقین این مسائل را استهزاء می کردند اما تا سال 54 برخورد جدی نداشتند زیرا قدرت دست خودشان بود و احساس خطر نمی کردند. در سال 54 وحید افراخته و همدستانش دستگیر شدند، و انحراف سازمان و خیانت سران آن مشخص شد؛ مرتدین از منافقین، اعلام موضع نمودند و به صراحت اعلام کردند سالها و ماههاست کمونیست شده اند و به حکم سازمان بوده که نماز دروغین می خوانده اند، یا امام جماعت شده اند و یا اظهار مسلمانی کرده اند. آنها در چنین شرایطی دیگران را نیز دعوت به مارکسیست شدن می نمودند.

 

شکنجه شدید لاجوردی

در ورود این 10 نفر به همراه وحید لاهوتی به کمیته مشترک ضد خرابکاری، منوچهری شکنجه‌گر بی‌رحم ساواک لاجوردی را به اطاق شکنجه و بقیه را به اطاقی در طبقه سوم بند پنجم برد. بعد از ساعتی، لاجوردی را در حالی که بشدت او را شکنجه داده بودند و 2 نفر نگهبان ساواک زیر بغل او را گرفته بودند، کشان کشان آوردند در حالیکه لاجوردی به علت ضربات کابل بر کف پا نمی توانست راه برود و منوچهری با چهره برافروخته و چشم های خون گرفته و از حدقه بیرون زده همراه آنها می آمد. وقتی آنها به نزدیک در اطاق که توسط نگهبان بند باز شده بود رسیدند همه افراد مذکور به جلوی در اطاق آمدند و بادامچیان و کچویی و محمدمحمدی از در اطاق بیرون آمدند و اعتراض به این شکنجه را شروع کردند. لاجوردی با اشاره به آنها خواست که آنان او را از دو نگبهان بگیرند. بادامچیان و کچویی دو طرف لاجوردی قرار گرفته وی را از زمین بلند کردند و به داخل اطاق آورده و روی زیلو خواباندند. در حالی که همه افراد با مشاهده وضعیت شهید لاجوردی دستجمعی به اعتراض برخاسته بودند، منوچهری با تندی گفت: بی‌خود سر و صدا نکنید، حساب همتون را مثل همین می رسم و بعد رفت. پس از مدتی که لاجوردی حالش جا آمد، از وی پرسیده شد که در شکنجه چه می خواستند؟ گفت هیچ، سوال نکردند و به محض ورود به اطاق شکنجه با فحش و اهانت، شکنجه را شروع کردند و گویا می خواهند زهر چشم بگیرند و لابد مقصودی دارند. سپس وی با مراقبت دوستان و کمی مالش دست و پا به خواب رفت. در این موقع رسولی شکنجه‌گر ساواک به داخل اطاق آمد و احوالپرسی نمود و پرسید: «لاجوردی چرا خوابیده است؟» محمد محمدی گفت: منوچهری او را برده شکنجه داده است. رسولی گفت: چرا؟ کی به او گفته بود اینکارها را بکند؟ شماها تحویل من هستید به او چه. محمدی گفت: برنامه شما چیست؟ چه می خواهید؟ رسولی گفت: هیچی شماها را آورده ایم بگوییم سازمان تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده و همدیگر را کشته اند و شما بر این مسائل مطلع بشوید تا تغییر موضع بدهید، قصد هم اذیت شما و لاجوردی نبوده و منوچهری بی‌خود این کار را کرده است. دوستان چون از قبل هماهنگی نکرده بودند در برابر صحبت های رسولی موضع نگرفتند و در واقع خواستند او را تخلیه اطلاعاتی نمایند. رسولی کمی در اطاق نشست و برخاست و رفت. دوستان با همدیگر به آهستگی به مشورت برخاستند که مقصود از این آوردن جمعی به کمیته مشترک و این شکنجه وحشیانه لاجوردی در آغاز کار و بعد صحبت های رسولی چیست؟ در این اطاق این عده چند روز ماندند. لاجوردی پس از آنکه کمی حالش بهبودی یافت بحث و گفتگو را آغاز کرد، مسائل عقیدتی و التقاطی منافقین را برای بقیه شرح داد. وقتی بعضی از افراد آگاه شده، به محمدمحمدی مراجعه کردند و از او ماوقع را پرسیدند، او که از عناصر اصلی سازمان در زندان بشمار می آمد طفره رفت و به بهانه اینکه ممکن است در این اطاق، دستگاه شنود باشد پاسخ نداد و همین موضوع مسلم کرد که سازمان و عناصر موثر آن می دانند افکار التقاطی دارند و نمی گویند!

بند یک اوین

پس از چند روز که لاجوردی و همراهان در کمیته مشترک بودند، آنها را بجز وحید لاهوتی به بند 1 در زندان اوین بردند. از مشهد نیز آقایان عسگر اولادی و حاج ابوالفضل حاج حیدری را آوردند و آقای دکتر عباس شیبانی را نیز از زندان دیگری به اوین آوردند، و در واقع در یک حادثه اتفاقی، و شاید به تقدیر الهی، مجموعه روحانیان و عناصر اصلی مبارزه در زندانها در بند 1 اوین کنار هم قرار گرفتند. و تعدادی هم از طلاب دستگیر شده در جریان سالگرد 15 خرداد در سال 54 از زندانهای دیگر به این بند افزوده شدند. اینجا دیگر کمون سازمان و درگیری با آنها وجود نداشت همه با هم بودند بجز محمد محمدی که در واقع هنوز افکار سازمان را داشت، هر چند صریح اظهار نمی کرد. در اوین، مسائل منافقین کاملاً آشکار شد. آقایان عسگراولادی، حاج حیدری و شهید لاجوردی اطلاعات خود را در حضور روحانیان مطرح کردند. محمد محمدی به دفاع برخاست ولی استدلال نداشت. با آشکار شدن بطلان عقاید التقاطی منافقین، موضوع نفاق آنها نیز معلوم گردید و محمد محمدی به گریه متوسل شد و گفت ما تا دیروز مجاهد بودیم و امروز منافق شده ایم. ولی این روش موثر واقع نشد و بالاخره قرار شد محمد محمدی عقاید و دیدگاههای سازمان را برای آقایان مهدوی کنی، انواری، هاشمی رفسنجانی و لاهوتی بیان کند و چند جلسه طولانی اینکار ادامه یافت و در نظر نهایی علما، تعلیمات و افکار سازمان را التقاطی و غیر منطبق با اسلام اعلام نمودند. سپس در یک جلسه جدی و با حضور همه روحانیان و شهید لاجوردی و همفکرانش، بحث از علل و عوامل انحراف و ارتداد افراد مطرح گردید و 43 مورد علل این گرایش منفی ارائه شد و معلوم گردید مهمترین عامل، از بین رفتن مرز بین مسلمان و غیر مسلمان است که در کمون مشترک و در تحلیلهای سازمان مطرح است. لذا قرار شد برنامه ای برای جدا شدن مسلمانها و مارکسیست ها طراحی شود که بر مبنای دین باشد، زیرا در واقع دین خالص مورد تهاجم بود و مبارزه نیز جز با دین خالص اسلامی به پیروزی نمی رسید.

لاجوردی و ترسیم راه فردا

بدیهی است در محیط زندان پس از آن همه ضربات سالهای 54- 55، این برنامه کاملاً دوستان را خلع سلاح کرد و چون اطلاعی از اصل مسئله و اجبار و فریب رژیم نداشتند پاسخی هم نداشتند و نمی شد هم بگویند که این طراحی ساواک برای نفع سازمان است و الا اگر رژیم می خواست اینها بتوانند علیه منافقین کار کنند، بایستی اینان را بی سر و صدا آزاد می کردند نه اینکه بکوشد اینان و دوستانشان را بی آبرو نماید. به هر حال پس از این ماجرا شهید لاجوردی در غیاب آقای عسگراولادی و عراقی، پیشکسوت دوستان بود؛ وی با قدرت و بدون تزلزل، راه آینده را ترسیم کرد و پس از مشورت با عناصر اصلی متعهدین به فتوا، آن را به اجرا گذاشت. قرار بر آن شد که دوستان علوم و مباحث معرفت شناختی اسلام را در رابطه با تبیین موارد انحراف و التقاط منافقین و کمونیست بیاموزند و یا آن را کامل کنند. علی رغم آشکار شدن عناد منافقین با آنها برخوردی نداشته باشند و اعتمادی هم به آنها برای طرح مسائلشان نکنند و برای جذب افراد بینابین زمینه بحث را بطور دوستانه در هر مورد مهیا کنند؛ با کسانی که حاضر به شنیدن مطالب نیستند اصراری در طرح موضوع نداشته باشند. موضعگیری ها و مواضع و برنامه های خود را با هوشیاری کامل تنظیم کنند تا بهانه به دست رژیم و منافقین نهند و خلاصه به گونه ای عمل نمایند که روز به روز دست منافقین بیشتر رو شود و اعتماد افراد غیر معترض به مطالب دوستان افزایش یابد. این سیاست بخوبی اجرا شد و به تدریج افرادی که گرچه جزو این دوستان و <<اطاق دوئی ها>> نمی شدند ولی حقایق را قبول داشتند رو به افزایش نهاد. منافقین در آغاز می کوشیدند مسئله را ساده کنند. می خواستند انحراف و خیانت را به مرتدین نسبت دهند و خود را مبرا سازند. لکن سوالات دوستان درباره مواضع و جهان بینی و رفتار آنها آنان را مجبور به موضعگیری منفی نمود و عصبانیت آنها در مقابل سوالات طرفدارانی که مسائل را متوجه می شدند، آنها را کاملاً تضعیف نمود.

بطور نمونه در شب عید سال 56، که طبق معمول رژیم اجازه جشن و بزن و بکوب و حتی رقص به زندانیان می داد، محمود عطائی از سران منافقین به اطاق 2 آمد و پرسید که می خواهیم شب اول سال جشن بگیریم شما چه می کنید؟ شهید لاجوردی با قدرت جواب داد اگر با کمونیست ها مشترکاً جشن بگیرید ما جدا خواهیم ماند ولی اگر با کمونیست و مرتدین نباشید ما با شما در جشن شرکت خواهیم کرد. عطائی کاملاً غافلگیر شد و گفت جواب می دهم. او انتظار داشت دوستان بگویند ما در جشن شما شرکت نمی‌کنیم و با خیال راحت با کمونیست ها جشن مشترک بگیرند و علیه دوستان تبلیغ کنند. منافقین پس از مذاکراتی، پیغام دادند که ما با شما جشن نمی گیریم و در نتیجه با کمونیست و مرتدین خودشان جشن گرفتند و حتی در اطاق مرتدین که می زدند و می خواندند و می رقصیدند شرکت کردند. شهید لاجوردی و یارانش نیز جشن ساده ای در اطاق 2 گرفتند که شادی معنوی و تقوایی داشت. پس از جشن اول سال هر یک از اطاقها از جمله اطاقی که مسعود رجوی در آن بود (اطاق شماره 4) یک شب جشن گرفتند و زندانیان سایر اطاقها به آن اطاق می رفتند و اصطلاحاً آن را «بازدید» می نامیدند. شبی که نوبت اطاق 4 بود تعداد از دوستان اطاق 2 به آن اطاق رفته عید را تبریک گفتند و مصافحه کردند، شهید لاجوردی و چند نفر هم شرکت نکردند. این کار اثر خوبی در جهت کم رنگ کردن فضای تضاد و اختلاف داشت. در مقابل منافقین که به همه اطاقها- از جمله اطاق 5 که محل مرتدین بود- رفتند به اطاق 2 به بازدید نیامدند و همین کار که تعصب و عناد آنها را آشکار کرد بنفع دوستان تمام شد.

کمیته استقبال

در کمیته استقبال از امام شهید لاجوردی به اتفاق شهدا عراقی و اسلامی و آقای عسگراولادی جزو مسئولان انتظامات اقامتگاه امام بودند و آن جمعیت انبوه و برنامه های مدرسه رفاه و علوی را در چنان موقعیت حساس و خطرناک مراقبت کردند. در روزهای 21 و 22 بهمن 1357 شهید لاجوردی در رفاه در مورد ماموران ساواک رژیم که دستگیر می شدند به همراه شهید رجایی و شهید کچویی و آقای حاج سید اصغر رخ صفت مسئولیت داشتند و برادرش حاج سید مرتضی لاجوردی در بخش تبلیغات کمیته استقبال از امام خدمات ارزشمندی را تقدیم کرد که یکی از آنها پرده ای بود که بر آن نوشته شده بود «دیو چو بیرون رود فرشته در آید»

بدینگونه است که یک دوره مهم و سرنوشت ساز در زندگانی این اسطوره جهاد و استقامت و مرد پولادین انقلاب اسلامی طی می شود تا دوره ای دیگر آغاز گردد. دوره ای که شهید لاجوردی در آن نقش بی‌نظیری را در افشای نفاق و ارتداد و انحراف و سرکوب توطئه گران منافق و کمونیست و ضد انقلاب و مزدوران استکبار جهانی ایفا می کند تا آنجا که خدای شهیدان و عارفان و عاشقان نعمت والای شهادت را به او انعام می دهد و از کسانی می شود که مشمول آیه شریفه «الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین» (69 / نساء) هستند.

روحش شادتر

              راهش پر رهروتر

                                 آرمانش برآورده تر باد