تبیان، دستیار زندگی

زنگوله

بز کوچولو کنار رودخانه یک جای خوب پیدا کرد. یک علف زار مخصوص خودش. بز کوچولو خیل بای کرد. بالا و پایین پردی و زنگوله اش دیلینگ، دیلینگ، دیلینگ کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
زنگوله

بز کوچولو این صدا را خیلی دوست داشت. ولی ناگهان زنگوله ساکت شد. بز کوچولو ایستاد. زنگوله دیگر به گردنش نبود.

بز کوچولو، دور خودش چرخید. همه جا پر از علف های لند  بود. بز کوچولو به گریه افتاد. کلاغ از بالای  درخت گفت: اگر صد سال هم گریه کنی، زنگوله ات پیدا ممی شود.

بز کوچولو اشک هایش را پاک کرد. از کلاغ پرسید: کمکم می کنی پیدایش کنم؟

کلاغ فریاد کشید: توی این علف ها، اگر صد سال هم بگردیم ، پیدایش نمی کنیم ها...

بز کوچولو به علف ها نگاه کرد. شکمش به قار و قور افتاد. گرسنه اش بود. فکری کرد و با خوش حالی گفت: فهیمدم...

بعد بدو بدو رفت پیش دوستانش و گفت: آمده ام شما را ببرم گردش.

بزغاله ها با خوش حالی گفتن: کجا؟ کجا؟

بز کوچولو دوستاشن را به علف زار کنار رودخانه برد. کلاغ از بالای درخت، گفت: اگر صد تا دوست هم بیاوری، زنگوله ات را پیدا نمی کنی ها.

بز کوچولو جواب نداد. علف ها رابه دوستانش نشان داد و گفت: بفرمایید ناهار...

بچه بز ها علف ها را خوردند و خندیدند . خوردند و خندیدند.  ناگهان رو ی زمین بی علف ب کوچولو زنگوله اش را دید. آن را به گردنش آویزان کرد و گفت: گردش خوبی بود مگر نه؟

بچه بزها گفتند: بله، خیلی خوش گذشت باز هم از این کارها بکن.

بز کوچولو خندید. سرش را تکان داد و زنگوله اش دیلینگ دیلینگ کرد.

کلاغ از بالای درخت،  گفت:  اگر صد سال هم بگردم بچه ای به زرنگی تو پیدا نمی کنم.

مطالب مرتبط:
بز بز بزغاله
فکر یه بزغاله کوچولو
ببعی چاق و چله

کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه رشد  نو آموز
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.