تبیان، دستیار زندگی
جمعه نوزدهم دی ماه 1359 عملیاتی در محور آبادان. ماهشهر از سمت ایستگاه دوازده آبادان ساعت 12 شب آغاز و تا روز بعد شنبه 20/10/1359 ساعت 11 به ملاحظاتی با به شهادت رسیدن تعدادی از بچه های گروهان یک از گردان 129 تیپ 2 قوچان و جمعی از ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آزادی بیان به سبک بعثیان عراقی

جمعه نوزدهم دی ماه 1359 عملیاتی در محور آبادان. ماهشهر از سمت ایستگاه دوازده آبادان ساعت 12 شب آغاز و تا روز بعد شنبه 20/10/1359 ساعت 11 به ملاحظاتی با به شهادت رسیدن تعدادی از بچه های گروهان یک از گردان 129 تیپ 2 قوچان و جمعی از بسیجیان ورامین که شب عملیات به ما پیوسته بودند خاتمه یافت و تعدادی نیز به اسارت دشمن درآمدند. کار تخلیه اسراء تا شب از طریق مرز بصره. خرمشهر انجام و شب را نزدیک بصره در تنومه عراق به سر بردیم روز یک شنبه 21/10 عصر آن روز پس از یک وعده غذای شامی که جمعه، شب عملیات در منطقه خورده بودیم مقداری نان همراه مقداری برنج بین ما تقسیم و شب هنگام ما را سوار بر کامیون های ارتشی کرده و به سمت بغداد حرکت دادند روز دوشنبه صبح به وزارت دفاع رسیدیم و در اتاقی حدوداً 5×4 تعداد 114 نفر با محاسبه نفرات قبلی آن اتاق، به مدت 2 شب و 3 روز نگهداری کردند. چهارشنبه شب 24/10 اسراء را به طرف ایستگاه قطار در بغداد حرکت دادند و از آنجا به داخل واگون های باری سوار شدیم صبح روز شنبه 25/10/1359 وارد ایستگاه راه آهن موصل شده و از آن جا با اتوبوس به اردوگاه موصل یک منتقل شدیم اسراء قدیمی که قبل از ما در آنجا بودند از دور به ما خوش و بشی می کردند. عراقی ها پس از تحویل پیراهن عربی (دشداشه) و لباس های دیگر و پتوها را به قاعة (آسایشگاه) جدیدی هدایت کردند پس از استقرار یکی دو ساعت ما در آسایشگاه اعلام شد فرمانده اردوگاه (سرهنگ فیصل) می خواهد از اسراء جدید دیدن و با آنها صحبت کند.

سرهنگی فیصل که قدی نسبتاً بلند و تنومند و بسیار خشن بود همراه با تعدادی سرباز به آسایشگاه ما آمدند یکی از اسراء قدیمی بعنوان مترجم کنار سرهنگ ایستاد و سرهنگ شروع کرد از قوانین محیط اسارت گفتن که در روز سه الی چهار  بار آمار گرفته می شود. باید همه در صف آمار حاضر باشند. اصلاح صورت الزامی است. هر ماه یک دفعه صلیب سرخ می آید، نامه هایتان نباید سیاسی باشد اصلا در اردوگاه کار سیاسی نکنید. نماز جماعت ممنوع. کسانی که کارهای سیاسی کنند، به صلیب سرخ معرفی نمی شوند. تعدادی از اسراء قبل از شما بودند که به خاطر. مسائل سیاسی به صلیب معرفی نشدند. مراعات مسائل دینی از نظر عراقی ها سیاسی بود. و نهایتاً در ادامه صحبت، خود سرهنگ فیصل وارد مسائل سیاسی شد و سئوال کرد چه کسی خمینی را دوست دارد؟ در اینجا یکی از افراد حاضر برخاست و گفت من امامم را دوست دارم سرهنگ پرسید چقدر؟ او گفت: زیاد. سرهنگ گفت خمینی به ما حمله کرده است! او جواب داد من آشنا به مسائل تاریخی و جنگی هستم شما به تلافی ناکامی های خود در زمان رژیم سابق ایران علیه انقلاب اسلامی نوپای ما جنگ را به راه انداختید. سرهنگ که عاجز از پاسخ دادن شده بود، گفت شما بایست همانجا... یکی از بچه ها برخاست و گفت :سرهنگ دشمن اصلی ما مسلمانها، اسرائیل و آمریکاست، ما باید گلوله ها را به سمت آنها شلیک کنیم. گفت تو هم بایست. نفر سوم که حسن حشمت مهدیخانی از دوستان مشهدی ما بود برخاست، و گفت سرهنگ شما خودت گفتی بحث سیاسی ممنوع. از طرفی باز خودت مسائل سیاسی را عنوان می کنید. گفت شما و آن دو نفر بیایید بیرون. در این موقع یکی از برادران دزفولی ما که قاری قرآن ما بود پرسید، سرهنگ اینها را کجا می برید، گفت دوست داری تو هم بیایی؟ گفت: آری. گفت: تو هم بیا و این چهار نفر را در آن روز از ما جدا کردند و همان طور که قبلاً گفتم به جمع تعدادی که از قبل به همین شکل از بچه های اردوگاه جدا کرده بودند اضافه و سپس همراه با چهار نفر دیگر از همین آسایشگاه، تا قبل از آمدن صلیب به اردوگاه آنها را به بهانه ای به بغداد بردند و دیگر کسی از سرنوشت آنها خبردار نشد. راهشان پر رهرو و یادشان گرامی باد.

آزاده حسن صنعتی نسب