تبیان، دستیار زندگی
غاز تخم طلا
غاز تخم طلا
غاز تخم طلا
یكی بود یكی نبود غیر از خدا هیچكس نبود، سال ها پیش در دهكده ای دور، ...پیرمرد و پیرزنی با خوبی و خوشی در كنار هم زندگی می كردند.
پری کوچولو
پری کوچولو
پری کوچولو
یکی بود یکی نبود. در یک جنگل دور، در یک قصر قدیمی پادشاهی ظالم و ستم کار با خدمتکاران و سردارانش زندگی می کرد...
لانه جدید
لانه جدید
لانه جدید
موش، سرش را ازلانه بیرون آورد. با خوش حالی گفت: «به به، چه صبح زیبایی!» مثل هرروز نورخورشید همه جا را روشن كرده است. ...
چند تکه
چند تکه
چند تکه
موش کور کوچولو توی اتاقش روی تخته سنگی نشسته بود. مادرش توی اتاق آمد و گفت : «بیا برویم غذا بخوریم. ...
خال خالی
خال خالی
خال خالی
کنار نرده های باغ یک سطل رنگ سیاه بود. کنار سطل رنگ، چند خال خالی سیاه رنگ روی زمین افتاده بودم...