غاز تخم طلاغاز تخم طلایكی بود یكی نبود غیر از خدا هیچكس نبود، سال ها پیش در دهكده ای دور، ...پیرمرد و پیرزنی با خوبی و خوشی در كنار هم زندگی می كردند.
من نبودم دستم بودمن نبودم دستم بودراستش من عادت داشتم به وسایل های داداشم دست درازی کنم.یعنی چی می خواند و چی می خورد، و یا چی تو کیفش قایم می کند. ...
زیر درخت آلبالوزیر درخت آلبالوپیر بابا توی حیاط خانه اش یک درخت آلبالو داشت. چه درختی، آلبالو می داد قد هلو ...
تو رفیق منی یا رفیق خاله خرسه؟تو رفیق منی یا رفیق خاله خرسه؟روزی... دو دوست قرار گذاشتند با هم به شکار بروند...
دیشب که نترسیدی؟دیشب که نترسیدی؟چند روزی می شد که حال مامان خوب نبود استفراغ می کرد و بی حوصله بود. دست و پایش هم درد می کرد....
پری کوچولوپری کوچولویکی بود یکی نبود. در یک جنگل دور، در یک قصر قدیمی پادشاهی ظالم و ستم کار با خدمتکاران و سردارانش زندگی می کرد...
روز تولد جوجه هاروز تولد جوجه هاوقتی امتحانات مینا تمام شد، از پدر و مادرش خواست تا او را چند روزی به روستا پیش پدربزرگ و مادربزرگ بفرستند....
غذا برای پرنده هاغذا برای پرنده هاامیرحسین پرنده ها را خیلی دوست دارد.دلش می خواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خرده نان بریزد تا بخورند....
آب نبات و تندباد خانمآب نبات و تندباد خانمخانم گربه 4 تا بچه کوچولوی ناز به دنیا آورده بود. به آن ها شیر می داد و مواظبشان بود تا سالم بمانند و بزرگ شوند...
لانه جدیدلانه جدیدموش، سرش را ازلانه بیرون آورد. با خوش حالی گفت: «به به، چه صبح زیبایی!» مثل هرروز نورخورشید همه جا را روشن كرده است. ...
چند تکهچند تکهموش کور کوچولو توی اتاقش روی تخته سنگی نشسته بود. مادرش توی اتاق آمد و گفت : «بیا برویم غذا بخوریم. ...
خال خالیخال خالیکنار نرده های باغ یک سطل رنگ سیاه بود. کنار سطل رنگ، چند خال خالی سیاه رنگ روی زمین افتاده بودم...