ننه موشه یک قوطی پر از دکمه های رنگارنگ داشت.موموشی خیلی دوست داشت با آن بازی کند. ولی ننه موشی می گفت: الان نه.هر وقت بزرگ شدی و خودت توانستی دکمه ها را جمع کنی. من کمرم درد می کند. ننه جان...
یکی بود یکی نبودغیر از خدا هیچ کس نبود، اردیک سفید قصد سفر داشت ولی هر بار حیوان ها سوغاتی هایی می آوردند که چمدان اردک سفید پر شده بود تا این که تصمیم می گیرند فکری بکنند... حالا چه فکری؟ ادامه داستان را بخوانید...
یکی بود یکی نبود یک الاغ خوشحال و خندان از توی آینه به گوشبل نگاه میکرد. گوشبل، بُرس را از روی طاقچه برداشت و به موهایش کشید. بعد کِرِم به صورتش مالید و حسابی خندید.
بچه های عزیزم قبل از این که داستان را شروع کنم راجب پرنده ای به نام غمخوvک باهاتون صحبت کنم غمخورک یک نوع پرنده است که نام دیگرش بوتیمار هست که در کنار آب زندگی می کند. و با وجودکه تشنگی شدید، آب نمی خوره که مبادا آب رودخانه تمام شدود. حالا بریم سراغ داستانمون...