تبیان، دستیار زندگی
اتحاد کبوتران
اتحاد کبوتران
اتحاد کبوتران
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ، تعدادی کبوتر زندگی می کردند. در آن نزدیکی یک شکارچی هم بود که هر روز به سراغ این پرندگان می رفت و تورش را روی زمین پهن می کرد و وقتی پرنده ای روی تور می نشست آن را شکار می کرد...
مسواک آقا شتره
مسواک آقا شتره
مسواک آقا شتره
یک شتره بود. یا شاید هم نبود. آخه شتره توی خانه نبود. چون مسواکش را گم کرده بود. برای همین رفته بود بیرون تا مسواکش را پیدا کند...
خاله اُردی
خاله اُردی
خاله اُردی
خاله اُردی اردک خاله ریزقلی بود. او با خاله ریزقلی به دیدن جوجه اردک ها آمده بود. برای جوجه اردک ها عروسک گربه آورده بود تا دیگر از گربه نترسند و گربه را بشناسند...
خشم خورشید
خشم خورشید
خشم خورشید
ظهر بود و هوا گرم گرم. چشمان خورشید داشت از حدقه بیرون می زد و زمین از خشم خورشید در تب می سوخت. تا چشم کار می کرد بیابان بود و حیوانات وحشی...
کلاس ماهی ها
کلاس ماهی ها
کلاس ماهی ها
ماهی رنگین کمان ودوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهی ها گفت: « بچه ها امروز روز تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است...
خاطرات یک مداد
خاطرات یک مداد
خاطرات یک مداد
کوچولوهای مهربون، ما اینجا یک مداد داریم که قرار است هر روز یکی از خاطراتی که در دوران تحصیلی دارد را برای شما تعریف کند...
خاطرات یک مداد
خاطرات یک مداد
خاطرات یک مداد
کوچولوهای مهربون، ما اینجا یک مداد داریم که قرار است هر روز یکی از خاطراتی که در دوران تحصیلی دارد را برای شما تعریف کند.
خاطرات یک مداد
خاطرات یک مداد
خاطرات یک مداد
کوچولوهای مهربون، ما اینجا یک مداد داریم که قرار است هر روز یکی از خاطراتی که در دوران تحصیلی دارد را برای شما تعریف کند...