تبیان، دستیار زندگی
آرایشگاه
آرایشگاه
آرایشگاه
وقتی مامان موهایم را شانه می کرد، موها لای دندانه های شانه گیر می کرد و دردم می آمد. مامان گفت: دیگر وقت کوتاه کردن موهایت شده...
شکر خدا
شکر خدا
شکر خدا
شکر می کنم ای خدا هر کجا فقط تو را مهربان تر از همه ای امید قلب ها ...
کبوتر نادان
کبوتر نادان
کبوتر نادان
کبوتری در لانه ی خود نشسته بود. در این هنگام یک شکارچی با تفنگ خود از آن جا می گذشت و این طرف و آن طرف خود را نگاه می کرد...
نماز
نماز
نماز
اتل متل پروانه نشسته روی شانه صدا میاد چه نازه ...
تمیز و صورتی
تمیز و صورتی
تمیز و صورتی
روزهای اول دنیا که آدم ها به دنیا نیامده بودند، یک بادبادک صورتیِ خال خالی بود و یک هزارپای خیلی بزرگِ رنگی رنگی...
فیل تنها
فیل تنها
فیل تنها
یکی بود، یکی نبود. در جنگلی سبز و قشنگ پر از گل های رنگارنگ همه ی حیوانات برای خود، کار و سرگرمی داشتند. صبح که از خواب پا می شدند مشغول کار و بار می شدند و بچه ها هم بازی می کردند...