تبیان، دستیار زندگی
نی نی شکمو
نی نی شکمو
نی نی شکمو
نی نی از خواب بیدار شد و بلافاصله شیطونی رو شروع کرد. مثل اینکه خیلی کار داشت. باید یه چیزی پیدا می کرد و می کرد توی دهنش.
گل آرایی به شکل حیوانات
گل آرایی به شکل حیوانات
گل آرایی به شکل حیوانات
انواع زیادی گل وجود داره که هرکدوم رنگ و شکل و بوی متفاوتی رو دارند. هرکدوم از گل ها به تنهایی زیبایی خاص خودشون رو دارند اما وقتی گل های مختلف رو کنار هم قرار بدیم شکل های تازه ای پیدا می کنن
آقا پلیسه
آقا پلیسه
آقا پلیسه
آی بچه های ناز نازی تو خیابون دور از بازی دست مامانو بگیرین حواستونو جمع کنید
باغ تبسم
باغ تبسم
باغ تبسم
باز روی شاخة خشک دلم برگ‌های نوجوانی سبز شد باز احساس پریدن می‌کنم در دل من آسمانی سبز شد
دعوای خرس کوچولوها
دعوای خرس کوچولوها
دعوای خرس کوچولوها
خرس قهوه ای به خرس قطبی گفت: من زیباترین و بهترین خرس دنیا هستم. اون واقعاً زیبا بود. پوستش به رنگ قهوه ای بود و یک لباس بنفش هم به تن داشت و یک کلاه حصیری زیبا هم روی سرش بود.
شهید زین الدین
شهید زین الدین
شهید زین الدین
شهید زین‏الدین در 18 مهر سال 1338، در خانواده‏ای مذهبی در شهر تهران، در خیابان ری دیده به جهان گشود. پدر و مادرش که از معارف اهل‏بیت برخوردار بودند، اسمش را «مهدی» نهادند.
گناه در محضر خدا
گناه در محضر خدا
گناه در محضر خدا
یكى از صالحین به فرزند خود گفت : مرا بتو حاجتى است . پسر گفت : هر چه بفرمائى اطاعت مى كنم . پدر گفت : شب كه به منزل مى آیى هر چه از هنگام خارج شدن از منزل گفته و انجام داده اى برایم نقل كن . پسر قبول كرد.
دختر رحمت است
دختر رحمت است
دختر رحمت است
هر نوزادی با تولدش یه حس خاصی رو به همراه میاره مخصوصا برای پدر و مادر. حالا این نوزاد می تونه دختر باشه یا پسر.
دختر گل بابا
دختر گل بابا
دختر گل بابا
سلام بچه ها من سمانه هستم من نه سالمه من دو تا برادر دارم که از خودم بزرگ ترهستن. مادر بزرگم میگه وقتی خدا من و به پدر و مادر داد پدرم از خوشحالی کل کوچه رو شیرینی داد آخه بابام عاشق دختر بود البته هنوز هم هست.
افسانه‌ی گل مریم
افسانه‌ی گل مریم
افسانه‌ی گل مریم
روزی روزگاری در شهری بزرگ ملکه ای مهربان حکومت می کرد. ملکه دختران زیادی داشت که همه سربازان سپاه او بودند. دختران ملکه همه زیبا ، مهربان و مطیع بودند.
نی نی و دنیای خوب
نی نی و دنیای خوب
نی نی و دنیای خوب
نی نی هنوز به دنیا نیامده بود. توی شکم مامان لالا کرده بود و خیلی آنجا را دوست داشت. اما یک دفعه یک خانم دکتر نی نی را از شکم مامان بیرون آورد.
پول نان
پول نان
پول نان
من با دوچرخه بودم یک اتفاق افتاد خوردم زمین و گم شد پولی که مادرم داد