تبیان، دستیار زندگی
وقت خنده
وقت خنده
وقت خنده
قاضی رو کرد به متهم و گفت: در لحظه ای که برای دزدی وارد خانه ای شدی، هیچ به فکر زن و بچه ات بودی؟ متهم: بله آقای قاضی ولی چیزی که به درد آن ها بخورد پیدا نکردم!!
قطره‌ای از دریا
قطره‌ای از دریا
قطره‌ای از دریا
محمدتقی بهجت در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار، در شهر فومن واقع در استان گیلان، چشم به جهان گشود. در ابتدای کودکی مادر وی درگذشت.
مادر مهربانم
مادر مهربانم
مادر مهربانم
مادرم ،خسته ای، بیا بنشین این همه كار كرده ای، بس نیست؟ غیر از تو ،بگو در این خانه ای عزیز همه ، مگر كس نیست؟
زنبور عسل
زنبور عسل
زنبور عسل
سلام. من یک حشره هستم. اسمم زنبور عسل است. من به صورت گروهی زندگی می کنم. یعنی هیچ وقت تنها نیستم و با دوستان و خانواده ام در یک کندو زندگی می کنم.
آرزوی معلم شدن
آرزوی معلم شدن
آرزوی معلم شدن
مامان گفت:«حواست رو حسابی جمع کن؛ امروز دانش آموز نیستی، بلکه خانم معلم هستی.» راه می افتم به مدرسه که می رسم دلهره ام بیشتر می شود.
معجزه‌ی کودکانه
معجزه‌ی کودکانه
معجزه‌ی کودکانه
ولادت امام رضا(ع) نزدیک بود. ریحانه به همراه مامان و بابا هر سال برای تولد امام رضا (ع) به مشهد می رفتند، اما سفر امسال با سالهای قبل یکم فرق داشت.
هدیه پیامبر (ص)
هدیه پیامبر (ص)
هدیه پیامبر (ص)
هوا گرم بود ولی هنوز رفت و آمد در کوچه های مدینه ادامه داشت مردم مشغول جشن و شادی بودند پیروزی مسلمانان در جنگ خیبر، رسول خدا را بیشتر از همه خوشحال کرده بود.
گل آفتابگردان
گل آفتابگردان
گل آفتابگردان
سلام. من یک گلم و در مزرعه زندگی می کنم. رنگم زرد طلایی مثل رنگ خورشید تابان است. همیشه سرم را به سمت خورشید می چرخانم.
صبحانه
صبحانه
صبحانه
روی میز صبحانه چای و قند و نان هم هست من ولی نخواهم زد غیر تو به چیزی دست
قلمروی من
قلمروی من
قلمروی من
در اتاقم را که باز کردم، یاد یک فیلم افتادم که الآن حوصله‌ی تعریف کردنش را ندارم. مثل قطره‌ی آبی شدم که روی فلز داغی افتاده باشد.