شیخ عبدالکریم حائری در برزخ
در روایاتمان داریم مؤمن وقتی از دنیا میرود به برزخ، با آن عظمتش، با آن نور برزخی با توجه به اینکه یک در از بهشت به روی برزخش باز است، اینها همه ثابت شده است، فقط روایت روی کاغذ نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1397/05/08
برای دوستانم گفتم مسجد بالای سر حضرت معصومه دور قبر حاج شیخ عبدالکریم حائری که یک چهره بسیار مفید و اثرگذار برای اسلام بوده، آثار این آخوند تا قیامت تمام نمیشود، چراغی را که روشن کرد در قم خاموش نمیشود، دور سنگ قبرش یک شعر عربی را سنگتراشی کردهاند.
شعر برای کیست؟ برای مرحوم آیت الله العظمی صدر است. چه گفته در این شعر؟ بعد از دو سه ماه که حاج شیخ از دنیا رفته این شعر را ایشان سروده داده به خانواده حاج شیخ آنها هم دور سنگ قبرش کندهکاری کردند. آخرین نیم بیت این ده پانزده خط شعر این است که به حروف ابجد اگر در بیاورند میشود سال فوت آیت الله العظمی حائری.
آخرین نیم بیت را ایشان اینطور فرمودند: (لدی الکریم حلّ ضیفا عبده) چون شخصی که در قبر دفنش کردند اسمش عبدالکریم بوده ایشان در شعرش میگوید لدی الکریم. پیش پروردگار کریم، بندهاش به عنوان مهمان حضور پیدا کرد، پیش کریم وارد شد، بندهاش به عنوان یک مهمان وارد بر کریم شد. حاج شیخ عبدالکریم سه چهار ماه بود مرده بود، این شعر را مرحوم آیت الله العظمی صدر بعد از چهار پنج ماه از مردن حاج شیخ گفته است.
این را همه آنهایی که قم بودند میدانند، هیچوقت قبل از مرگ کسی شعر مرگ برای کسی نمیگویند. من آیت الله العظمی صدر را دیده بودم ایشان میفرمودند: ما این شعر را گفتیم و روی سنگ قبرش نوشتند و تمام شد و از ذهن ما هم پرید که چنین کاری کردیم. یک شب بدون اینکه در فکرم باشد، در آن عالم ملکوتی رویای صادقه ـ این را خودش میگوید، من ایشان را دیده بودم ـ دیدم وارد باغی شدم که به عمرم نمونهاش را در هیچ جایی ندیده بودم، نه درختهایش مثل درختهای دنیا بود، نه برگهایش، نه گلهایش، نه میوههایش، نه سایهاش، جای عجیبی بود. روئیدنیهای بینظیر که من در دنیا جایی ندیده بودم.
ایشان درسخوانده عراق بود، ایران و عراق و لبنان و سوریه را دیده بود، جاهای باصفای باغدار را زیاد دیده بود. میفرماید: من نمونهاش را ندیدم تک و تنها در این باغ هستم و قدم میزنم، رسیدم به یک کاخ، در باز بود، (مرجع تقلید و فقیه بود) گفتم: این در باز است یعنی ورود به این کاخ مجوز دارد، اگر مجوز نداشت در بسته بود و باید در میزدم.
وارد باغ شدم، در سالن این قصر یک تختی دیدم، فرشها و زینتهایش بماند، دیدم حاج شیخ عبدالکریم حائری روی تخت است یک قدح جلوی ایشان است که مایع آن قدح را من جایی ندیده بودم، نمیدانم مخلوطی از چه بود، «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً»(انسان، 5و6) این آب مخلوط با مادهای است که خوشبویی آن ماده در دنیا وجود ندارد.
ما با هم سالها رفیق بودیم، نشست و برخاست داشتیم، تعارف کرد به من بیا روی تخت بغل من بنشین، آمدم نشستم به او گفتم: از این قدح میتوانم بخورم؟ فرمودند: نه. حاج شیخ که بخیل نبود، چرا نه؟ فرمود: آقای صدر من این طرف هستم میتوانم بخورم شما آن طرف هستی فعلاً ممنوع از خوردن نعمتهای این طرف هستی. خب معلوم شد نمیتوانم از این قدح بخورم.
گفتم: حاج شیخ حالتان چطور است؟ جواب من را داد و من بیدار شدم. چه جوابی داد؟ همان آخرین نیم بیتی که من گفته بودم و دور قبرش بود. گفتم: حالتان چطور است؟ گفت: لدی الکریم حل ضیفا عبده، بنده کریم به عنوان مهمان وارد بر کریم شد، و من بیدار شدم. این پاداشها و ثوابهای شنیدن، فهمیدن، مؤمن شدن، عمل کردن، با خدا وابسته شدن، با قیامت وابسته شدن، با انبیا و قرآن وابسته شدن، باور داشتن ملائکه خدا است.