واویلای حرمت شکنی
بگذار این بار بی پرده صدایت کنم در این واویلای پرده دری
بابای من !!بگذار التماس دستهایت را کنم، در این شهرآشوب یتیمی
بابای من !
زیر این آوار های تجاوز، قصه های مکرر انفجار ، چه بگویم این بار ؛ که توان دل نوشته ام نیست ، مجال درد و دلم نیست ، از این غافلان حرمت شکن .
آقای من !
سالها میگفتم :تنهایم ، اسیرم ، خسته ام ...
میگفتند :
« هو الطرید الفرید الوحید » او آواره ی رانده شده ی تنهای یکتاست .
اما مگر زیر بار می رفت ، این دل نابسامان! مگر قرار می گرفت ، این سر سوداگر پر اندیشه !
اما این بار ، اینجا ، میان بهت نگاه های من و تو ، نه جای دل بونه گیر است ، نه سر سودپرست سیاست پیشه ، که شکوه کند از بی خانگی و بی پناهی.
آدم این جا تنهاست. اینجا خانه ای ویران است. نمی شنوم ! صدای گریه ی نوزاد نرگس را می گویم که میان نهیب انفجار ها گم شده. نمی بینم ! جا پای قدمهایت را میگویم که میان رد تانک های نظامی محو شده.
این بار ، اینجا ، گوئی تمام سقف های بالا سرمان فروریخته. انگار پشت و پناه تنهایی لرزیده و فروریخته. گل دسته ها را می گویم . سقف گنبد سرداب را می گویم .خانه ات را میگویم. پناهم را می گویم. حریمت را می گویم . هرم داغ نفسهایم را می گویم. آه دلت را می گویم ،که هیهات اگر زبانه کشد . هیهات اگر به دامن ابلیس های این سرزمین برسد ، که خاکسترشان هم به باد نخواهد رسید.
خانه تان ویران باد که آواره کردید گل خانه ی چشم های شیعه را .
سرگردان شود روزگارتان، که سرگردان مان پسندیدید .
قرا از دلتان دور باد که نفهمیدید قرار بی قراری هایمان را ، در تکیه به درو دیوار این خانه ، این حرم . این پناه.
من در میان خانه ها به خانه های لیلی مرور می کنم. این دیوار و آن دیوار (آنها) را می بوسم، دوستی و محبّت خانه ها دل مرا نبرده، بلکه دوستی آن افرادی که در آن خانه ها ساکن بوده است، دل مرا برده است. («ستارگان درخشان»، ج 14، قسمت اوّل، ص 105)
حاجی سعید
سایت تبیان