تبیان، دستیار زندگی
روزی خدمت ایشان بودیم و در رابطه با فداكاری مردم صحبت می كردیم، ایشان فرمودند: این مردم خیلی از ما جلو هستند. یكی از برادران اظهار داشت: اگر ما بگوئیم دنباله رو مردم هستیم درست است، لیكن در مورد شما كه چنین نیست. ایشان با شنیدن این مطلب، قدری ناراحت شد و
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مردم جلوترند

امام خمینی

روزی خدمت ایشان بودیم و در رابطه با فداكاری مردم صحبت می كردیم، ایشان فرمودند: این مردم خیلی از ما جلو هستند. یكی از برادران اظهار داشت: اگر ما بگوئیم دنباله رو مردم هستیم درست است، لیكن در مورد شما كه چنین نیست. ایشان با شنیدن این مطلب، قدری ناراحت شد و فرمود: خیر، این مردم از همه ما جلوتر هستند.

ملاقات با پیرمرد

پیرمردی از راه دور برای زیارت حضرت امام به تهران و جماران رفت، در همان روز چند تن از شخصیت ها نیز برای دیدار امام رفته بودند، امام در آن روز با كسی قرار ملاقات نداشت، دیدار با شخصیت ها را نیز نپذیرفت اما وقتی كه با خبر شد پیرمردی از روستایی دور افتاده به دیدار او آمده، او را به حضور پذیرفت.

همدردی

در زمستان سال 1357 كه امام خمینی (ره ) در فرانسه بودند، و مردم ایران به خاطر كمبود نفت و سرمای زمستان در سختی بودند امام (ره ) فرمودند: من برای همدردی با ملت ایران اتاق خود را سرد نگه می دارم.

چطور در خانه ام را ببندم؟

بعد از فاجعه مدرسه فیضیه، چند نفر از طلاب، كتك خورده و زخمی وارد منزل امام شدند و جریان مدرسه را تعریف كردند كه چگونه طلاب را زدند و كشتند و زخمی كردند. یكی از طلاب به حضرت امام عرض كرد: «برای جلوگیری از حمله به منزل شما؛ اجازه بدهید در منزل شما را ببندند» حضرت امام فرمودند:«نه، اجازه نمی دهم!» یكی از علما كه از دوستان حضرت امام بود و در كنار ایشان نشسته بود، عرض كرد: «پیشنهاد بدی نیست، اجازه بدهید در منزل را ببندند، خطرناك است.» حضرت امام فرمودند: «گفتم نه! اگر اصرار كنید از خانه خارج می شوم و به خیابان می روم. این چوب ها كه به طلاب زده اند، باید به سر من زده می شد حالا من در خانه ام را ببندم؟!»

احترام به والدین استاد و شاگرد

یكبار یكی از مسئولان مملكتی ، در حالی كه پدر مسنشان هم با او بود، برای انجام كارهای جاری به خدمت حضرت امام رسیدند. پس از این كه از خدمت حضرت امام بازگشت، گفت:« می خواستم به حضور حضرت امام برسم، من جلو افتاده بودم و پدرم را از دنبال می آوردم. پس از تشرف، پدرم را به حضرت امام معرفی كردم. حضرت امام نگاهی كردند و فرمودند: « این آقا پدر شما هستند؟ پس چرا شما جلوتر از او راه افتادی و وارد شدی؟!»