تبیان، دستیار زندگی

گفت و گوی تبیان با اولین جانباز نخاعی مدافع حرم

دیدن صحنه‌های ظلم برایم آسان نبود / از آنکه مرا جانباز کرد دلخور نیستم

جانباز هر لحظه دارد درد می کشد، هر لحظه شرائط سختی را تجربه می کند، خانواده اش سختی می کشند و پرستاری می کنند، محدودیت هایی که برای خود جانباز پیش می آید، خب همه اینها سخت است و جانباز هر لحظه دارد سختی شهادت را تجربه می کند. روز جانباز بهانه ای شد تا به سراغ سید حسن انتظاری اولین جانباز قطع نخاع مدافع برویم تا از سختی‌ها و شیرینی‌های دفاع از حرم بگوید
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
سیدحسن انتظاری، جانباز مدافع حرم
سید حسن انتظاری در سال 1352 در تهران متولد شد. پس از گذراندن دوران دبیرستان و اخذ دیپلم به حوزه علمیه رفت و 3 سال دروس حوزه را  خواند. سپس وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و در رشته مدیریت نظامی موفق به اخذ مدرک کارشناسی می‌شود. او تحصیل را ادامه داد و موفق به کسب مدرک کارشناسی ارشد در رشته مطالعات خاورمیانه شد.
سید حسن انتظاری را اولین جانباز قطع نخاعی مدافعین حرم می نامند. او هم اکنون استاد دانشگاه است.

تبیان: خیلی ممنون از اینکه افتخار دادید تا ما در خدمتتان باشیم؛ برای شروع گفت و گو بد نیست بفرمایید چه اتفاقی افتاد که باعث شد روی این صندلی خدمت بنشینید؟ این مجروحیت از کجا شروع شد؟
در سال 92 تقریبا اوایل شروع بحران در سوریه بود؛ آقا تکلیف کردند که باید خط مقاوت و سوریه را در مقابل رژیم صهیونیستی و این بحرانی که در سوریه شروع شد حفظ کنیم، ما با یکسری از دوستان، احساس تکلیف کردیم و به سوریه اعزام شدیم.
چون اوج بحران بود، ما همین که رسیدیم دمشق از طریق پرواز خودمان را به حلب رساندیم؛ مدتی آنجا کار مستشاری کردیم و در نهایت در تیر ماه نود و دو به وصیله اصابت گلوله از ناحیه نخاعی مجروح شدم. 
 
تبیان: زمانی که رفتید سوریه ازدواج کرده بودید؟
بله. ما صاحب دو فرزند بودیم، یک دختر و یک پسر.

تبیان: یکسری مسائل هست که ما درست درک نمی‌کنیم. چطور می‌شود کسی که ازدواج کرده، بچه دارد، چهار هزار کیلومتر آن طرف‌تر از مرز های کشور برود. برای چه چیزی؟ چه انگیزه ای شما را به سوریه کشاند؟
در آن مقطع خودم و خانواده را برای این کار آماده کرده بودم، همیشه به خانواده‌ام میگفتم که شاید برگشتی نداشته باشد.
ریشه اعتقادی بود که حاضر شدم از زندگی و راحتی خودم بگذرم؛ چون من در آن مقطع از لحاظ زندگی همه چیز داشتم، هم ماشین داشتم ، هم خانه داشتم و هم حقوقی داشتم؛ خلاصه همه چیزم تکمیل بود، علاوه بر اینکه هیچ اجباری هم برای این کار نداشتم.
من در خانواده‌ای به دنیا آمدم که پدرم در انجام وظیفه به شهادت رسید و برادرم نیز مفقود الاثر شد؛ خب آن‌ها هم در مقطع خودشان ادای تکلیف خودشان را انجام داده بودند.
من دیدم که این پرچم بعد از دو دهه به دست ما رسیده است. خب باز دوباره کشور و نظام ما احساس نیاز دارد که برویم از امنیت کشور  و اعتقاداتمان دفاع کنیم؛  اعتقاداتمان یعنی همان حرم اهل بیت که یک عمر در محرم و عاشورا می گفتیم که ای کاش ما هم در صحنه عاشورا بودیم و کمک می کردیم.

یک فرد ارزشی چون نگاهش به ورای این دنیا است، با خودش می گوید اگر برای من اتفاقی هم بیفتد، خداوند برای من یک زندگی با سعادت دیگری در نظر گرفته است. شهادت را دیگر مرگ نمی داند. شهادت را یک زنده شدن مجدد می داند.


خب شما وقتی این ها را کنار هم می‌گذارید، انسان به این نتیجه می‌رسد که باید از یکسری چیزها بگذرد و ادای تکلیف کند.از راحتیش بگذرد تا به آن هدف مقدسش که جلوگیری از ظلم است برسد.
من یادم هست که در آن زمان مردم سوریه مورد هجمه تروریست ها قرار داشتند، داعش سر می برید، روستاهای شیعه‌ها را می گرفتند علوی‌ها و شیعه‌ها را سر می‌بریدند؛ خب دیدن این صحنه ها راحت نیست، من اینجا بنشینم و یک نفر مظلوم در آنجا سختی بکشد؟ برای همین بود که ما تصمیم گرفتیم برویم آنجا. کاری هم نکردیم ولی سعی کردیم در کنار بچه های مدافع حرم حضور داشته باشیم.

سید حسن انتظاری
تبیان: بعضی ها در جامعه هستند که خودشان را ملی‌گرا و وطن پرست می دانند و می گویند باید برای وطن تلاش کنیم و شما ارزشی‌ها برای عرب‌ها پول خرج می‌کنید، حتی مدام از انسان دوستی و حقوق بشر صحبت می‌کنند؛ ولی در این مقاطع حساس هیچگاه حضور ندارند و آخر هم همان ارزشی ها هستند که این ویلچر را به زندگی سالم و راحت ترجیح می دهند.

ببینید به نظر من فرقی که یک فرد ارزشی یا ولایی با آن فرد ملی گرا دارد این است که او فقط به این دنیا فکر می کند، فقط به راحتی این دنیا فکر می کند. وقتی پای سلامتی و جانش وسط بیاید می گوید من اگر آسیب ببینم دیگر چطور زندگی کنم؟ چگونه به رفاه برسم؟ من بروم فدا شوم که یک کس دیگری به رفاه و آسایش برسد؟

من چند نفر از رفیقای شهیدم خودشان می گفتند که ما تحمل سختی جانبازی را نداریم، خدا ما را شهید کند. چون واقعا شرائط جانبازی به مراتب بیشتر از شرائط شهادت سخت است. چون شهادت یک لحظه است، تیری، ترکشی، انفجاری می آید و شهید می شویم.


اما یک فرد ارزشی چون نگاهش به ورای این دنیا است، با خودش می گوید اگر برای من اتفاقی هم بیفتد، خداوند برای من یک زندگی با سعادت دیگری در نظر گرفته است. شهادت را دیگر مرگ نمی داند. شهادت را یک زنده شدن مجدد می داند. اگر صدمه ای به بدنش برسد می داند این سختی که تحمل می کند، خداوند در آینده پاداشش را به مجاهدین می دهد؛ البته اگر خالص باشند.
اما ملی‌گراها نگاهشان به همین دنیا است. برای همین است که خیلی‌ها فقط ادعا می‌کنند اما حاضر نیستند از سلامتیشان و از جانشان بگذرند.

تبیان: آن لحظه اصابت گلوله خاطراتان هست؟ چه جمله ای به ذهنتان رسید؟
بله مگر می شود یادم نباشد. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که من با این گلوله دیگر رفتنی هستم.
حتی پشت بیسیم به مسئولم گفتم که من رفتنی هستم و خداحافظی کردم؛ اما بعد دیدم نه، تقدیر الهی بر این نیست که ما برویم. حتی دو اتفاق بعد از مجروحیت من افتاد که فهمیدم قرار نیست بروم.
من یادم هست که یک بار تانک از کنارم رد شد و یک بار هم از رویم رد شد. بار اول رفیقم که کنارم بود، من را به پهلو برگردانند، چون من بدنم حس نداشت و تانک از کنارم رد شد.
یکی هم از روی من رد شد و من بین دو تا شنی هایش قرار گرفته بودم.

تبیان : تانک داعشی ها؟
نه خیر بچه های خودمون بودند که جلو تر رفته بودند، بعد که دنده عقب گرفته بودند متوجه من نشدند.
خلاصه خدا نخواست از خودی ها بخوریم.

تبیان: فکر کنم شهادت از جانبازی راحت تر باشد قبول دارید؟
بله من چند نفر از رفیقای شهیدم خودشان می گفتند که ما تحمل سختی جانبازی را نداریم، خدا ما را شهید کند. چون واقعا شرایط جانبازی به مراتب بیشتر از شرایط شهادت سخت تر است. چون شهادت یک لحظه است، تیری، ترکشی، انفجاری می‌آید و شهید می شویم.

من هیچ دلخوری از هیچکس ندارم حتی از آن داعشی؛ چون او هم به دام تفکر شیطانی وهابی تکفیری افتاده و یک عده هم او را به گمراهی کشانده اند.


من برای خودم نمی گویم من که عددی نیستم، چون در این جامعه جانباز‌ها هستند می‌گویم، می‌بینیم طرف هر لحظه دارد درد می‌کشد، هر لحظه شراط سختی را تجربه می‌کند، خانواده‌اش سختی می‌کشند؛ پرستاری می کنند، محدودیت هایی که برای خود جانباز پیش می آید، خب همه اینها سخت است و جانباز هر لحظه دارد سختی شهادت را تجربه می کند.

 
تبیان: میلاد حضرت ابوالفضل (ع) به نام روز جانباز اسم گذاری شده است. یک حلقه اتصالی بین حضرت عباس و بچه های مدافع حرم وجود داشت که بچه های دفاع مقدس آن را کمتر داشتند و آن اینکه یک روزی حضرت عباس از حرم اهل بیت دفاع کرد و جانباز شد در این راه، و بچه های مدافع حرم هم همین کار را کردند و از حریم حضرت زینب(س) دفاع کردند.
آنجا حال و هوا همین بود؟
بله بچه ها نگاهشان همین بود. به نظر من بچه ها نه تنها از حرم اهل بیت دفاع کردند، بلکه از انسانیت دفاع کردند. نگاه این بچه ها هم همان نگاه مقدس حضرت عباس بود که از ناموس دفاع کردند، از مظلوم دفاع کردند. مردم مظلوم سوریه و عراق چه گناهی کرده بودند که این بلا به سرشان آمد؟ این ها را آدم نمی تواند فقط ببیند، این بچه ها با این نگاه رفتند.
مکتب عاشورا خیلی مکتب مقدسی است. ما از بچگی با اسم حضرت عباس بزرگ شدیم و حالا از این فرصت استفاده کردیم و از حرم اهل بیت دفاع کردیم.
 
تبیان: اگر یک روز با کسی که تیر به شما شلیک کرد مواجه شوید چه کار می کنید؟ تا حالا به این موضوع فکر کردید؟
حقیقت چون اولین بار است این سوال مطرح می‌شود تا حالا فکر نکرده بودم، ولی من هیچ دلخوری از هیچکس ندارم حتی از آن داعشی؛ چون او هم به دام تفکر شیطانی وهابی تکفیری افتاده و یک عده هم او را به گمراهی کشانده‌اند. آن ها هم برای یک هدف مقدس خودشان را فدا می‌کنند اما در یک مسیر اشتباه. جانی که باید در راه از بین بردن صهیونیست فدا شود، می‌آید برادر دینی خودش را می کشد.
اگر ما توان این را داشتیم که به اینها آگاهی می‌دادیم و آماده‌شان می‌کردیم برای نبرد با اسرائیل، دیگر اسرائیلی وجود نداشت. اما دشمن آمده این جوان ها را شست و شوی مغزی داده و نوک پیکان را به طرف خود مسلمان ها گرفته است.
من خودم دلم می سوزد برای آن کسی که در مقابل من ایستاده و می خواهد با کشتن من به بهشت برسد، در حالی که طبق آیات قرآن همان باعث جهنمی شدنش می شود.

تبیان: من چند تا اسم می خوانم شما نظرتان رو درباره این اسامی بگویید.
برای مشاهده ادامه مصاحبه کلیپ زیر را ببینید.

 



تبیان: از بین رفقای شما کسی بود که شهید شده باشد؟
خیلی از دوستانم بودند؛ شهید بیضایی، موسوی، یزدانی ، مصیب زاده، میثم مدواری، محسن کمالی ، محرم ترک این ها همه از رفقایم بودند.
و این افتخار من است و لذت می برم که ما با این بچه ها چند روزی زندگی کردیم و اگر دستمان هم خالی باشم شاید این ها دستمان را بگیرند. ان شاء الله که دستمان را بگیرند.


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.