حامد محمدی از تجربه نویسندگی و کارگردانی در سینما میگوید
حسادت آفت سینما است
شاید تصور خیلیها این باشد که حامد محمدی به واسطه پدرش منوچهر محمدی در سینما حضور دارد، اما وقتی پای صحبت او مینشینیم آنقدر فعال بوده که موفقیتهای امروزش نتیجه تلاشهای خودش است ؛ البته او طی شدن این مسیر را مدیون محیط خانواده و راهنماییهای پدر میداند. محمدی بیشتر با نویسندگی سروکار دارد؛ «شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش» و «عاشقی روی خط عابر پیاده» دو مجموعه داستان کوتاه و «طلا و مس» و «چشمانی به رنگ زیتون» دو فیلمنامه چاپ شده از او توسط انتشارات نیستان است. حامد محمدی در کنار نویسندگی تجربه کارگردانی دو فیلم «فرشتهها باهم میآیند» و «اکسیدان» را هم دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1397/01/29 ساعت 10:58
با در نظر گرفتن اینکه رشته تحصیلی شما بیارتباط با سینماست، شغل پدر باعث شد بیایید سمت سینما؟
زمانی که رشته دانشگاهیام را انتخاب کردم و حقوق خواندم تصمیم گرفته بودم شغلی را انتخاب کنم که در درجه اول بتوانم کاری انجام بدهم که ماندگار باشد و شاید به مردم کمک کوچکی کنم. با وکالت میشود به آدمها کمک کرد، بنابراین میگفتم شاید مسیری باشد که بشود من هم به دیگران کمک کنم. پدرم همیشه نصیحتی میکرد و میگفت کاری ندارم میخواهی چکاره بشوی، سعی کن هرکاری میکنی جزو ده نفر اول باشی و در حرفه خودت حرف برای گفتن داشته باشی. اتفاقا از طرفی هم همیشه مانع بودند من و خواهر و برادرم وارد سینما شویم. یعنی اگر ایشان اینقدر جدی مانع نمیشدند شاید خیلی زودتر فیلم میساختم. راستش همزمان با قبول شدن در رشته حقوق، هنر هم قبول شدم اما بالاخره به همان دلیلی که خیلی فرزند حرف گوش کنی بودم هنر را رها کردم و حقوق خواندم.
چرا؟
بههرحال خودشان در سینما بودند و شرایط سینما را میدیدند. قطعا دلیلشان بحث اخلاقی نبود که مثلا سینما فاسد است، پس نیا در این کار. اما همیشه مثل همه پدرها دلسوزی کردند و این دلسوزی و نظراتشان به شدت برایم قابل احترام و با ارزش بود.
منظورتان شرایط سخت کاری در حرفه سینما است؟
هیچ پدر و مادری دوست ندارد بچهاش در شرایط سخت کاری قرار بگیرد و آیندهاش غیرقابل پیشبینی باشد. ایشان سختی کار سینما را از نزدیک لمس کرده بودند. من هم رفتم حقوق خواندم و چهار پنجسال بهطور جدی کار حقوقی میکردم.
یعنی کار وکالت میکردید؟
رتبه دو رقمی کنکور و در دانشگاه تهران درس خوانده بودم که شاید آرزوی خیلیها بود. حتی بعضیها الان میگویند تو رفتی جای عدهای که دوست داشتند حقوق بخوانند را گرفتی. اتفاقا اینطور نبود که حقوق را دوست نداشته باشم و الان به هیچ دردم نخورد. حتی آنقدر علاقهمند به این رشته بودم که فوقلیسانسم را هم در همین رشته گرفتم.
چه شد از وکالت فاصله گرفتید؟
به نظرم حقوق رشتهای بود که ذهن را منظم میکرد و میشد از حوزههای مختلف مطلب یاد گرفت. تنوع داشت و سوژههای مختلف در دادگاه برایم جذاب بود. بعد از مدتی احساس کردم حقوق، علاقهمندی و هدفی که دنبالش بودم را فراهم نمیکند. همزمان شروع کردم به علاقهای که از سالها پیش داشتم؛ خیلی جدی رفتم سراغ ساخت مستند و تیزر تلویزیونی.
زمان دانشجویی؟
اواخر دانشجویی. دورهای در کار روزنامهنگاری فعال بودم، روزنامههایی که در آن مقطع زمانی پشت هم تعطیل میشدند.
چرا کار مطبوعات را ادامه ندادید؟ از روی علاقه سراغ مطبوعات رفتید، یا اتفاقی بود؟
درست است که در آن زمان خاص فضا برای کار و گفتوگو باز بود، اما امنیت شغلی نداشتیم. از طرفی من حقوق خوانده بودم و خیلی جاها که میرفتم خبرنگار پارلمانی بودم و با نمایندهها سروکار داشتم اما باز احساس میکردم میتوانم قدم بزرگتری بردارم. دوران دانشجویی که تمام شد و سربازی رفتم، کار وکالت را جدی آغاز و همزمان شروع کردم به ساخت مستند و تیزر که خیلی برایم لذتبخش بود. الان هم هرچه بلد هستم به نظرم مدیون دورانی است که کار مستند و تیزر کردم.
از کجا تصمیم گرفتید بیایید سراغ سینما؟
کمکم آقای محمدی اطمینان کرده بود و کارهایم را میخواند و میدید ولی همچنان اعتمادی نداشت. سه چهارتا فیلمنامه نوشتم تقریبا هیچکدام را نپسندیدند یا نشد.
برای ساخت این فیلمنامهها سراغ دیگران نرفتید؟
دلیلی برای این کار وجود نداشت چون شغل خوبی داشتم و درآمدم قابل قبول بود.
منظورم تهیهکننده دیگری برای ورود به سینماست. میخواستید از ابتدا با پدر شروع کنید؟
با دوستان مشورت میکردم. آنها هم نظرشان این بود که تا وقتی منوچهر محمدی هست چرا برای مشورت میروی سراغ بقیه. آنقدر برایشان احترام قایل هستم که دلیلی ندیدم بروم سراغ دیگری و بعد نتیجهاش هم شد «طلا و مس». درست است من کار کرده بودم ولی جدیترین توصیههای آقای محمدی این بود که دلیلی ندارد با کارگردانی شروع کنم. قبلش سه سریال مستند جدی ساخته بودم.
برای تلویزیون؟
بله. سه سریال بلند. یک ١٢ قسمت، یک ٢٤ قسمت و یک ١٤ قسمتی.
موضوعاتش چه بود؟
اجتماعی، تاریخی و انقلاب. یکی پخش شد اما دوتای دیگر پخش نشد و متأسفانه توقیف شد. نظر پدر با شناختی که از من و نوشتن و قلمم داشتند همیشه این بود که سینمای الان نیاز به کارگردان ندارد و نیاز به فیلمنامهنویس است، سعی کن بنویسی. من آنقدر آدم پرکاری نبودم و نیستم و به سینما به چشم یک شغل و محل درآمد نگاه نمیکنم. یکی دیگر از توصیههای جدیشان هم این بود که اگر میخواهی وارد سینما شوی سعی کن در کنارش یک کار دیگر برای خودت تعریف کنی. خیلی این موضوع را باز نمیکنم ولی قطعا کافه نزدم.
نوشتن را از کی شروع کردید؟
راستش نوشتن مسأله امروز و دیروز نیست و خیلی زودتر شروع شد. کلیشهاش از همان زنگ انشا شروع شد. بعضی وقتها حتی معلمها را عصبانی میکرد که این مزخرفات چیست که نوشتی. یادم است یکبار معلم انشا، متن انشایم را پاک کرده بود و خودش از اول متن دیگری نوشته و آخرش هم ٢٠ داده بود. بعد مرا صدا کرد و گفت اینهایی که نوشتی اگر دست مدیر بیفتد حساب من و تو را با هم میرسد.
چی نوشته بودید؟
معلمم گفت قصه «قلعه حیوانات» جرج اورول را خواندی؟ گفتم نه. گفت مطمئنی؟ تو از زبان حیوانات، یک کشور را ترسیم کردی. کتابخوان بودم ولی آن را نخوانده بودم. بعد کتاب را داد خواندم و احساس کردم خیلی نزدیک نوشتم. نه با آن جزییات و اهمیت ولی یکجورایی انگار مدل خودم از «قلعه حیوانات» را نوشته بودم. یک بار هم به خاطر خواندن کتاب صادق هدایت یک هفته اخراج شدم. اول دبیرستان زیر میز کتاب میخواندم. پدرم را خواستند مدرسه، گفتم کتک را حتما خوردم ولی پدرم گفت اگر برای هر چیز دیگری بود خیلی ناراحت میشدم، بعد از آن هم یک هفته رفتیم مسافرت.
کی رفتید سراغ فیلمنامهنویسی؟
قبل از فیلمنامه مدتی بهطور جدی داستان کوتاه مینوشتم؛ نوشتن از سالهای دور همراهم بوده و به آن عادت داشتم. همین داستانها را آقای محمدی وقتی خوانده بود گفت خوب نیستند و به درد سینما و تصویر نمیخورد. ادبیاتش پررنگتر از جنبه بصری بود. بعدتر این داستانها در قالب چند مجموعه داستان منتشر شد.
پس از ابتدای نوشتن، نویسندگی جدی را به شکلهای مختلف تجربه کردید؟
اتفاقی که برایمان خیلی جدی بود، پدر و مادر به شدت ما را کتابخوان بار آوردند. از یک سنی تشویق و جایزه بود که کتاب بخوان، شعر حفظ کن. مثلا حفظ کردن هر غزل حافظ جایزه نقدی داشت یا اینکه مادرم برای حفظ هر سوره قرآن جایزه میداد. خوشبختم که از بچگی فضای کتاب خواندن و فیلمنامه خیلی جدی در اطرافمان بود. یادم است قبل از اینکه به شکل جدی کتابخوان باشم فیلمنامه میخواندم.
فیلمنامههایی که برای پدر میآمد؟
بله. شاید رانتی که بعضی میگویند ما داریم، همین بود. یعنی فیلمنامه را قبل از اینکه فیلمش ساخته بشود، خوانده بودم. خودم یک چیزی در ذهنم میساختم. خیلی شکل جذابی بود، من فیلمنامههای درجه یک آن سالها را قبل از ساخته شدن خوانده بودم.
فکر کنم آن سالها پدر بیشتر فعال بودند و تهیهکنندگی خیلی از کارهای مطرح را برعهده داشتند.
بههرحال دفتر فیلمسازی جدی داشتند. کارهای ابراهیم حاتمیکیا «از کرخه تا راین»، «ارتفاع پست»، و... البته زمان اینها بزرگتر بودم. بعضی وقتها فیلمنامه را شکل دیگری تصور میکردم و وقتی ساخته میشد هیجان بیشتری داشت چون جذابتر از چیزی بود که روی کاغذ خوانده بودم. خیلی تجربه بکر و درجه یکی بود. در محیطی قرار گرفته بودیم که حتما کتاب بخوانیم و کتاب خواندن برای ما خیلی جدیتر از فیلم دیدن بود، حتی الان هم همین روال ادامه دارد.
تقریبا در تمام کارهایی که کردید رگههایی از مذهب وجود دارد، حالا هر کدام به فراخور داستان. دلیل خاصی دارد؟
هیچوقت سعی نکردم خودم را تکرار کنم و در یک مسیر باشم. یعنی به قاعده تغییر ژانر خیلی پایبند هستم و اگر «طلا و مس» را کار کردم بعدش رفتم سراغ «حوض نقاشی». برای کار اول، خودم آمدم سراغ کاری که یک شناختی از آن داشتم و حس کردم کاری است که میتواند جا پایم را محکم کند، این شد که «فرشتهها با هم میآیند» را کار کردم. سعی کردم با ژانرها بازی کنم. بحث مذهب نمیدانم از کجا میآید ولی از خیلیها شنیدم که در این کارها نگاه متفاوتی به مذهب شده است.
پس با علاقه و دغدغه سراغ این موضوعات رفتید؟
به مذهب و خانواده در همه کارهایم پرداختهام. دغدغههایی که برمیگردد به حرف اولم، حس کردم حرفهایی برای گفتن دارم و با سینما راحتتر میتوانم این حرفها را بزنم. مذهب از آن چیزهایی است که در سالهای اخیر یک مقدار مظلوم واقع شده است. روحانیت که نماد مذهب است، از نظر یک آدم مذهبی و بیطرف در امور سیاسی، در زاویه با مردم قرار گرفته است. روحانیت مهم و تأثیرگذار است، الان مناصب اصلی حکومت دست روحانیت است و روحانیت با زندگی مردم گره خورده، نمیشود حذفش کرد. فقط هم مربوط به اسلام نیست. در همه ادیان قطعا همینطور است، آنها هم در مناسک مذهبی و آیینی در کنار روحانیت هستند.
درس حوزوی هم خواندهاید؟
درس حوزه نخواندهام. بخشی به خاطر فضولی بود و اینکه آدم دوست دارد به موضوعات مختلف سرک بکشد.
معمولا کارهایتان بهخصوص «اکسیدان» حواشی هم داشته، دلسرد نشدید؟
اگر فیلمی میساختم که حاشیهای نداشت باید به خودم شک میکردم. حتی نسبت به «فرشتهها...» هم خیلی تاختند. دلسرد که قطعا نه و خوشحالم که کار بیخاصیت و بیریشهای نبوده و توانسته عدهای را خوشحال کند و گروهی را ناراحت. فیلم باید بتواند رو پای خودش بایستد و جریان درست کند. طبیعتا اگر فیلم جریانسازی نداشته باشد باید افسوس خورد. بعضی وقتها اینکه مجبور شوی با آدمهای مختلف حرف بزنی، بازخواستت کنند، فشار بیاورند سخت است. گاهی این فشارها از جانب خود اهالی سینما بود. حسادت در سینما آفت است. البته نه فقط در سینما، همه جا هست، آفت فرهنگی است که متاسفانه این روزها جامعه دچارش شده است. متاسفانه به نظرم بخشی از جریاناتی که درباره «اکسیدان» شکل گرفت برآمده از محیط سینما بود. ما باید از رونق سینما خوشحال شویم. مثلا «گشت٢»، «سلام بمبئی» یا فیلم آقای دهنمکی هم بفروشد خوشحال میشوم، چون مردم را به زور نمیشود برد فیلم ببینند. بلیتهای سفارشی و ارگانی تا حدی جواب میدهد اما بعد از آن باید خود فیلم کار کند. در «اکسیدان» حرفهایی داشتم که حدس میزدم عدهای را خوشحال یا ناراحت کند. مبنایم این بود که مخاطب را بخندانم و قهقهه بزند. در این سالها یاد گرفتم در بستر کمدی میشود حرفهای تند و خیلی جدی و حتی عجیب زد. جنس کمدیام هم با جنس کمدی سالهای اخیر و فانتزی کمی فرق میکرد.
در واقع سراغ یک موضوع کاملا جدی رفته بودید.
بشدت جدی بود. مبنای اولیه ساخت «اکسیدان» جدی بود. یعنی سوژه بشدت جدی و تلخ بود، اما تنها راه رایت چنین سوژهای بستر کمدی و طنازانه بود. میدانستم خنداندن مردم با حال و هوای این روزها سخت است. اینطوری هم نبود که یکدفعه وارد فضای کمدی شوم. در همه کارهایم طنز نه، ولی قصههای شیرینی بوده است.
برای شما که تجربه نویسندگی و کارگردانی دارید، کدام لذتبخشتر است؟
قطعا نویسندگی. با اینکه سختتر است. بیتعارف هر بار فیلمنامه نوشتم، گفتم این آخرین فیلمنامه است و دیگر نمینویسم. ولی بعد که تمام میشود و به مرحله ساخت میرسد، خوشحال میشوم و خستگیام درمیرود.
جدای از کتاب خواندن و سینما که حرفه شماست، زندگی را چطور سپری میکنید؟
فرمول فیلمسازی اینطور نیست که صبح کرکره را بزنم بالا. باید برسی به یک موقعیت و اتفاق بکر؛ بعد یواشیواش ورز بدهی تا تبدیل شود به قصه. جنس این کار با خیلی مشاغل دیگر فرق دارد. خیلی از شغلها وقتی شب در را بست و رفت خانهاش، همه چیز تمام میشود. اما در کار ما موقع خواب هم باید فکر کنی، شب به قصه فکر میکنم، بعد نصف شب شاید نکتهای یادم میآید باید بنویسم. شغلی که ٢٤ ساعت روز همراهت است. اگر هم منظورتان فواصل در طول کار است پیادهروی میکنم، موسیقی گوش میدهم، فیلم میبینم اما بیشتر از همه کتاب میخوانم. خیلی وقتها که برای نوشتن به بنبستهای جدی و بحران در مهندسی قصه برمیخورم، پیادهرویهای طولانی خیلی کمکم میکند.
منبع: شهروند/ زهرا فرآورده (باتلخیص)