تبیان، دستیار زندگی
نشانی
نشانی
نشانی
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
پیغام ماهی ها
پیغام ماهی ها
پیغام ماهی ها
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب آب درحوض نبود ماهیان می گفتند هیچ تقصیر درختان نیست ظهر دم کرده تابستان بود
صدای پای آب
صدای پای آب
صدای پای آب
اهل کاشانم روزگارم بد نیست تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن شوقی مادری دارم بهتراز برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که دراین نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه
شب تنهایی خوب
شب تنهایی خوب
شب تنهایی خوب
گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند شب سلیس است و یکدست و باز شمعدانی ها و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند پلکان جلو ساختمان در فانوس به دست و در اسراف نسیم گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را چشم تو زینت تاریکی نیست
ساده رنگ
ساده رنگ
ساده رنگ
آسمان آبی تر آب آبی تر من درایوانم رعنا سر حوض رخت می شوید رعنا برگ ها می ریزد مادرم صبحی می گفت :‌ موسم دلگیری است من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند من ودا می خوانم گاهی
روشنی من گل آب
روشنی من گل آب
روشنی من گل آب
ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها روشنی من گل آب پکی خوشه زیست مادرم ریحان می چیند نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
دوست
دوست
دوست
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و باتمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد و دست هاش هوای صاف سخاوت را
در گلستانه
در گلستانه
در گلستانه
دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟ من دراین آبادی پی چیزی می گشتم پی خوابی شاید پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی پشت تبریزی ها غفلت پکی بود که صدایم می زد
ندای آغاز
ندای آغاز
ندای آغاز
کفش هایم کو چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ مادرم در خواب است و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد
و پیامی در راه
و پیامی در راه
و پیامی در راه
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ