لاله های روحانی؛
روحانى شهید عباس سروى سروکلائى
در نیمه مهرماه سال 1346، حضور نو رسیدهاى، خاندان سروى را در “سرو کلاى” قائمشهر غرق در شادى و سرور کرد. تحصیلات ابتدائى را در زادگاهش به پایان رساند. پدرش از روحانیان وارسته و در کسوت اهل علم بود. شهید سروى با مهاجرت خانواده به شهر مقدس قم، روزهاى زیباترى را در این شهر سپرى کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1397/01/15 ساعت 16:09
در نیمه مهرماه سال 1346، حضور نو رسیدهاى، خاندان سروى را در “سرو کلاى” قائمشهر غرق در شادى و سرور کرد. تحصیلات ابتدائى را در زادگاهش به پایان رساند. پدرش از روحانیان وارسته و در کسوت اهل علم بود. شهید سروى با مهاجرت خانواده به شهر مقدس قم، روزهاى زیباترى را در این شهر سپرى کرد.
در سال 1362 به سلک مقدس روحانیت در آمد و با جدیت و پشتکار تحصیل را آغاز کرد. درس و مطالعه چنان شیفتهاش کرده بود که گاهى گذشت زمان را احساس نمىکرد. او در بعد معنوى نیز روح پاک خویش را به زهد و اخلاص مىآراست. روزهاى جبهه و جنگ، برگهاى زرینى از دفتر عمر عباس عزیز ورق زد. در سال 63 اولین طعم حضور در جبههها را چشید، ولى پس از مدتى دگربار به قم باز گشت.
پدرش مىگوید: یکى از خاطرههایى که از او در نگار ضمیرم به یادگار مانده، این است که زمانى براى وداع با او در جمع بسیجیان عازم به میدان، حاضر شدم، اما با تعجب مشاهده نمودم که عباس راه خود را کج کرد و از دوردستها دستى تکان داد و گذشت، به جبهه رفت و بازگشت.
پرسیدم: بابا! چرا آن روز نزدیک نیامدى و به اصطلاح مرا تحویل نگرفتى؟ گفت: “پدر جان! تو روحانى هستى و مشوق بسیجیان براى رفتن به جبهه، براى این نمىبایست مثل دیگران براى وداع با من مىآمدى!” این طلبه دلاور بار دیگر در هشتم اردیبهشت سال 65 به میدان جنگ و ایثار رفت و سرانجام در جزیره مجنون به سوى یار پر کشید و او را به حجلهگاه ملکوتیان عروج دادند.
فرازهایى از وصیتنامه شهید:
هر چند سنگر تاریک است، ولى روح همسنگران، نور افشان دلهاست و انسان را از دل سنگر بسوى خداى خود سوق مىدهد. آنگاه که انسان خسته و کوفته از جنگ روز بر مىگردد و شبانه به طرف معبود مىایستد و بهدرگاه خالق نیایش مىکند، تمام خستگى روز از تنش رخت بر مىبندد و روحش به مکان دیگرى جز سنگر به پرواز در مىآید. و من اگر نزدیکترین راه براى رسیدن به خدا را بدانم، همان را انتخاب خواهم کرد.
منبع: وبسایت افق حوزه
در سال 1362 به سلک مقدس روحانیت در آمد و با جدیت و پشتکار تحصیل را آغاز کرد. درس و مطالعه چنان شیفتهاش کرده بود که گاهى گذشت زمان را احساس نمىکرد. او در بعد معنوى نیز روح پاک خویش را به زهد و اخلاص مىآراست. روزهاى جبهه و جنگ، برگهاى زرینى از دفتر عمر عباس عزیز ورق زد. در سال 63 اولین طعم حضور در جبههها را چشید، ولى پس از مدتى دگربار به قم باز گشت.
پدرش مىگوید: یکى از خاطرههایى که از او در نگار ضمیرم به یادگار مانده، این است که زمانى براى وداع با او در جمع بسیجیان عازم به میدان، حاضر شدم، اما با تعجب مشاهده نمودم که عباس راه خود را کج کرد و از دوردستها دستى تکان داد و گذشت، به جبهه رفت و بازگشت.
پرسیدم: بابا! چرا آن روز نزدیک نیامدى و به اصطلاح مرا تحویل نگرفتى؟ گفت: “پدر جان! تو روحانى هستى و مشوق بسیجیان براى رفتن به جبهه، براى این نمىبایست مثل دیگران براى وداع با من مىآمدى!” این طلبه دلاور بار دیگر در هشتم اردیبهشت سال 65 به میدان جنگ و ایثار رفت و سرانجام در جزیره مجنون به سوى یار پر کشید و او را به حجلهگاه ملکوتیان عروج دادند.
فرازهایى از وصیتنامه شهید:
هر چند سنگر تاریک است، ولى روح همسنگران، نور افشان دلهاست و انسان را از دل سنگر بسوى خداى خود سوق مىدهد. آنگاه که انسان خسته و کوفته از جنگ روز بر مىگردد و شبانه به طرف معبود مىایستد و بهدرگاه خالق نیایش مىکند، تمام خستگى روز از تنش رخت بر مىبندد و روحش به مکان دیگرى جز سنگر به پرواز در مىآید. و من اگر نزدیکترین راه براى رسیدن به خدا را بدانم، همان را انتخاب خواهم کرد.
منبع: وبسایت افق حوزه