تبیان، دستیار زندگی

نامه‌های خنده‌دار یک مادر در بازار کتاب

کتاب داستانی طنز «چگونه با پدرت آشنا شدم؟» نوشته مونا زارع توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
چگونه با پدرت آشنا شدم؟

کتاب طنز «چگونه با پدرت آشنا شدم؟» نوشته مونا زارع به تازگی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب چهاردهمین عنوان از مجموعه طنز «جهان تازه دم» است که توسط این ناشر چاپ می‌شود.

نویسنده جوان این کتاب، در اثر پیش رو، با رفتارهای اشتباه و کلیشه ای مربوط به ازدواج در جامعه شوخی می‌کند و این شوخی‌ها از طریق نوشته‌ها یا داستان‌های کوتاه بیان می‌شوند.

«چگونه با پدرت آشنا شدم؟» نامه‌های یک مادر به دخترش را در بر می‌گیرد که به طور سلسله وار و مانند داستان‌های کوتاهی درباره زندگی این مادر و چگونگی ازدواجش با همسرش است. آخرین نامه هم نامه ای است که دختر خطاب به پدر و مادرش نوشته است.

بخش‌ها یا داستان‌های کوتاه این کتاب به این ترتیب اند: هورمون‌ها کار افتادند، خاطراتت را قورت بده، je ne peux pas parler francais، مرد باید پخته باشد، تخم نابودی، سرنوشت چغرهای بدبدن، مسواک مامانی، سوراخ، در جست و جوی نفر شصت و ششم، ژن آناناس، ناموس آهنی، کنتور عشق، تنها صداست که می‌ماند، به رسم همسایگی، منشور حقوق زنان، خدای منچ، شوهر به روایت تصویر، ما زنان مهم، قانون جذب، طلاق مزمن، داماد شب کار، نمایشگاه زوجین، بارسلونای کوچه شصت و چهارم، یک روز عادی، بازگشت سیندرلا، آخرین نامه، آخرین نامه (اورجینال)، جواب.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

پیدا کردن شوهر، هم خسته کننده است هم فرسایشی. شاید تو هم از این که بعد از پنج نامه پدرت پیدا نشده خسته شده باشی، اما من خسته تر از الان بودم. چون آن روزها علاوه بر این که پنج شکست عشقی خورده بودم، پای پدربزرگت هم شکسته بود. بابا سهم الارث من را از مرگ جمال گرفته بود و برای خودش گاراگلایدر شخصی خریده بود و فکر می‌کرد با آن می‌تواند تا مرز روسیه برود و کسی پاسپورتش را نگیرد. پاسپورتش پیش مامان توقیف بود. یعنی آن زمان‌های بابای من که می‌شود پدربزرگ تو، گاهی فکر فرار به سرش می‌زد و دلش می‌خواست از راه‌های عجیب که ردی ازش نماند، از خانه فرار کند، اما پاراگلایدرش را لب مرز زدند. از آن روز با پای شکسته توی خانه نشسته بود و من هم باید پرستاری اش را می‌کردم و دلش را به دست می‌آوردم که کانون گرم خانواده مان جذاب تر از استخر یخی روسی شود. یک هفته ای بود مامان سوپ به خوردش می‌داد. یعنی برای مامان فرقی نمی‌کند چه مریضی ای داریم، فقط می‌داند که به آدم مریض سوپ می‌دهند. حالا چه زکام شویم، چه دست و پای مان بشکند، چه شیزوفرنی حاد بگیریم، باز هم مامان سوپ می‌پزد. آن روز هم بابا کاسه سوپش را چسباند به دهانش و ته مانده اش را هورت کشید و من هم در حالی که کنار دیوار سروته شده بودم و کله ام را به زمین چسبانده بودم، با همان لحن غر زدنم که شبیه آن‌هایی است که یک چیزی کشیده اند، اما جنسش خوب نبوده، داشتم می‌گفتم اگر یک ماده گرکدن بی شاخ و دم چغر با آن پوست کلفتش دنبال شوهر بود تا آن روز دیگر متاهل شده بود اما منِ بی عرضه نتوانستم.

این کتاب با ۱۲۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۱ هزار تومان منتشر شده است.

منبع: مهر