تبیان، دستیار زندگی

رویـا دارم آرزو نــه!

گفت‌وگو با بیژن بیرنگ به بهانه زادروزش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 بیژن بیرنگ

نگاهش به همه چیز مثبت است. به قول خودش همیشه از واقعیت می‌گریزد، به حقیقت پناه می‌برد و در یک کلام نیمه پر لیوان را می‌بیند. رد این نگاه چون نخ تسبیحی میان تمام آثار او نیز وجود دارد. او خاطره‌ساز یک نسل است. با نوشتن یا تهیه و ساخت سریال‌هایی چون «در خانه»، «این خانه دور است»، «سیب خنده»،‌ «مجید دلبندم»،‌ «قطار ابدی»، «همسران»، «خانه سبز» و «سرزمین سبز» که گفتن از هر کدام یک گفت‌وگوی مفصل می‌طلبد.
 
می‌خواستم پزشک شوم

می‌خواستم پزشک شوم اما سال اول در 13 رشته‌ای که شرکت کرده بودم، رد شدم. پزشکی که دیگر جای خود را داشت! مجبور بودم به سربازی بروم. یک روز پدرم گفت: «یک دانشکده به نام هنرهای درماتیک یا نمی‌دانم دارماتیک هست، به آنجا هم سر بزن.» نمی‌توانست نامش را درست تلفظ کند. الان دیگر آن دانشکده موجودیت ندارد و فکر می‌کنم به دانشکده سینما تئاتر تبدیل شده باشد. با پدرم به آنجا رفتیم و من از مسئول ثبت‌نام پرسیدم اینجا چه رشته‌هایی دارید؟ مسئول ثبت‌نام مرا چپ چپ نگاه کرد، چون همه بچه‌هایی که به دنبال رشته‌های هنری بودند از قبل آمادگی داشتند. فکر می‌کنم به دلیل این‌که با پدرم بودم مرا بیرون نینداختند. عناوین رشته‌ها را که گفت، دیدم از بازیگری خوشم نمی‌آید و از نام سینما هم یاد سینمای فارسی خودمان افتادم و دیدم دوست ندارم، همین طور اسامی را گفت تا رسید به ادبیات دراماتیک. پرسیدم این چیست، گفت: نویسندگی. به نظرم معقول‌تر آمد، ثبت‌نام کردم و سال اول در رشته‌‌ام شاگرد اول شدم. پدر و مادرم هنوز انتظار داشتند که من دوباره برای کنکور بخوانم اما من دیگر نخواندم. راستش به رشته‌ام که نه اما به فضای دانشگاه و دوستان تازه‌ام علاقه‌مند شده بودم. کسانی که بعدها آدم‌های بزرگی شدند. مانند: ایرج رامین‌فر، بهروز بقایی،‌ ‌مجید میرفخرایی، مهدی فخیم‌زاده که همکلاسی‌های ما بودند.

آغاز یک مسیر 40 ساله

همیشه از رشته‌ای که خوانده بودم، نگران بودم و با خودم می‌گفتم آیا می‌توانم بنویسم؟ دانشکده را شش ساله تمام کردم و در اواخر تحصیلم، دوره‌ای در دانشگاه صنعتی شریف به نام تحقیق در روش‌های نوین آموزشی برگزار شد که من جذب آن پروژه شدم. بعد از سربازی به آمریکا رفتم و در این رشته مشغول به تحصیل شدم. دانشجوی دکتری بودم که انقلاب شد و به ایران برگشتم. دغدغه کار و درآمد داشتم اما در ایران رشته من زیاد جانیفتاده بود. در این زمان تحقیقاتی را برای یک مستند در مورد همافرانی که در پیروزی انقلاب نقش پررنگی داشتند، آغاز کردم. تحقیقاتم به جای خوبی رسیده بود که جنگ شد و دیگر نمی‌شد در این مورد فیلم ساخت چون جزو اسرار نظامی محسوب می‌شد. تحقیقاتم را به آقای انبار که آن زمان در شبکه یک بودند،تحویل دادم. ایشان به من گفتند برو با گروه جوان کار کن. در گروه جوان آقای عنصری و آقای منوچهر محمدی حضور داشتند و طبقه پایین این گروه، گروه کودک بود که در آنجا با آقای وحید نیکخواه آزاد و رسام آشنا شدم. در واقع آشنایی من با مسعود رسام در همان راهروهای شبکه شکل گرفت. اولین کاری که به عنوان نویسنده برای گروه کودک انجام دادم، «آسمون و ریسمون» با آقای ایرج طهماسب و خانم فاطمه معتمدآریا بود؛ نخستین کاری بود که در آن عروسک‌های ماپت حضور داشتد. کمی بعد با آقای رسام و نیکخواه‌آزاد «محله برو بیا» و «محله بهداشت» را ساختیم.

چرا کم کار شده‌ام؟

اساسا سبک کار من این است که تقریبا همزمان با ضبط و به مرور فیلمنامه را می‌نویسم. بعد از انتخاب بازیگران بر اساس شخصیت، ویژگی‌های فردی و بازی آنان و مطابق با بازخورد مخاطبان متن می‌نویسم و به نظرم کار این‌گونه موفق و پویاتر می‌شود. برای «همسران» کار به جایی رسیده بود که به بازیگران می‌گفتیم دوست دارید چه نقشی بازی کنید و بر همان اساس قصه می‌نوشتیم. مثلا برای خانم پرستو گلستانی نقشی مشابه شخصیت آن دختر در فیلم «جاده» فدریکو فلینی نوشتیم یا آن شخصیت خجالتی را برای آقای امین حیایی. الان برای همین کم کار شده‌ام، چون می‌گویند اول باید همه قسمت‌ها را آماده کنی و بعد کار شروع شود و من نمی‌خواهم.

مثبت اندیشم

آدم مثبت‌اندیشی هستم. شاید یکی دیگر از دلایلی که من و آقای رسام توانستیم با هم ادامه دهیم همین طرز نگاه بود.
یعنی دیدن حقیقت. به جای این‌که نیمه خالی لیوان را ببینم که نامش واقعیت است،‌ نیمه پر یعنی حقیقت را می‌بینم. این شیوه از تفکر و نگاه با خودش شادی و انرژی به همراه می‌آورد. ما در واقع با دیدن نیمه پر لیوان، واقعیت را هم می‌بینیم اما با دیدن مستقیم واقعیت همیشه تلخی می‌بینیم. گفتن صرف از ناتوانی‌ها و دردها انسان را مصلوب و پایبند به زمین می‌کند اما گفتن از توانایی‌های بشر، امید را اشاعه می‌دهد. چون این‌گونه فکر می‌کنم خود به خود وارد فضای فانتزی و کمدی می‌شوم و کارهایی که انجام می‌دهم لطیف‌، شاد و سرشار از امید می‌شود. سخت است بگویم این طرز نگاه از کجا می‌آید ولی احتمالا مربوط به کودکی و خانواده است.

«همسران»، خط شکن و متفاوت

یک روز از مدیریت شبکه دو به ما گفتند در دو ماه یک سریال بسازید و ما فکر نمی‌کردیم این کار آنقدر موفق از آب دربیاید. تا جایی که از طرف ماهنامه فیلم به عنوان بهترین سریال و ... انتخاب شد. برای آنتن آن زمان نمایش عشق میان زن و شوهر و نقش پررنگ زن در کمدی بسیار نو، متفاوت و ساختارشکن بود و برای همین با مشکلات و موانعی روبه‌رو شد. در ایران به من و آقای رسام می‌گویند مولف سریال‌های آپارتمانی هستید. سریال «همسران» نوعی کمدی‌ به‌ نام «سیدکام» است که روی آن صدای خنده گذاشته می‌شود و بازیگران در یک دکور محدود و شبیه تئاتر بازی می‌کنند.

خاطرات با زنده‌یاد خسرو شکیبایی

ابتدا قرار بود آقای مهدی هاشمی و همسرشان خانم گلاب آدینه نقش‌های اصلی خانه سبز را بازی کنند اما به توافق نرسیدیم. کم کم بازیگران دیگر مشخص شدند و ما فقط به دنبال نقش رضا بودیم که خانم ملک جهان خزائی، طراح صحنه اثر گفتند که می‌خواهید به خسرو زنگ بزنم؟ آن زمان خسرو شکیبایی هامون را بازی کرده بود و سوپراستار سینما بود و ما مطمئن بودیم نمی‌پذیرد. اما وقتی تماس گرفتند گفت سر فیلم «سرزمین خورشید» در خرمشهر هستم، این هفته می‌آیم و نقش رضا را پذیرفت! من نقش را مطابق با آقای شکیبایی تغییر دادم و به خاطر صدای زیبای ایشان نریشن‌ها را اضافه کردم. قبلا هم گفته‌ام که تفاوت خسرو شکیبایی با یکی از این استارها این است که او شعار را تبدیل به شعور می‌کرد، نه شعور را تبدیل به شعار!

با تشکر از خانواده رجبی!

می‌خواستیم سری سوم همسران و حتی فیلم‌سینمایی «همسران در آفریقا» را بسازیم اما با آقای فردوس کاویانی به تفاهم نرسیدیم و ایشان حاضر نشدند بازی کنند. در این زمان طراحی «خانه سبز» آغاز شد. به پیشنهاد آقای رسام همان خانه‌ همسران را سبز رنگ کردیم و اسمش شد خانه سبز و این شد که خانه خانواده رجبی و نامشان در تمام سریال‌ها حضور داشت!

رویای مشترک، راز یک همکاری موفق

جای مسعود رسام خیلی خالی است. دیگر کسی مانند او پیدا نکردم که بتوانیم خیلی راحت با هم کار کنیم و واقعا برای کار دچار مشکل شدم. شاید چیزی که ما را به هم نزدیک می‌کرد درک متقابل و شراکت درست بود، شراکتی که در آن صادقانه آورده‌هایمان را می‌گذاشتیم. به هم گفته بودیم هر چقدر کار یا ضرر کنیم در آن شریک هستیم. به نظرم آن چیزی که در هر رابطه‌ای مثل ازدواج، رفاقت، حتی میان مدیران دولتی و مردم باعث تداوم همکاری می‌شود، رویای مشترک است، نه آرزوی مشترک. چون وقتی به آرزویمان می‌رسیم همه چیز تمام می‌شود اما رویا تمام شدنی نیست. رویا چیزی است که من و تو ادامه‌اش می‌دهیم و اگر روزی نباشیم دیگران آن را ادامه خواهند داد. اگر ارتباطی خراب می‌شود به خاطر از بین رفتن دنیا و رویای مشترک میان آدم‌هاست. رویای مشترک من و مسعود رسام این بود که کار خوب کنیم و این تمام‌شدنی نیست.

برنامه‌سازی برای کودکان جنگ

در زمان جنگ به نوعی آنتن برنامه‌های کودک دست من و آقای رسام بود. بیشتر برنامه‌های کودک برای دهه فجر و عید را ما ساختیم که مثلا «چاق و لاغر» قسمتی از این برنامه‌ها بود که با عروسک‌های ماپت آغاز شد و در سری‌های بعد به صورت عروسک‌های تن‌پوش ادامه پیدا کرد. ورود به فضای کودک و ساخت برنامه‌ برای کودکان که جنگ را راحت‌‌تر تحمل کنند در آن زمان بسیار سخت بود و نیاز به ذهن مثبت‌اندیش داشت. آن موقع ما کارهای بزرگی کردیم. مثلا اولین کسانی بودیم که کلیپ موسیقی با تنظیم و ترانه‌های خوب از شاعرانی مثل شکوه قاسم‌نیا برای بچه‌ها ساختیم. یکی از خاطره‌انگیزترین آنها «گنجشک ناز و زیبا که می‌پری اون بالا... به من بگو وقتی که پر کشیدی، بابام رو تو ندیدی؟» بود.

آرزویی ندارم

من نه در این سن و نه هیچ وقت آرزویی نداشتم. وضع مالی‌ام خوب است اما هیچ‌گاه دلم شغل خوب، پول و ... نخواسته و هیچ‌گاه به دنبال این چیزها ندویده‌ام. آدم اگر آرزوی رئیس‌جمهور شدن هم داشته باشد بالاخره دوره‌شان تمام می‌شود. فقط از نظر کاری دلم می‌خواهد یک فیلم کمدی – موزیکال عاشقانه بسازم. یک بار سعی کردم و نشد ولی الان سناریوی دیگری به‌نام «خواننده» یا «خواننده مجالس» دارم که پروانه ساخت هم گرفته‌ و در مرحله پیش تولید است. از این دست خواسته‌ها دارم ولی اگر هم نشد،‌ نشد! من برای پیشرفت علم، ورزش،‌ صنعت، رفاه و... کشورمان رویا دارم چون این‌گونه رویاها ادامه دارد و مثل آرزو تمام‌شدنی نیست.

«سرزمین سبز» بهترین سریال من

فکر می‌کنم بهترین و زیباترین کار من در تلویزیون «سرزمین سبز» باشد که ادامه خانه سبز بود اما متاسفانه پس از ساخت هشت قسمت متوقف و با سوءتفاهم روبه‌رو شد. سوال من این است که اگر محتوای این مجموعه مشکل داشت، چرا ده سال بعد پخش شد؟ البته هر قسمت مثل یک فیلم سینمایی بود که بعدا به 13 قسمت تبدیل شد. این مجموعه به دلیل زمان نامناسب پخش نتوانست مخاطب داشته باشد، زیرا یک نسل جدید به وجود آمده بود. در این سریال به دنبال مفهوم سبزی در داخل کشور بودیم، نگاهمان را وسیع‌تر کرده بودیم و می‌خواستیم به ترتیب خانه سبز،‌ سرزمین سبز و دنیای سبز را بسازیم و به مسائلی برای نخستین بار در این مجموعه پرداختیم که در جای خود اهمیت فراوانی داشت و اگر این کار ادامه پیدا می‌کرد امروز تبدیل به یک سند تاریخی از اوضاع اجتماعی ایران، نسل پس از جنگ، اقلیم‌های متفاوت ایران مثل خوزستان،‌کردستان، آذربایجان و سیستان و بلوچستان در آن سال‌ها می‌شد.

منبع:جام جم /نوشین مجلسی