تبیان، دستیار زندگی

پیمان معادی در دومین تجربه کارگردانی چه کرده است؟

بمب؛ نه عاشقانه، نه آرام

معادی قصه ی کسل کننده اش را به دل دنیای پشت جنگ کشانده تا هم مخاطب از دیدنش خسته نشود و هم بیانیه های سیاسی خود را در زرورق تاریخ بپیچاند تا کمتر به کسی بر بخورد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مصطفی ساجدی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
بمب یک عاشقانه

محسن شهمیرزادی، فعال رسانه‌ای// وقتی که از حسن فتحی درباره ی تحریف های تاریخی شهرزاد در ماجرای کودتای 28 مرداد انتقاد شد، او همه ی سوال ها را در یک جمله پاسخ داد: شهرزاد عاشقانه است، سیاسی اش نکنید.

«بمب» که بعدها به «بمب یک عاشقانه» تغییر نام داد، روایت قصه ای اجتماعی در دل سال های جنگ است. روایت زوجی فرهنگی، باسواد اما سرد و بی روح که به علت کودکانه ای با هم به اختلاف خورده و حتی حاضر نیستند هنگام بمباران به پناهگاه بروند. روایت دانش آموزانی که هرلحظه به جز «مرگ بر...» هیچ حرف و شعاری بر زبان ندارند، روایت مدرسه ای که در و دیوارش را «مرگ بر» ها پر کرده اند. معلمانی که جز سیگار و تنبیه چیز دیگری بلد نیستند، بمب هایی که هر چندوقت یک بار بر سر مردم فرود می‌آیند تا قصه از رمق نیافتد و شخصیت های نیمه جذاب با چاشنی طنزی که مسئولیت‌شان سرگرم کردن ماست تا حوصله مان از شخصیت های اصلی سر نرود.

پیمان معادی همان ناظم مدرسه ای است که در هیچ قاعده‌ی آن دوران نمی گنجد. او نه ریش دارد نه سیبیل، حرف خیلی ها را نمی‌فهمد و لذت های زندگی‌شان را درک نمی‌کند. نگاهش در برابر رفتار دیگران عاقل اندر سفیه است و حتی جنس برخورد او با مشکلات متفاوت تر از بقیه است. سردی روح خانواده‌ی مدرن و مسائل مبتلابه آن سال هاست در سینمای اجتماعی ایران بازنمود داشته اما همواره رئالیسم سیاه از جذابیت محروم بوده نمی توان جز به کمک اغراق و شکستن خطوط قرمز مردم را به پای پرده کشاند.

معادی در فیلم یک شخصیت مدرن است با مسائل دنیای مدرن که برای جذابیت قصه‌ی آپارتمانی خسته کننده اش خود را به دنیای جنگ کشاند و شاید همین مساله است که این فیلم تاریخی پر از اشتباه در میزانسن های مرتبط با آن دوران است. از ال ای دی های جدید پشت ویترینی تا وجود خودروهایی که پس از جنگ تولید شده اند.

هر بار که قصه کش پیدا می کند بمبی از آسمان نازل می شود تا داستان از ریتم نیفتد. آن قدر شخصیت های متفاوت در این قصه هست که هرجایی از کاراکترهای سرد و اصلی خسته شدیم به سراغ آن ها برویم لحظاتی با آن ها خوش باشیم. فحاشی های آقای مدیر، عاشقانه های یک کودک، طنازی های جنسی آقای معلم ورزش و...

به نظر معادی قصه ی کسل کننده اش را به دل دنیای پشت جنگ کشانده تا هم مخاطب از دیدنش خسته نشود و هم بیانیه های سیاسی خود را در دل تاریخ زرورق پیچی کند تا کمتر به کسی بر بخورد.هرگاه هم که دیالوگ به این جای قضیه می رسد که «هی می گن جنگ جنگ تا پیروزی، نمی بینن بدبخت چجوری مصیبت می کشن و زهر ترک ان» یکی هست که سریع از پشت جمعیت بگوید سلامتی رزمندگان اسلام صلوات! صلوات می فرستند تا زُخم کنایه را بشورد و ببرد؛ همانطوری که می خواهد «یک عاشقانه»، «بمب» را بشورد ببرد.

اما با همه ی این ادوات شست و شو نمیتوان فضای برجسته تر از قصه ی اصلی را نادیده گرفت. شاید باورپذیر نباشد که معادی بی غرض فضای دوران جنگ را تا این حد هجو و اغراق آمیر خلق کرده باشد. اما پاسخ او به این انتقادات تجربه های کودکی خود بود که آن را مبنای خلق یک دوره ی تاریخی نموده است.

این که او و یا هم سن و سالانش در کودکی کتک خورده باشد و در صف مرگ بر آمریکا بگوید کافیست تا این چنین «بمب» هجو آمیز اغراق شود. هرچند بد نبود که این بازیگر پرتجربه و کارگردان نوپا، نگاهی به الگوی سینمایی که در آن بازی می کرده بیندازد که هر فیلمنامه 7-8 بار توسط کارشناسان مختلف روان شناختی، جامعه شناختی و... بررسی می شود تا روایت اثر گذارتری داشته باشیم.

هرچند این حرف برای سینمایی که فیلمنامه ی آن در چند روز نگاشته و بلافاصله وارد تولید می شود مضحک است. جناب معادی می داند که این اثر او نه عاشقانه است نه آرام ولو اینکه پسربچه ای عاشق دختر بچه ای شود، ولو اینکه ریتم کند باشد. فیلمی که پلان پایانی اش مرگ بر انگلیس و آمریکایی باشد که برای حفاظتش از باران پلاستیک پهن کرده اند و توپ پلاستیکی پاره ای که جلوی این شعار های حفاظت شده پاره است، برآیند یک فیلم عاشقانه نیست. بمب نه عاشقانه است نه آرام...