تبیان، دستیار زندگی
شانه هایم سخت سنگینی می كند و احساس می كنم پشتم زیر خروارها بار در حال خم شدن است ای غایب از نظرمی دانی چرا؟ نمی دانم چرا عطش سرخ نگاهم را نادیده گرفتی . گلایه ندارم بلكه مصمم تر در كوچه های انتظار به جستجوی حضور ابدیت می ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ناجی تمام خوبیها


شانه هایم سخت سنگینی می كند و احساس می كنم پشتم زیر خروارها بار در حال خم شدن است ای غایب از نظرمی دانی چرا؟

نمی دانم چرا عطش سرخ نگاهم را نادیده گرفتی . گلایه ندارم بلكه مصمم تر در كوچه های انتظار به جستجوی حضور ابدیت می گردم. دیگر خسته شده ام از اینكه نگاه سنگین پونه ها را یدك بكشم. آخر دیرزمانی است كه پونه ها عطر دلاویز خود را به جویبار نمی بخشند و می گویند هیچ حضوری صاف نیست. كوه ها راز استواری را با ابرهایی كه می گذرند پچ پچ می كنند. دیگر همه از همه جا بریده اند. كودكان طرح درد را ترسیم می كنند و انسانها در به در دنبال كیمیا، همان صداقت دیرینه می گردند. آخر مگر نمی دانی به یغما برده اند تمام هستی نیلوفر را  و به یادگار سیلی محكم بر صورت او نواختند. مگر كبودی صورت نیلوفرها برایت آشنا نیست؟!

افسوس كه دیگر در میان سینه ها قلبی است كه با صدای تپش ننگینش برای پیشرفت آهن می تپد. خدا را شاهد می گیرم كه دروغ نمی گویم! فریاد مظلومیت نسلهای انسانی در اوراق كهن تاریخ حماسه می آفریند، آن هم در سرزمین زیتون ها! مگر تو شاهد نیستی كه چگونه لاشخوران وحشی به نسل كشی پرداخته اند آن هم در سرزمینی كه قبله اول محمد رسول الله بود! چرا فریاد رسای دادخواهی عدالت جویان را اجابت نمی كنی ای ناجی تمام خوبیها. چه حكمتی در غیابت هست كه ما از فهم آن عاجز هستیم. بیا بیا كه دیگر ضریح چشمهایم جایی برای دخیل انتظار ندارد. تب تند انتظار چشم به راهانت را می سوزاند بیا تا این تب تند فروكش كند، تا دلهای خزان زده با آمدنت به بهاری دیگر پیوند خورد.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.