تبیان، دستیار زندگی
رضا شفیعی جم ؛ هنوز هم خیلی ها او را با نام بامشاد می شناسند و علتش هم چیزی نیست جز محبوبیت این کاراکتر نزد مردم. او در این ایام نوروزی با مجموعه ی طنز ترش و شیرین کاری از رضا عطاران هر شب لحظات شادی را برای خا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گپ صمیمانه با رضا شفیعی جم


رضا شفیعی جم ؛ هنوز هم خیلی ها او را با نام بامشاد می شناسند و علتش هم چیزی نیست جز محبوبیت این کاراکتر نزد مردم.

او در این ایام نوروزی با مجموعه ی طنز ترش و شیرین کاری از رضا عطاران هر شب لحظات شادی را برای خانواده ها رقم می زند.

وقتی او را به تبیان دعوت کردیم مشغول بازی در همین مجموعه بود. سعی کرد داستان مجموعه را مخفی نگه دارد اما تاکید داشت که کار خوبی از آب در آمده.

او را به طبقه ی پنجم ساختمان تبیان دعوت کردیم و به گفت و گو نشستیم . خاطره ی خوشی از مصاحبه با نشریات نداشت و می گفت بارها برایش از این بابت مشکل درست شده ؛ تاکید داشت نشریات بعضی مسایل را بزرگ نمایی می کنند. خیلی نگران کپی شدن مصاحبه اش در هفته نامه ها و مجلات بود اما ما اطمینان دادیم عین گفت هایش را در سایت تبیان خواهیم گذاشت و ....

فکر کنید که جایی هستید که کسی شما را نمی شناسد. خودتان را چطور معرفی می کنید؟

- من رضا شفیعی جم هستم. متولد 1350 تهران کار هنری را از نقاشی و کشیدن تابلو شروع کردم (بیشتر چهره). در مدرسه برای جشنها هم تقلید صدا می کردم و همین زمینه ی کار را فراهم کرد.

تقلید صدای چه کسانی رو انجام می دادید؟

- بیشتر کسانی که بقیه هم اونها رو بشناسند . اون موقع بیشتر شخصیتهای کارتونی، مثل بازرسِ پلنگ صورتی ، مورچه و مورچه خوار و .... . یا مثلا تقلید صدای معلمها و افراد ! من در هنرستان گرافیک خواندم. در مدرسه ی ما یک نکته خیلی جالب بود و آن اینکه با وجودی که رشته مان گرافیک بود ولی همه گرایش به نمایش داشتند. خیلی از بچه هایی که الان در صدا و سیما هستند از بچه های همان هنرستان هستند.

ظرفیت طنز در جامعه بالاتر رفته


کدام هنرستان؟

- هنرستان طالقانی در حوالی پارک شهر. که بعدها آمدیم خیابان مالک اشتر. یک زمانی هست که شما رشته ای رو انتخاب کرده اید ولی مردم یا کلاً جمع دوروبری ها ، شما را به سمت دیگری هدایت می کنند. مثلاً می گویند : تو برای این کار بهتری و .. برای من هم همین طور بود. ما کم کم قلم و کاغذ و رنگ رو کنار گذاشتیم و به سراغ نمایش رفتیم . در زمان خدمت ابتدا در یک مهد کودک وابسته به سپاه خدمت می کردم ؛ آنجا نقاشی می کشیدم و معلم نقاشی بودم. کارهای نمایشی هم انجام می دادم . تا اینکه به علت پرکار بودن غده ی تیروئید از خدمت معاف شدم. دوران بیماری سختی را گذراندم .

در حدودهای سالهای 70 بود که تلویزیون یواش یواش طنزهایی رو شروع کرده بود و خیلی حمایت هم می شد. به خصوص از طرف رهبرانقلاب خیلی تأیید و تأکید می شد. خدارو شکر همکاران من در سازمان و شبکه 3 خیلی زحمت کشیدند و با تمام سختی های داخل جامعه و محدودیتهای مختلف و با حمایت های سازمان و ... توانستیم این کارها رو انجام بدهیم.


چه مشکلات و محدودیتهایی در آغاز کار وجود داشت ؟

- اون موقع حساسیتها خیلی بالا بود. مثلاً یکی از همکاران من روپوش سفیدی می پوشید و ما فردا می دیدیم که جامعه پزشکان نسبت به این که شخصیت طنز مثلا پزشک باشد موضع گرفته اند.

مشابه مشکلی که در رشته ی کاریکاتور هست و خیلی ها کاریکاتور را توهین می دانند. به همین دلیل حساسیت ها زیاد و کار ما خیلی سخت بود.

این اواخر ما در شبهای برره آمدیم و اسامی شخصیتها و .. را به کل خیالی گذاشتیم تا کسی ناراحت نشود . منظور ما این بود که بگوییم هدف ما فقط و فقط خنداندن است و انگیزه سیاسی، اجتماعی و ... پشت آن نیست. واقعا هدف فقط خندان مردم بود. اما الان خدارو شکراین قضیه روز به روز بهتر میشود.


ولی می گویند که مردم ایران خیلی با طنز غریبه نیستند. این موضوع را تا چه اندازه قبول دارید؟

- بله درسته. ولی طنز شاخه های مختلفی دارد. و مردم خیلی با شاخه های مختلف طنز آشنا نیستند. مثلاً جوک خیلی شناخته شده است بین مردم. در صورتی که ما به غیر از جوک شاخه های دیگر طنز را هم داریم. مثلاً طنز کودک، طنز اجتماعی، طنز سیاسی و... و حتی کاریکاتور. که همه زیرمجموعه های هنر هستند. البته این شناخت مردم از شاخه های طنز باید روز به روز از طرق مختلف بیشتر بشود که انشاءالله با کمک دوستان و سایتهایی مثل تبیان روز به روز بهتر خواهد شد .

معلم نقاشی بودم


فکر می کنید چه عواملی باعث شده از سال 70 (که شما کار طنز را شروع کردید) تا امروز در سال 85 ، جنبه پذیرش طنز در بین مردم بیشتر بشود؟

- خب شاید یک دلیلش گذر زمان باشد. در اثر این گذر زمان عناوین جدیدی روبروی مردم قرار داده شده . نسل جدید ، ارتباطات بیشتر، اینترنت، ماهواره و خیلی مسایل دیگر. شاید اینها دخیل بودند و تأثیرگذار. یک زمانی درگذشته فیلم های سینما و تلویزیون ، دارای غم و تلخی بودند. شده بودند مثل سبک هندی. حتی موسیقی و آهنگ های ما هم اینطور بودند . قطعاً در چنین فضایی جا انداختن طنز خیلی سخت بود و حقیقتا بسیار کار برد.

البته موضوعی هم هست که خیلی ها طنز رو با تمسخر و لودگی اشتباه می گیرند. باید در نظر داشت که آن چیزی که در غالب لودگی و تمسخر می گنجد ، اصلا اسمش طنز نیست. من اعتقاد دارم در طنز یک شیرینی باید وجود داشته باشد. که همه بتونند از آن لذت ببرند. نه اینکه یک نفر بخندد و دیگری که مورد تمسخر قرار گرفته ناراحت باشد . این مدل کار طنز نیست .


اولین کار تلویزیونی که به شما پیشنهاد شد چه بود و اصولاً کسی که شما رو کشف کرد که بود؟

- من کارم را با تئاتر شروع کردم .از داخل تئاتر با مرحوم حسن حامد آشنا شدم. ایشان در اداره تئاتر، کار نمایش می کرد. یکی از دوستانم بنام آقای باروغ در اداره تئاتر گریمور بود. من به آنجا می رفتم و کارها را نگاه می کردم . بعد از مدتی قرار شد نقش کوچکی در تئاتر به من بدهند. آقای حامد از من خوششان آمد و من آنجا چند نقش را بازی کردم. تقریباً جزو نقشهای اصلی شده بودم. که البته ایشان فوت کردند و کار تعطیل شد . ولی من با بعضی ها مثل رضا عطاران آنجا آشنا شدم و درهمان دوران بود که فیلم دو همسفر آقای اصغر هاشمی را در سال 69 بازی کردم. سال 70-71 بود که برای گروه کودک برنامه تلویزیون کابلی را کار کردم و بعد از آن آقای عطاران من را برای ساعت خوش معرفی کرد . در ساعت خوش من هم می نوشتم و هم بازی می کردم. در واقع مجموعه دِرِک را خود من می نوشتم.


از ابتدا فقط کار طنز می کردید؟

- نه کار جدی هم بود. منتها دیگران ، بیشتر استعدادم رو در طنز می دیدند.


خودت هم قبول داشتی؟

من البته اعتقاد دارم در طنز کودک موفق ترم و آنرا بیشتر هم دوست دارم. به خاطر نگاه ساده ی بچه ها که غرض ورزی در آن نیست. در واقع کودکان بی شیله پیله تر هستند و این کار برای من لذت بخش تراست.


آن زمان که در خدمت معلم نقاشی بچه ها بودید به خاطر همین حس و علاقه بود؟

- شاید. چون ارتباطم با بچه ها خوب بود. من نقاشی رو با نمایش به بچه ها یاد می دادم. باور نمی کنید من به بچه های 8-7 ساله پرسپکتیو یاد می دادم. و با قصه این کار رو می کردم.


به نظر می رسد این نقشهایی که الان بازی می کنید همان حالت ارتباط با بچه ها رو حفظ کرده اند. مثلاً کاراکتر بامشاد پیش بچه ها خیلی محبوب بود.

- صد درصد! وقتی ما کودک بودیم در تلویزیون حرفهایی می زدند که من درک نمی کردم. به اصطلاح قلمبه سلمبه حرف می زدند. بعداً که بزرگتر شدم فهمیدم که بچه ها گناهی ندارند. اون سادگی بچه گانه در فیلم نبوده است . این است که این موضوع برای من درس شده و الان شاید مخاطبین من هم کوچکترها باشند.


چند سال است که برای تلویزیون کار می کنید؟

- 15 یا 16 سال است که برای تلویزیون کار می کنم. و 20 سال هم هست که تئاتر و سینما و تلویزیون کار می کنم.


خیلی ها می گویند در کار بازیگری طنز و بطور کلی مقوله بازیگری ، تحصیلات آکادمیک جزو شاخصه های لازم است و بعضی هم اعتقاد دارند که هنرمندی یک موضوع ذاتی است . به نظر شما کدام عقیده درست است؟

- من اعتقاد دارم مهمتر از همه چیز نیت است. الان شما اگر در سایت تبیان واقعاً نیت پیشرفت و خیر داشته باشید قطعاً خدا هم کمکتان می کند. در هنر هم همین است. اینکه بدانی چه کار می خواهی بکنی و اینکه نیت کنی و نیت شما هم خوب باشد . در این صورت خدا هم حتماً کمکتان می کند.

در طنز کودک موفق ترم و آنرا بیشتر هم دوست دارم


تا به حال تلاش کرده اید که از منابعی استفاده کنید تا خودتان را ارتقاء بدهید ؟

- من همیشه اعتقاد داشته ام که در بازیگری یا نقاشی بزرگترین دانشگاه ، جامعه است . بین مردم این تحقیق را همیشه داشته ام. همیشه سعی می کردم خوب ببینم و بشنونم و اعتقاد داشتم که باید تحقیق کنم. و در این راه کتاب هم می خواندم. البته دربرخی موارد مطالب زیادی نیست که یک نفر بتواند آنها را بخواند . مثلا در رشته ی پانتومیم اطلاعات و منابع بسیار محدود است. من نیاز به اطلاعات زیادی در این مورد دارم ولی موجود نیست


یعنی در این زمینه ها کم کاری شده؟

- به نظرم اصلاً کار نشده. الان آنطور که باید ، نمایش در کشور شناخته شده نیست. خیلی جاها مردم بازیگری را این می دانند که هنرمند فقط خیلی خوش تیپ ، جلوی دوربین دیده شود. متاسفانه انگاربازیگری یک جورهوس نوجوانی شده . هدف فقط اعلام حضور است. چه دختر و چه پسر . در صورتی که بازیگری هنر بسیار گسترده ای است.


حالا چکار باید کرد؟ خیلی از نوجوانان و جوانان دوست دارند برای مطرح شدن به تلویزیون و سینما بروند . ولی معمولا پایه قوی و حتی معمولی در این کار ندارند و اطلاعات زیادی هم ندارند .

- من می گویم چون اکثراً می خواهند فقط حضور داشته باشند. اگرشما واقعا نیت و هدف بهتری داشته باشید ، قطعاً به یک جایی می رسید . موضوع دیگری هم هست و آن اینکه جوانانی که قصد دارند وارد این عرصه شوند توانایی های خودشان را ببینند و بسنجند . اکثراً بازیگری را خیلی رویایی می بینند. ولی آن چیزی که فکر می کنند نیست. جلوی دوربین همه اش تکنیک است. قصه نیست. مثلاً وقتی شما با کسی دعوا می کنید یا حرف می زنید و... این واقعی نیست بلکه همه اش تکنیک است. یعنی زمانی است که بازیگر روبروی من نیست و من به دیوار نگاه می کنم و حرف می زنم یا می خندم. تازه قبلش باید زاویه ام را با دوربین هماهنگ کنم و...

سینما تکنیک است و باید آدم عاشق این کار با همه سختی هایش باشد . حالا اگر واقعاً دوست داشته باشند به آن می رسند.

این در واقع پیشنهاد شما به علاقمندان بازیگری است؟

من می گویم که اولاً دنبال رابطه نباشند . شما یا واقعاً کاری را بلد هستید یا خیر. یا شما خلاقید یا نه. اگر آدم خلاق باشد ، نیازی هم نیست که کارگردان این شخص را بزرگش کند.

یک وقتی هم هست که کارگردان قصه ای را نوشته . می آید از بین 70 میلیون ، یک نفر را انتخاب می کند . اسم این طور انتخاب شدن شانس است . حالا این بازیگر یا تحصیل کرده است یا نه.


شما با چه هدفی وارد سینما شدید و الان که وارد شدید اهداف بعدی تان چیست ؟

- من بیشتر هدفم فیلم سازی بود. عرض کردم که وقتی در ساعت خوش بازی می کردم ، کار نویسندگی هم انجام می دادم . حتی ابزار و لباسهای کار را هم خودم ، براساس چیزی که می نوشتم ، می آورم . الان هم یکی از کارهایی که در نظر دارم این است که کارهایی که خودم نوشته ام را بسازم و بازی کنم.


آن بارانی معروف کارآگاه درک هم مال خودتان بود؟!

- مال خودم که نه مال پدرم بود. بعد ها در همان مجموعه گم شد ؛ هنوز هم بعد از گذشت سالها گاهی پدرم می گوید بارانی مرا بردی و گم کردی!


خیلی از بازیگرها در عرصه کارگردانی موفق نبوده اند.

- یک زمانی بود که بعضی ها سعی می کردند بشوند کارگردان. برای مقام بود و شهرت که مردم بگویند این آقا کارگردانه! در صورتی که کارگردانی خودش یک جور استعداد می خواهد و البته بینش کافی . مثلاً گاهی یک کارگردان از بچگی همه چیز را مثل فیلم می دیده. مثل یک آهنگساز که حتی صدای موتورسیکلت را بصورت موسیقی می شنود .

متأسفانه گاهی آدم احساس می کند یک چیزهایی یک دفعه مُد میشوند . مثل علاقه به گیتار در موسیقی یا علاقه به بازیگری و... و این اصلاً چیز خوبی نیست. بلکه آدم باید دنبال علاقه هایش باشد. آدم باید دقت کند که در چه چیزی مهارت دارد و بعد همان را ادامه بدهد...


خیلی از زوج های جوان شما را می شناسند و دوست دارند بدانند چه حرفی در مورد زندگی دارید . به عنوان یک چهره محبوب چه پیشنهادی برای زوج های جوان دارید؟

- من می گویم 90 درصد برای خودشان زندگی کنند و 10 درصد برای دیگران . متاسفانه الان خیلی ها نوع خانه ای که می خرند یا حتی چیدمان منزل و ... فقط برای دیدگاه مردم و طبق سلیقه آنها است. دنبال مُد و چشم و هم چشمی هستند که این چیز خوبی نیست. احتمالاً زمان پدران ما اینطور نبوده. الان خیلی غبطه به حال دیگران می خوریم. این ها قشنگ نیست.

اگر سوار اتوبوس شوم ، باید با همه سلام علیک کنم!


- منزل پدری تان چند متر بود؟

- 75 متر.


کدام محله؟

- ما اول قصرالدشت بودیم. بعد باقرخان، بعد شهرآرا بعد پاس فرهنگیان و بعد سعادت آباد. همه مدت را هم مستأجر بودیم . و البته پاس فرهنگیان به دلیل اینکه مادر مرحومم معلم بود، آنجا بودیم.


مادرتان چه سالی فوت کرد؟

- 5 سال پیش.


پدرتان کارمند بودند؟

- بله . پدرم بازنشسته ارتش است.


- پس در زندگی کارمندی بزرگ شده اید. و با مشکلات این نوع زندگی هم آشنا بوده اید. خاطره ای از آن دوران دارید؟

- خاطره زیاد است ... یادم است در دوران مدرسه من روزی 5 تومان پول توجیبی می گرفتم. با این 5 تومان 2 عدد بلیت 2 تومانی می گرفتم و یک تومان باقی می ماند. با این یک تومان در مدرسه با کلی جر و بحث با سرایدار مدرسه ، او را متقاعد می کردم که با این یک تومان یک ساندویچ برای من درست کن! (ساندویچ 3 تومان بود). او هم یک تکه نان، یک تکه خیارشور و گوجه و یک ذره اسانس کالباس (خنده) داخل نان می گذاشت و به من می داد . من به این جریان عادت کرده بودم . تا اینکه خدا بیامرز مادرم ، و پدرم برای من یک دسته بلیت آوردند که این بلیت ها رو بگیر و آن روزانه ی من قطع شد. البته از جهتی خوب شد و از جهتی بد. بدی آن این بود که آن یک تومان قطع شده بود. ولی گاهی که از بلیت اتوبوس استفاده نمی کردم، بلیت را می فروختم و با دو تومان حاصله ساندویچ بهتری می خریدم.(خنده)


از بین تمام نقشهایی که تا به حال ایفا کرده اید ، کدام نقش رو خیلی دوست داشتید؟

- همه این سؤال رو از من می پرسند. یکی نقش ابوالفضل در ارتفاع پست را دوست داشتم. بعد از آن بامشاد، یک نقش کوتاه در مرد عوضی بود که آنرا هم دوست داشتم و کامبیز باغی. البته این کار آخری ، قل مراد رو هم خیلی دوست داشتم. چند تا از این نقشها را که بازی کردم مربوط به قصه هایی بودند که من قبلاً نوشته بودم و اینجاها خرجشان کرده بودم. مثلاً قل مراد شخصیت یکی از نوشته های من بود با ویژگیهایی از قبیل سادگی، قوی، دارای شکل روستایی و... . منتها در این سریالها همه ی ویژگیها را نمی شد که جا بدهیم. محدودیت هایی وجود داشت از جمله محدودیت های لوکیشنی. انشاءالله بعداً آنطور که خودم دوست دارم از این شخصیت ها استفاده می کنم.


این شخصیت ها را با کمال رضایت در اختیار نویسندگان و ... قرار می دادید؟

- واقعیت این است که نه. چون آنجور که باید بها داده نمی شد و حمایت نشدم. از هر جهت عرض میکنم . چه از نظر امکاناتی مثل پوشاک و... چه از نظر میزان دیالوگ چه گریم و... اینها در یک کارخیلی تأثیر گذار هستند . در واقع همان طور که از بازیگر حمایت بشود ، او هم همان اندازه بازدهی دارد.


به خاطر همین است که معمولاً با گروههایی مثل رضا عطاران و مهران مدیری کار می کنید.

- با اینها نسبتاً راحتم چون از قدیم آنها را می شناسم و جنس کاریمان نزدیک به هم است.


اگر پیشنهاد همزمانی هم از طرف عطاران و هم از طرف مدیری بشود ، و بازدهی مالی یکسانی هم داشته باشند ، کدام کار را انتخاب می کنید؟

- اتفاقاً الان همین اتفاق افتاده- باغ مظفر، مهران مدیری و ترش و شیرین عطاران.


کار عطاران را توضیح می دهید؟

- کار نوروزی است که با لولایی، مجید صالحی، آناهیتا همتی، خانم امیرجمالی، خانم شهره سلطانی و آقای باقرصحرارودی انجام داده ایم .

انگار بازیگری یک جور هوس نوجوانی شده


داستان و نقش چیست ؟

- اگه ببینید بهتراست . ولی به هر حال من نقش پسر آقای لولایی رو دارم که خانواده پولداری هستند. بعد عطاران و مجید صالحی از یک خانواده فقیرهستند و... قصه را ببینید بهتر است.


کار خوب در آمده ؟

- آره. کارهای عطاران همیشه خوب اند.


مدتی شایعاتی بود که از نقش تان در شبهای برره راضی نبودید . صحت داشت ؟

همان قضیه حمایت بود. لباسهای خوبی در اختیار من نگذاشتند. بچه های نویسنده و کل گروه کاررو شروع کرده بودند و من از وسط کارقرار بود اضافه شوم . این بود که من از قطار جا مانده بودم. و یک موارد دیگری هم بود. مثل اینکه تیپ من چی و چطورباشه . بعضی ها نظرهای متفاوتی دادند و این کار را خراب کرد. در صورتی که اگر در اختیار خودم می گذاشتند آن نقش را خیلی بهتر در می آوردم.


ولی گفته می شود بازیگر باید با هر شرایطی کنار بیاید .

- نه. موضوع این است که جنس کار بازیگر هم باید به بازیگر بخورد. مثلاً من نمی توانم نقش یک بَدمن حرفه ای را بازی کنم. چون فیزیک من به کمدی می خورد. در باور تماشاچی سخت است که شفیعی جم اون نقشها را بازی کند . گاهی نقشی به من پیشنهاد میشود که اصلاً به من نمی خورد .


نقشی بوده که وقتی کار کرده ای و بعداً ببینی ، خوشت نیامده باشد . مثلاً پیش خودت بگویی اشتباه کردم کار کردم؟

- بله.


مثال می زنی؟

- نه. چون کارگردان و تهیه کننده ناراحت می شوند.

حالا نقشی بوده که فکر کردی این بهتر هم در می آمده ؟

- بله. همه ی کارهایم.


یعنی تا به حال کار 100 درصد نداشته ای؟

- نه.


کار سینمایی چقدر داشتید؟

- حدود 10 تا.


کار آقای شیخ طادی چطور شد؟

- از سرنوشت آن اطلاعی ندارم.

مثل اینکه در آن کار چند نقش داشتید ؟

- بله. 8 نقش.

چی شد که پذیرفتید ؟

- خب تجربه ی تازه ای بود. به خصوص کار آقای شیخ طادی را می پسندیدم. خودش هم بسیار آدم دوست داشتنی است. ولی خب شرایط سختی داشت.

سخت ترین گریمی که تا به حال شدی کدام بوده؟

- یکی از همان شخصیت ها در فیلم آقای شیخ طادی. نقش یک پیرمرد که متهم بود.

در سریال های روتین چطور ؟

- البته روتین نبود ولی کار در چشم باد گریم سختی داشت. چون 2 سال باید سرم رو تیغ می انداختم و چسبهایی که روی سرم می زدند خیلی اذیت کننده بود. البته بعد به این نتیجه رسیدند که موهای خود من را سفید کنند. اینها مواد شیمیایی داشت و باعث اذیت پوست می شد. البته سر این کارمواد خوبی مورد استفاده قرار می گرفت ولی در خیلی جاها برای کم کردن هزینه از مواد درجه چندم و حتی تقلبی استفاده می کنند و این ، باعث مشکلاتی برای بازیگر میشود.

بیشتر کدام کاراکتر شما را ، مردم بیشتر می شناسند و به هم یادآوری می کنند؟

- بامشاد.

تا به حال شده کسی بیاید و کلافه ات بکند و بخواهد امضا بگیرد و...

- بله. البته قطعاً از روی محبت و دوست داشتن است ولی خب باید توجه داشت که به هر حال هر کسی ظرفیتی دارد . فکر کنید من در روز گنجایش این را دارم که با 500 نفر سلام و احوال پرسی کنم ولی ظرفیت 5000 نفر را ندارم. کارما مثل اپراتورهای 118 است که ظرفیتمان حدی دارد . من معمولاً اواخر روز دیگر توان ابتدای روز را ندارم و شاید خیلی سخت بتوانم با کسی سلام و احوال پرسی کنم و ارتباط برقرار کنم. اتفاقاً میخواهم از اینجا این موضوع را بگویم که اگر کسی شبی با من سلام و احوال پرسی کرده و دیده من گرم نیستم مطمئن باشد خیلی خسته بودم و در آن لحظه انرژی برایم نمانده بوده. و خلاصه اینکه از من نرنجند.

وقتی مادر می رود تازه آدم می فهمد چه جواهری بوده

الان چه ماشینی داری؟

- ماشین ندارم. کلاً تا به حال ماشین نداشته ام. گواهینامه هم ندارم. ( قابل توجه دوستانی که چشمشان ماشین شفیعی جم را در سریال ترش و شیرین گرفته!)

معمولاً بانکی ها برای نقد کردن چک از شما مدارک می گیرند ؟

- معمولاً نه ولی خب جاهایی هم چرا. موضوع این است که ما آنقدر تابلو و انگشت نما هستیم که دیگر تقلبی در ما وجود نخواهد داشت .

مشهور بودن خوب است ؟

- شهرت مسؤولیت آدم را بالا می برد . وظیفه ما سنگین تر میشود . و از طرفی هم چون همیشه در دید هستیم باید مراقب اعمال و رفتارمان هم باشیم. خیلی وقتها حرکت های یک فرد عادی را نمی توانیم انجام بدهیم.

اتوبوس هم سوار می شوید ؟

- متأسفانه امکانش نیست . چون در این صورت باید با کل اتوبوس سلام علیک کنم!

شده در یک رستوران رفته باشی و صاحب رستوران از شما پول نگیرد ؟

- البته خیلی لطف دارند و اینطور هست که اصرار کنند که نگیرند . ولی من به زورهم که شده سعی می کنم حساب کنم . و البته اگر طرف خیلی اصرار کند و لطف داشته باشد معمولا این مواقع این تکیه کلام را دارم که « حالا تعاونی با من حساب کن » . یعنی بگیر ولی کمتر بگیر.

البته درصد خیلی کمی هم هستند که فکر میکنند ما آدمهای پولداری هستیم و ...

چرا مردم فکر می کنند هنرمندها باید پولدار باشند ؟

- من فکر می کنم مردم خوشبختی را در بعضی صنوف می دانند. فکر می کنم آمال و رویاهای خودشان را در قالب شخصیتهایی مثل هنرمند می بینند. گاهی اوقات فکر می کنند ما آدمهای خیلی شادی هستیم. مثلا استنباط برخی از پشت صحنه هایی که تلویزیون نشان می دهد این است که اینها همیشه می خندند و... در صورتی که اینطور نیست. بلکه آنها اتفاقات نادری هستند که ما فیلم می کنیم و پخش میکنیم . اگر بخواهیم برعکس آن هم میشود پخش کرد . مثلاً جروبحث های پشت صحنه، آسیب هایی که بازیگران می بینند و... اینها برای اینکه مردم ناراحت نشوند پخش نمی شوند . به جای آن چند صحنه شاد نشان داده میشود. این نباید باعث این برداشت بشود که اینها چقدر خوشند و... البته الان دید مردم خیلی بهتر و جامع تر شده است .

بدترین خاطره ای که سرصحنه برای شما اتفاق افتاده چه بوده؟

- اتفاقات زیادی بوده. مثلاً دستم سوخته. پا یم پیچ خورده و...

موفق ترین کمدیدن از نظر شما کیست ؟

- من هارولدلوید و چاپلین و باسترکیتون رو خیلی دوست داشته و دارم. مثلاً هارولد لوید خیلی حرکاتش به حرکات آکروبات هم شبیه بوده و... اصولاً اینها آدمهای واقعا هنرمندی بودند.

آدمهایی بوده اند که شخصیت آنها را بگیرید و در نقش هایت استفاده کنید؟

- معمولاً این کار رو نمی کنم. چون شاید خود اون آدم ناراحت بشه. به نظرم این میشود ادا درآوردن و جالب نیست. متأسفانه خیلی ها فکر می کنند که تیپ سازی یعنی اینکه ادای شخصی رو دربیاری که باعث خنده بشه. در صورتی که این نیست. تیپ سازی یک کار علمی و مشکل است. مثل تبلیغات است که باید مخاطب را بشناسی و بدانی چه حرفهایی باید زد و چه حرفهایی را نباید زد و...

آخرین بار که گریه کردید کی بود؟

- فکر کنم پریروز. راستش یاد خاطراتی با مادرم افتادم.

یکی از خاطراتی که در کنار مادرتان داشتید را بگویید .

- وقتی طنز بازی می کردم در دوره ای که پرکاری تیروئید داشتم، چشمهایم ورم کرده بود و خیلی اذیتم می کرد. این برای مردم در نمایش ها جالب و خنده دار بود ولی برای مادرم نه. مادرم غصه ی من را می خورد. این وضعیت سختی بود که نگاه مادرم چه جوری بود ولی مردم که نمی دانستند خیلی راحت می خندیدند. خاطرات خیلی زیادی هستند که آدم تا وقتی مادرش هست خیلی چیزها رو درک نمی کند . ولی وقتی که مادر می رود تازه آدم می فهمد که او چه جواهری بوده و چقدر زندگی بدون او سخته. سعی می کنم خیلی یادآوری نکنم چون خیلی برایم سخته.

خواهر و برادر داری؟

- بله. یک برادر و یک خواهر کوچکتر.

به هم وابسته اید؟

- راستش خیلی زیاد نه. چون من خودم اصولاً آدم منزوی و جدایی هستم.

تعطیلات عید کجائید؟

- شاید سر ضبط باشیم. دقیقاً نمی دانم.

اگر سرضبط نباشید؟

- نمی دانم. مشخص نیست.

هنوز عیدی می گیرید ؟

- نه.

عیدی می دهید ؟

- بله. به برادرزاده ام. به یکسری از بچه های فامیل و خانواده و... بستگی شرایط و...هم دارد .

سال تحویل به چه چیز فکر می کنی؟

- به اینکه یک سال گذشت.

تحول و نو شدن روی شما تأثیری می گذارد ؟ و اصولاً چه برداشتی از این گذر زمان دارید ؟

- زمان شوخی نداره. خیلی سریع عبور می کنه و شامل همه چیز است. اعم از تلخی، زیبایی، شادی، شکست و...

ارتباطتان با خدا چطوراست ؟

-سعی می کنم بنده ی خوبی باشم.

محرم تازه گذشته. معمولاً روی این حادثه و فلسفه اش فکر می کنی و اصولاً به هیأت یا مسجدی هم می رفتید ؟

- راستش یک سری هیأت های خانگی می توانم بروم. چون در شلوغی یک مقدار سخت است . یک دایی داشتم که در کناراو این مراسم را با هم بودیم. الان فوت کرده اند. ما خیلی پیش آمده که به دلیل سرضبط بودن و... فرصت بعضی کارها را نداریم. خیلی پیش می اید در این جور مواقع با برنامه های ویژه تلویزیون ارتباط برقرار می کنم. و اون فضا رو داخل خانه می آورم.

یعنی در زمان بچگی درجریان هیأت ها و دسته ها و ... بودید؟

- مگه میشه نباشیم؟ ما بالاخره بچه مسلمان هستیم و این مسایل جزو آداب و رسوم و فرهنگ ماست. در نوجوانی من هم مثل همه در هیات های عزاداری پای ثابت بودم.من در کودکی در هیأت ها خیلی کمک می کردم. برای آماده کردن غذا و تدارکات و...

میانه ای با ورزش دارید ؟

- من سه چهار سال است که رباط زانویم پاره شده و خیلی مشکل می توانم حرکات ورزشی داشته باشم. رباط پایم هم در جریان والیبال پاره شد. و الان متأسفانه فرصت پرداختن به ورزش ندارم. ولی اصولاً ورزش الان کار ما است. مثلاً جمله ای می گوییم ، بعد یک مسیری را می دویم بعد... و شاید در روز این کار را 40 بار تکرار کنیم. این خودش ورزش ماست.

رویدادهای ورزشی رو دنبال می کنید؟

- از طریق مردم. و حرفهایی که می زنند.

با ورزشکارها هم ارتباط دارید؟

- می بینمشان. سرصحنه میایند و اینجاها با هم حرف می زنیم. ولی رابطه ای ندارم. چون اصولاً آنها در یک صنف دیگری هستند.

اولین تعریفی که بعد از شنیدن این کلمات به ذهنتان می رسد چیست:

عینک:

پدر – معلم

ایران:

خانه

ترافیک:

عذاب

تراول:

تقریباً خوب

شهدا:

خاطره

هات چاکلت:

گرمی و غلظت

سانسور:

مصلحت

آسانسور:

تنبلی

تنهایی

: سرنوشت

انتظار:

رویا

حق مسلم:

حق مسلم

قرمه سبزی:

به به

چه غذایی بیشتر دوست داری؟

- بادمجان

غرور:

غرور

دفاع مقدس:

دفاع

یک زمانی گفته شد که در مورد آهنگ بی وفایی پیشنهاد خوانندگی و تولید کاست به شما شده بود. صحت داشت؟

- بله. ولی رد کردم. چون چیزی نداشت. محتوا نداشت. شعر کاملی نداشت. مثلاً باید یک طرف نوار فقط می گفتم بی وفایی بی وفایی و طرف دیگه می گفتم وفاداری وفاداری! البته ظاهراً یک نفر آمده و تقلید صدای من را کرده و اتفاقاً کلی هم کاسبی کرده. کلا از این اتفاقات و سواستفاده ها هم زیاد می افتد.

اهل موسیقی هستید؟

- بله . دوست دارم و همه چیز هم گوش می دهم.

یک پیام نوروزی برای اهالی تبیان بفرمایید.

آرزوی موفقیت دارم برای همه ی شما امیدوارم سال خوبی داشته باشید. امیدوارم که سایت تبیان روز به روز مخاطبان بیشتری پیدا کند. آنقدر که دیگر تصمیم بگیرید از مخاطبانتان کم کنید!

به سایت تبیان سر می زنید؟ اصلاً چقدر به اینترنت سر می زنید؟

- به دلیل مشغله کاری فرصت چندانی ندارم . سالی یکبار اگر فرصت کنم به اینترنت می روم.

و پیام نهایی برای کاربران تبیان.

- دوستتون دارم. خسته نباشید. امیدوارم نقشهای خوبی رو بتونم بازی کنم که شما رو ارضاء کنه.

نظرتان در مورد تبیان چه بود با بازدیدی که از سایت کردید.

- شروع خیلی قشنگی داشتید، خیلی خوب بوده و سایتی است که روز به روز پیشرفت دارد و 100 درصد بهتر و بهتر میشود .

و اینکه دیدم همگی تان جوان هستید برایم خیلی جالب و قشنگ بود و مطمئن هستم پیشرفت خیلی خوبی خواهید داشت. چیزی که من دیدم یک حرکت رو به رشد است و جداً آرزوی موفقیت دارم.