تبیان، دستیار زندگی
(به قـلم جـناب آقای زاهـدی دوست استاد) ( بخشی ازاین متن در زمان حیات استاد، نگاشته شده است ) اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری كـه در آن اشعـار بـشود به افس...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگی نامه استاد شهـریار

(به قـلم جـناب آقای زاهـدی دوست استاد)

( بخشی ازاین متن در زمان حیات استاد، نگاشته شده است )

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری كـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیك است و حقـیـقـتاً حیف است كه آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود.

گو اینكه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یك از اشعـار شهـریار نوشـته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این  دلالت شعـر را نـباید محـدود كرد.

شهـریار یك عشق اولی آتـشین دارد كه خود آن را عشق مجاز نامیده. در این كوره است كه شهـریار گـداخـته و تصـفیه می شود. غالـب غـزل هـای سوزناك او، كه به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت كـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر ) كـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یك قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سكـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی كرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت كرده است.

بعـد از عـشق اولی، شهـریار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشین به تمام مظاهـر طبـیعـت عـشق می ورزیده و می توان گـفت كه در این مراحل مثـل مولانا، كه شمس تـبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق می بازد. بـیـشتر هـمین دوستان هـستـند كه مخاطب شعـر و انگـیزهًَ احساسات او واقع می شوند. از دوستان شهـریار می تـوان مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزكوهـی، تـفـضـلی، سایه، و نگـارنده و چـند نـفر دیگـر را اسم بـرد.

شرح عـشق طولانی و آتـشین شهـریار در غـزل هـای   ماه سفر كرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغای غـروب و بوی پـیراهـن  مشـروح است و زمان سخـتی آن عـشق در قـصیده " پـرتـو پـایـنده "  بـیان شده است و غـزل هـای یار قـدیم، خـمار شـباب، ناله ناكامی، شاهـد پـنداری، شكـرین پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نومیـدی ، و غـروب نـیـشابور حالات شاعـر را در جـریان آن عـشق حكـایت می كـند.  شهـریار در دیوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار دیگری دارد از قـبـیل  حالا چـرا، دستم به دامانـت و ...  كه مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزیز نـشاط می دهـد.

عـشق هـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزل هـای انتـظار، جمع و تـفریق، وحشی شكـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی، و غـزل هـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خیلی آثـار دیگـر مشاهـده كرد.  برای آن كه سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا كـنید، كافی است كه فـیلمهای عـشقی او را كه از دل پاك او تـراوش كرده ، در صفحات دیوان بـیابـید و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد. هـرچـه ملاحـظه كردید هـمان است كه شهـریار می خواسته  زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است.

محـرومیت و ناكامی های شهـریار در غـزل هـای گوهـر فروش، ناكامی ها، جرس كاروان، ناله روح، مثـنوی شعـر، حكـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق  به زبان خود شاعر بـیان شده و محـتاج به بـیان من نـیست.

خیلی از خاطرات تـلخ و شیرین شهـریار از كودكی تا امروز در هـذیان دل، حیدر بابا، مومیایی و افسانه ی  شب به نـظر می رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده می شود.

شهـریار روشن بـین است و از اول زندگی به وسیله رویا هـدایت می شده است. دو خواب او كه در بچـگی و اوایل جـوانی دیده، معـروف است و دیگـران هـم نوشته اند.

اولی خوابی است كه در سیزده سالگی موقعـی كه با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حركت كرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است كه شهـریار در خواب می بـیـند كه بر روی قـلل كوهـها طبل بزرگی را می كوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست كه خودش نـیز وحشت می كـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی كه پـیدا كرده و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر كرد.

خواب دوم را شهـریار در 19 سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است كه عـشق اولی شهـریار دوران آخری خود را طی می كـند و شرح خواب به اختصار آن است كه شهـریار مـشاهـده می كـند در استـخر بهـجت آباد   (قـریه ای واقع در شمال تهـران كه سابقاً  آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند كه به زیر آب می رود، و شهـریار هـم به دنبال او به زیر آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو می كـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست شهـریار می افـتد كه چـون روی آب می آید ملاحظه می كـند كه آن سنگ، گوهـر درخشانی است كه دنـیا را چـون آفتاب روشن می كند و می شنود كه از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است. این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد كه معـشوقـه در مـدت كوتاهی از كف شهـریار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـریار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای  به شهـریار دست می دهـد كه گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد.

شعـر خواندن شهـریار طرز مخصوصی دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـیه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـیـیر می كـند و در مـواقـع حسـاس شعـری ، بغـض گـلوی او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشك می شود و شـنونده را كاملا منـقـلب مـی كـند.

شهـریار در موقعـی كه شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت فرو می رود كه از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود.  شرح زیر نمونهً یكی از آن حالات است كه نگـارنـده مشاهـده كرده است:

هـنـگـامی كه شهـریار با هـیچ كـس معـاشرت نمی كرد و در را به روی آشنا و بـیگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـیلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزی سر زده بر او وارد شدم . دیـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روی سر گـذارده و با حـالـتی آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلی عـلیه السلام مـتوسل می شود. او را تـكانی دادم و پـرسیدم این چـه حال است كه داری؟  شهـریار نفـسی عـمیـق كشیده، با اظهـار قـدردانی گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـی نجات دادی. گـفـتم مگـر دیوانه شده ای؟ انسان كه در اطاق خشك و بی آب و غـرق، خفـه نمی شود. شهـریار كاغـذی را از جـلوی خود برداشتـه، به دست من داد.  دیدم اشعـاری سروده است كه جـزو افسانهً شب به نام سمفونی دریا ملاحظه می كـنـید.

شهـریار بجـز الهـام شعـر نمی گوید. اغـلب اتـفاق می افـتد كه مـدتـهـا می گـذرد، و هـر چـه سعـی می كـند حتی یك بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید.  ولی اتـفاق افـتاده كه در یك شب كه موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است. هـمین شاهـكار تخـت جـمشید، كـه یكی از بزرگـترین آثار شهـریار است، با اینكه در حدود چـهـارصد بـیت شعـر است   در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـریار دارای تـوكـلی غـیرقـابل وصف است، و این حالت را من در او از بدو آشـنایی دیـده ام.  در آن موقع كه به عـلت بحـرانهـای عـشق از درس و مـدرسه (كـلاس آخر طب) هـم صرف نظر كرده و خرج تحـصیل او به عـلت نارضایتی، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه می شد كه شهـریار خـیلی سخت در مضیقه قرار می گـرفت. به من می گـفت كه امروز باید خرج ما برسد و راهی را قـبلا تعـیـیـن می كرد. در آن راه كه می رفـتـیم، به انـتهـای آن نرسیده   وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً یك یا دو ارباب رجوع می رسید.  با آنكه سالهـاست از آن ایام می گـذرد، هـنوز من در حیرت آن پـیشامدها هـستم. قابل توجه آن بود كه ارباب رجوع برای كارهای مخـتـلف به شهـریار مـراجـعـه می كردند كه گـاهـی به هـنر و حـرفـهً او هـیچ ارتـباطی نـداشت - شخـصی مراجـعـه می كرد و برای سنگ قـبر پـدرش شعـری می خواست یا دیگـری مراجـعـه می كرد و برای امـر طـبی و عـیادت مـریض از شهـریار استـمداد می جـست، از اینـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص برای گـرفـتن دعـا بود.

خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزل هـای   جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، دركـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید، راز و نـیاز، و شب و عـلی مـندرج است.

عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید  مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید  به زبان شعـر بـیان كرده است.  الـبـته با مطالعه این آثـار به مـیزان وطن پـرستی و ایمان عـمیـقـی كه شهـریار به آب و خاك ایران و آرزوی تـرقـی و تـعـالی آن دارد، پـی بـرده می شود.

تـلخ ترین خاطره ای كه از شهـریار دارم، مرگ مادرش است كه در روز 31 تـیرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به این جانب مراجعـه كرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـیمارستان هـزار تخـتخوابی مراجـعـه كردیم و نعـش مادرش را تحـویل گـرفـته، به قـم برده و به خاك سپـردیم.  حـالـتی كه از آن مـرگ به شهـریار دست داده ، در منظومه ی « ای وای مادرم » نشان داده می شود. تا آنجا كه می گوید:

می آمدیم و كـله من گیج و منگ بود

انگـار جـیوه در دل من آب می كـنند

پـیـچـیده صحـنه های زمین و زمان به هـم

خاموش و خوفـناك هـمه می گـریختـند

می گـشت آسمان كه بـكوبد به مغـز من

دنیا به پـیش چـشم گـنهـكار من سیاه

یك ناله ضعـیف هـم از پـی دوان دوان

می آمد و به گـوش من آهـسته  می خلیـد:

تـنـهـا شـدی پـسـر!

شیرین ترین خاطره برای شهـریار این روزها دست می دهـد و آن وقـتی است كه با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست.

شهـریار در مقابل بچـه كوچك مخـصوصاً كه زیـبا و خوش بـیان باشد، بی اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش این روزها همان حالت را دارد كه برای شهـریار 51 ساله نعـمت غـیر مترقبه ای است. موقعی كه شهـرزاد با لهـجـه آذربایجانی شعـر و تصـنیف فارسی می خواند، شهـریار نمی تواند كـثـرت خوشحالی و شادی خود را مخفی بدارد.

نام كامل شهـریار سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی است. در اوایل شاعـری (بهـجـت) تخـلص می كرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست كه دو بـیت زیر شاهـد از دیوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را (شهـریار) تعـیـیـن كرد:

كه چرخ سكه دولت به نام شهـریاران زد

غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم

به شهـر خود  روم و شهـریار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـریار تـبـدیل كرد و به هـمان نام هـم معـروف شد .  تاریخ تـولـدش 1285 خورشیدی و نام پـدرش حاجی میرآقا خشگـنابی است كه از سادات خشگـناب (قـریه نزدیك قره چـمن) و از وكـلای مبرز دادگـستـری تـبـریز، و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوش نویسان دوره خود و با ایمان و كریم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم به خاك سپرده شد.

شهـریار تحـصـیلات خود را در مدرسه متحده و فیوضات و متوسطه تـبـریز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا كـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصیل كرده است و در چـند مریضخانه هـم مدارج اكسترنی و انترنی را گـذرانده است  ولی د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیشامدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـایی كه بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تكـمیل این یك سال تحصیل شد، معـهـذا شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد كه وارد خـدمت دولتی بـشود. چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت كرد و در سال 1315 به بانك كـشاورزی تهـران داخل شد و تا كـنون هـم در آن دستگـاه خدمت می كند.

شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است ، تمام كشورهای فارسی زبان و ترك زبان، بلكه هـر جا كه ترجـمه یك قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند. منظومه (حـیـدر بابا) نـه تـنـهـا تا كوره ده های آذربایجان، بلكه به تركـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در تركـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممكن نیست ترك زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.

شهـریار در تـبـریز با یكی از بـستگـانش ازدواج كرده، كه ثـمره این وصلت دخـتری سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتری پـنج ماهـه بـه نام مریم است.

شهـریار غـیر از این شرح حال ظاهـری كه نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آمیزی هـم دارد كه نویسنده بـیوگـرافی را در امر مشكـلی قـرار می دهـد.  نگـارنـده در این مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نكـاتی از آن احوال را شرح می دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـیان شود:

شهـریار در سالهـای 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح كه توسط مرحوم دكـتر ثـقـفی تـشكـیل می شد شركت می كـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جراید و مجلات چاپ شده است .  شهـریار در آن مجالس كـشفـیات زیادی كرده است و آن كـشـفـیات او را به سیر و سلوكاتی می كـشاند. در سال 1310 به خراسان می رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله این افـكار را داشتـه است و در سال 1314 كه به تهـران مراجـعـت می كـند، تا سال 1319 این افـكار و اعمال را به شدت بـیـشـتـری تعـقـیب مـی كـند؛ تا اینكه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درویشی می شود و سیر و سلوك این مرحـله را به سرعـت طی می كـند و در این طریق به قـدری پـیش می رود كه بـر حـسب دسـتور پـیر مرشد قـرار می شود كه خـرقـه بگـیرد و جانشین پـیر بـشود. تكـلیف این عـمل شهـریار را مـدتی در فـكـر و اندیشه عـمیـق قـرار می دهـد و چـنـدین ماه در حال تـردید و حـیرت سیر می كـند تا اینكه مـتوجه می شود كه پـیـر شدن و احـتمالاً زیر و بال جـمع كـثـیری را به گـردن گـرفـتن برای شهـریار كه مـنظورش معـرفـت الهـی و كـشف حقایق است، عـملی دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست.  اینجاست كه شهـریار با توسل به ذات احـدیت و راز و نیازهای شبانه،  به كشفیاتی عـلوی و معـنوی می رسد و به طوری كه خودش می گـوید پـیشامدی الهـی او را با روح یكی از اولیاء مرتـبط می كـند و آن مقام مقـدس كلیهً مشكلاتی را كه شهـریار در راه حقـیقـت و عـرفان داشته حل می كند و موارد مبهـم و مجـهـول برای او كشف می شود.

باری شهـریار پس از درك این فـیض عـظیم ،  به كـلی تـغـیـیر حالت می دهـد. دیگـر از آن موقع به بعـد پـی بـردن به افـكار و حالات شهـریار برای خویشان و دوستان و آشـنایانش - حـتی من - مـشكـل شده بود؛ حرفهـایی می زد كه درك آنهـا به طور عـادی مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـریار هـم به مـوازات گـفـتارش غـیر قـابل درك و عـجـیب شده بود.

شهـریار در سالهای اخیر اقامت در تهـران خـیلی مـیل داشت كه به شـیراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و این خواست خود را در اشعـار (ای شیراز و در بارگـاه سعـدی) منعـكس كرده است ولی بعـدهـا از این فكر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود كجا برود؛ تا اینكه یك روز به من گـفت كه: " مـمكن است سفری از خالق به خلق داشته باشم " و این هـم از حرف هـایی بود كه از او شـنـیـدم و عـقـلم قـد نـمی داد - تا این كه یك روز بی خـبر از هـمه كـس، حـتی از خانواده اش، از تهـران حركت كرد وخبر او را از تـبریز گـرفـتم.

********بالاخره سید محـمد حسین شهـریار در 27 شهـریـور 1367 خورشیـدی در بـیـمارستان مهـر تهـران بدرود حیات گـفت و بـنا به وصیـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـریـز با شركت قاطبه مـلت و احـترام كم نظیر به خاك سپـرده شد. چه نیك فرمود:

برای ما شعـرا نـیـست مـردنی در كـار     كـه شعـرا را ابـدیـت نوشـته اند شعـار