تبیان، دستیار زندگی

زندگی فصل خوشایندی‌ست در فرهنگ عشق

امروز، پنجمین سالگرد درگذشت شاعری از شاعران انقلاب اسلامی است؛ همو که حسینیّه شعر داشت و ساعت را به وقت شرعی دریا کوک کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
نویسندگی

این شعر یادگاری از روحیه انقلابی اوست؛ شعری که در ابیات نخست، یاد و خاطره حضرت امام خمینی(ره) را زنده می‌کند و در ادامه، عرض ارادتی شاعرانه به رهبری انقلاب اسلامی، با عناوینی مانند «امامِ دوّمِ نهضت» و «امینِ امّتِ نور» دارد؛

صدا زدی که درختان، صدا زدی که بهار
هزار و چارصد و چند شاخه ی بسیار

تو آمدی و زمین ایستاد؛ سبز، آبی
تو آمدی و زمین ایستاد، دریاوار

جهان جوان شد و آغاز تازه ای که تویی
تبسمی که نگاهت، اشاره ات که ببار

ببار تا به سر آید گمان هر پاییز
بساز تا بسراید بهار از تو هزار

جوانه ها که به نام تو منتشر شده اند
حماسه ها که به رسم تو می شود تکرار

هزار و سیصد و آن سال تلخ تا امروز
تو در نگاه امامی که خوانده ای هر بار

به نام شب شکنش خطبه های خورشیدی
به روشن نفسش عاشقانه ی ایثار

امام دوم نهضت، امین امت نور
پر از هزار و حضوری شکفته در اسرار

تو هستی و همه دل‌ها به دیدنت روشن
هزار و هر چه غزل، هر چه عشق، هر چه نثار

امین عشق تو در نور می زند لبخند
چنان که چشم و دل ما، جهان شده بیدار

جهان رو به هدایت، جهان مهدیخواه
به احترام نگاه تو می شود سرشار

نمانده تا برسد عاشقانه ی موعود
حدیث نیمه ی خرداد و لحظه ی دیدار

او را باید یکی از سردمداران شعر انقلاب دانست؛ مرحوم خلیل عمرانی که از همان سال‌های نخستین پیروزی نهضت، حوزه هنری را برای فعالیت‌های ادبی خود انتخاب کرد و در آنجا به تربیت شاعران جوان همت گمارد و در عین حال و تا پایان عمر، هر ماه سفره‌ای در خانه خود می‌گسترد و شاعران را به آن دعوت می کرد تا جمع شاعران انقلاب، مستحکم تر و بالنده تر شود:

زندگی فصل خوشایندی‌ست در فرهنگ عشق
وسعتی روشن که جای مهربانی‌های ماست

هرچه می‌آید به آغوش سکوتی می‌رود
آنچه می‌ماند صدای مهربانی‌های ماست

خلیل عمرانی، شاگرد نصرالله مردانی است و درباره استادش می نویسد: «آنچه اکنون بر این قلم می‌آید، بغض فروخورده بیش از ده سال تبعیت از استادم زنده ‌یاد نصرالله مردانی است؛ مردی که مدت بیست سال زندگی ‌ام را در حال و هوای او، نوعی ممتاز از شاعر مسلمان بودن را آموختم... کسانی که سال 1362 یعنی سال آشنایی من با مردانی را از زاویه فضای ادبی به خاطر داشته باشند و حوادث سالهای بعد در تاریخ ادبیات ایران، حافظه تاریخی و وجدان ادبی آنها را مختل نکرده باشد، می‌ دانند که ما تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی دو دسته شعر انقلابی داشتیم؛ یک دسته شعرهایی که توسط شاعران انقلابی مسلمان سروده می‌شد؛ از قلم شخصیتهایی همچون استاد حمید سبزواری، حجت الاسلام محمدحسین بهجتی (شفق)، سید علی موسوی گرمارودی و طاهره صفارزاده و البته، دسته ‌ای دیگر، مسلمان ‌زادگان متمایل به تفکرات و مکتب گونه ‌های بشر ساخته که به حرمت سهمی که در شعر و ادب فارسی دارند از ذکر نام آنان اجتناب می‌کنم... به اعتقاد بنده آنچه می‌توان از آن به شعر انقلاب تعبیر کرد، شعر پس از پیروزی انقلاب اسلامی و محصول دگرگونی اجتماعی در زوایای مختلف انسان ایرانی است و درست در همین نقطه است که طنین نام شاعری بنیانگذار و آغازگر به نام نصرالله مردانی به گوش می‌رسد... وی همیشه به من می‌گفت خلیل! من تنها چیزی که از تو و هر کس که فکر می‌کند حقی از من در گردن اوست می‌خواهم این است که پشت سر ولایت فقیه حرکت کند و در بذل آنچه از توان ادبی که خدا به شما داده به سایرین کوتاهی نکند و دچار حسد نسبت به نسل پس از خود نشود.»

و خلیل عمرانی هم تلاش کرد تا این توصیه استادش را همواره در یاد داشته باشد و آن را به شاگردانش نیز بیاموزد. او تا آنجا به تربیت نسل جوان شعر انقلاب همت ورزید که خانه خود را هم به حسینیّه و تکیه ی شعر تبدیل کرد تا بیشترین وقت خود را به بودن با نوجوانان و جوانان شاعر بگذراند و آنان را با شعر انقلابی مأنوس کند.

خلیل عمرانی (با نام دیگر پژمان دَیّری)، علاوه‌بر این در سازمان‌ها و نهادهایی مانند وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مسئولیت‌های بزرگ و متعددی را متقبّل شد و کوشید تا در خدمتگزاری فرهنگی به نظام مقدس جمهوری اسلامی، از تلاشی فروگذار نکند.

عمرانی همچنین سال‌ها، ریاست انجمن شعر سازمان بسیج هنرمندان کشور را بر عهده داشت. از او آثاری مانند «ساعت به وقت شرعی دریا»، «ترنّم حضور» و «دلمویه‌های بم» به یادگار مانده است.

و اینک شعری از او را درباره آزادسازی خرمشهر به مرور می‌نشینیم:

برگشته ‌ام ادامه جانم را
میعادگاه عشق نهانم را

در ازدحام این همه خاکستر
گم کرده ‌ام دوباره نشانم را

آن نخلهای تشنه کجا هستند
تا بنگرم نشان جوانم را

جز سوختن نشانه نمی‌ بینم
همسایگان روز و شبانم را

ماندند و سوختند و من رفتم
شرمندگی برید امانم را

برگشته ام به شهر و نمی‌ فهمند
دیوارهای خسته زبانم را

او شعری هم برای یارِ همراه و شاعرش، قیصر امین پور، سروده است؛ شعری که از برخی از اشعار خود قیصر وام گرفته است:

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل، گُل کُنَد لبخندهای ما

بفرمایید تا این بی چرا تر کار عالم، عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما

و اکنون با بیان بخشی از این شعر خلیل عمرانی - که در آن به نام یکی از کتاب‌های قیصر امین پور، یعنی «دستور زبان عشق» نیز اشاره شده است - ، این گفتار را به پایان می‌آوریم و یاد همه شاعران انقلاب و از جمله او را گرامی می‌داریم:

دلت می‌خواست فروردین بمانی سبزتر باشی
که از اندوه دل‌ها، راز گل‌ها، با خبر باشی 

نظر دادی شروعی تازه را، آغاز دیگر را
سلام صبح را می‌خواستی شوق سحر باشی 

که «عشق، آن بی چراتر کار عالم» منتشر باشد
و خود عاشق شدی تا انتشاری شعله ‌ور باشی 

همین دیروز دستم را به دست آسمان دادی
بر این باور که بختم را مجال بال و پر باشی 

دلم سرشار بود از سایه‌ ی سبز تماشایت
دلم می‌ خواست جان روشنم در این سفر باشی 

یقین از قله ‌های ناگهان هر صبح می ‌آیی
که "دستور زبان عشق" را آئینه ‌تر باشی 

تو هستی، مثل بودن در رگ بیدار بارانها
تو هستی تا طلوع شاخه ‌های پُر ثمر باشی  

منبع: مهر