تبیان، دستیار زندگی

مرغ تخم طلا و کشاوزر طمع کار

روزی مردی به بازار رفت که تخم مرغ بخرد، اما در بازار تصمیم گرفت مرغی بخرد که برایش روزی یک تخم بگذارد..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
مرغ تخم طلا و کشاورز طمع کار

او مرغی خرید و به خانه برد. روز بعد وقتی به دیدن مرغ رفت یک تخم طلا پیدا کرد. او به سرعت تخم را برداشت و با تعجب گفت: یعنی این تخم واقعا از طلاست؟


مرد شتابان تخم طلا را برد تا به همسرش نشان دهد.

همسر مرد از دیدن تخم طلا خیلی خوش حال شد و گفت: بله! این تخم از طلا است.

 آن ها با شادمانی شروع به رقصیدن کردند.

کمرد گفت: با فروش این تخم طلا ما می توانیم هرچه احتیاج داریم بخریم.

حرف مرد  تمام نشده بود که زن گفت: ما می توانیم وسایل خانه را نو کنیم.

زن گفت: ما ثروت مند می شویم دیگر نیازی نیست کار کنیم.

مرد برای مرغ تخم طلا، لانه ی خیلی خوبی درست کرد . او حتی به مرغ غذای مخصوص می داد. مرغ هم هر روز یک تخم طلا می گذاشت.

مرد و همسرش هر روز ثروت مند تر می شدند اما هر چه ثروت آن ها بیش تر می شد بیش تر می خواستند آن ها دیگر به یک تخم طلا در روز راضی نبودند.
مرد گفت: اگر بتوانیم همین حالا همه تخم های طلای این مرغ را به دست چه زودتر ثروت همه ی دنیا را مال خودمان کنیم. من فکر می کنم در داخل شکم این مرغ، طلای فراوان وجود دارد.

آن ها با این فکر اشتباه و با خود خواهی بسیار به سراغ مرغ رفتند و آن را کشتند تا هر چه طلا در شکمش  است، بیرون بیاورند، ولی هیچ طلایی در شکم مرغ نبود.

به این ترتیب مرد و همسرش نه فقط طلای بیش تری به دست نیاورند، بلکه روزی یک تخم طلا را هم از دست دادند.

نتیجه اخلاقی:

برای راحتی زندگی باید تلاش کرد اما خودخواهی ب رای داشتن همه مال دنیا کار نادرستی است.
کانال کودک و نوجوان تبیان
koodak@tebyan.com
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: قصه های پند آموز برای کودکان
 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.