تبیان، دستیار زندگی
چاره یی نیست. باید صراحت به خرج داد و نوشت که ادبیات پلیسی در ایران به مفهوم درست و دقیق کلمه هنوز به وجود نیامده است. اما موانع و اشکالات بر سر راه خلق و نوشتن داستان های پلیسی و جنایی در ایران کجاست؟ بی تردید علت بخشی از این وضع و شرایط باز می گردد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چه کسی ماشه را می کشد؟

به دنبال اثر انگشت داستان های جنایی در ایران

چه کسی ماشه را می کشد

وقتی از ادبیات پلیسی حرف می زنیم، چه می گوییم؟ لابد بخشی از صحبت ها برمی گردد به شخصیت های محوری و متداول این نوع ادبی که همان «کارآگاه» باشد. کارآگاه از چشم مخاطب، نقش چراغ قوه روشنی را دارد که در ظلمت قیرگون جنایت، قتل، خشونت، آدم ربایی و فساد، زوایای تاریک و پنهان مجموعه یی به هم پیچیده و معماگونه را تکه تکه، به هزار ترفند و گاه به مدد بخت و اقبال کشف می کند و برملا می سازد. آدمیزاد هم که دلباخته جست وجو و سرک کشیدن به پشت و پسله قضایای پرهیاهو و مه آلود است. پس جاذبه های جادویی این نوع ادبی را که خیلی زود پا به عرصه تلویزیون و سینما گذاشت، نمی توان منکر شد. اما وقتی می خواهیم از ادبیات پلیسی در ایران حرف بزنیم چه می گوییم؟ به واقع می توان به کدام نشانه های درخشان و ماندگار اشاره کرد؟ بیایید کمی روی موضوع دقیق شویم و سال های دوردست را بکاویم. شاید حاصل قسمتی از این تمرکز به مجموعه یی از کتاب های جمع و جور با کاغذهای زرد کاهی برگردد و چند نام که کمتر از یک دهه برآمدند و فرونشستند و دیگر برنخاستند.

میدان سوت وکور

چاره یی نیست. باید صراحت به خرج داد و نوشت که ادبیات پلیسی در ایران به مفهوم درست و دقیق کلمه هنوز به وجود نیامده است. اما موانع و اشکالات بر سر راه خلق و نوشتن داستان های پلیسی و جنایی در ایران کجاست؟ بی تردید علت بخشی از این وضع و شرایط باز می گردد به ساختار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور. شاید بنا بر پژوهش های سردستی بتوان مدعی شد دست کم تا دو سه دهه اخیر خشونت ناشی از پیچیدگی جوامع توسعه یافته در پرتو رشد طبیعی سرمایه داری در سرزمین ما وجود نداشته یا اگر بوده، شکل و شمایل مهیبی از خود بروز نداده است.

علاوه بر این، موانع ذهنی، فرهنگی و نوعی پرهیز از گرایش به نوشتن آثار مبتنی بر زشتی و خشونت، شاید از دیگر علت های به عرصه نیامدن رمان ها و داستان های پلیسی در کشور ما بوده است. با اندکی تامل می توان دریافت که در دیگر کشورهای به اصطلاح توسعه نیافته یا در حال توسعه نیز این نقصان در قلمرو وسیع ادبیات به چشم می خورد. اگر بخواهیم به جست وجوی نخستین نشانه های بروز ادبیات پلیسی در ایران برویم، از میان نام های انگشت شمار و مجلات پرتیراژ به نمونه هایی برمی خوریم. در گذشته پاورقی نویسانی بوده اند که با رویکرد به عنصر کشش و متکی بر ماجراها و حوادث شبه جنایی، داستان هایی در قالب پاورقی در مجله های عامه پسند دوران قبل از انقلاب به چاپ می رساندند. یکی از شاخص ترین چهره های به یاد مانده در این زمینه «امیر عشیری» است که گاهی همزمان در دو سه مجله پاورقی های شبه جنایی - پلیسی و جاسوسی اش منتشر می شد و طرفداران خاص خود را داشت. در زمینه ادبیات بالنسبه جدی تر، یکی دو اثر که تا حدی بر انگاره های رمان های جنایی نوشته شده عبارتند از «شراب خام» اثر «اسماعیل فصیح» و چند داستان کوتاه آمیخته به طنز از نویسنده یی به نام «ع- داوود».

ناگفته نماند که جوهره این رمان و داستان های شبه جنایی نیز بسیار دور از ماهیت و سرشت ویژه رمان های پلیسی جنایی (معروف به سیاه در غرب) بوده است.

با در نظر گرفتن تحولات و دگرگونی های چند دهه اخیر شاید پربیراه نباشد که انتظار داشته باشیم با نوعی رویکرد مبتنی بر جامعه شناسی در آینده یی نزدیک رمان ها و داستان هایی در ژانر پلیسی و جنایی به معنای کامل این نوع ادبیات داستانی در ایران نیز نوشته و منتشر شود. دلیل این پیش بینی تا حدودی به ساختاری شدن خشونت در لایه هایی از مردم جوامع پیرامونی شهرهای بزرگ کشور ما باز می گردد.

روی نیمکت ایستگاه قطار

چه کسی ماشه را می کشد

ناگفته نباید گذاشت که برآمدن رمان های جنایی و پلیسی در کشورهای غربی سابقه یی همسو با ورافتادن «نقاب پیشرو و مترقی» از چهره بورژوازی در آن سرزمین ها داشته است و شاید نخستین آثار در این زمینه داستان هایی است از «سرآرتور دو کانن دویل» که با شخصیت نمونه وارش یعنی همان «شرلوک هلمز» یکی از شاخص ترین چهره های جنایی نویس تاریخ ادبیات سیاه به شمار می رود. از همان دوران تاکنون جنایی و پلیسی نویسان در کشورهای غربی غالباً با واقع نگری، جایگاه مشخص خود را در عرصه داستان نویسی می شناسند و حساب خود را از نویسندگان راستین و خالقان ادبیات به مفهوم گسترده، جدا می دانند. این مفهوم پیش از آنکه به فروتنی یا مقولاتی از این دست بازگردد نشان از واقع بینی آنها در متن جامعه یی قاعده مند در عرصه های مختلف دارد. در پاره یی از گفت وگوها از زبان آن نویسندگان می خوانیم؛ «ما داستان ها و رمان هایی می نویسیم که مردم را سرگرم کند.» به واقع این آثار ادبیت ندارند.

مردم آنها را در ایستگاه های قطار یا جاهایی اینچنینی، در ساعت هایی که باید انتظار را سپری کنند می خوانند و پس از به پایان رساندن، کتاب و مجله را می گذارند و می روند. البته بوده اند نویسندگانی چون «ژرژ سیمنون» فرانسوی زبان بلژیکی تبار که به رغم پرکاری در عرصه رمان پلیسی، آثاری واجد ارزش هایی چندسویه در متن ادبیات پلیسی خلق کرده و به جا گذاشته اند. نمونه برجسته این قلمرو «فریدریش دورنمات» است؛ داستان نویس سوئیسی آلمانی زبان که قالب و شکل رمان پلیسی را برای بیان مفاهیم فلسفی و جست وجوی معنا در مناسبات انسانی انتخاب کرده است. از این دیدگاه می توان حساب او و نویسندگانی نظیر او را از قصه نویسان عامه پسند به کلی جدا دانست. رمان کوتاه «قول» را به خاطر بیاورید؛ همان اثری که آقای «شان پن» هنرپیشه امریکایی، براساس آن فیلمی را با بازی «جک نیکلسون» ساخت، عجب رمانی و چه فیلم حیرت انگیزی از آب درآمدند.

فتیله فانوس و سایه های راز

در هر حال پرسه در جهان داستان های پلیسی می تواند سفری اعجاب انگیز و دور و دراز باشد، در دهلیزهای تودرتو و به هم پیوسته قصر باشکوه ادبیات داستانی. مسافرتی که می توان از خلال آن نمونه های درخشان و ماندگار این نوع ادبی را دستچین کرد و به مثابه سوغات به کناری نهاد و سال های سال با آنها زیست. ادبیات پلیسی ارتباط تنگاتنگ و مستقیمی دارد با بزنگاه های داستانی، دلهره، فضاهای مبهم و مه آلود، اضطراب و در پایان ضربه ناگهانی کشف؛ اتفاقی که خرده خرده در طول روایت پیش می خزد و در واپسین لحظه ها ورق را برمی گرداند و گره از معماها می گشاید. در واقع به مدد همین شیوه و شگرد است که مخاطب به دنبال کردن داستان ترغیب می شود و گاهی نوشیدن یک لیوان چای را هم به خاطر دنبال کردن باقی ماجرا و سررشته حوادث به تعویق می اندازد. او نمی خواهد به هیچ عنوان از ضرباهنگ کشف و تپش روشنگر روایت عقب بماند. جاذبه، کشش و تعلیق همراه با ریتم تند وقایع در لفافه یک معمای پیچیده، همه چیز را ملتهب و فراموش نشدنی جلوه می دهد. همین حال و هواست که حس کنجکاوی را قلقلک می دهد و ما را به خود می خواند.

اصلاً شاید در پی همین انگیزه اولیه و ظرفیت است که بسیاری از داستان نویسان مطرح و صاحب نام وسوسه شده اند برای طبع آزمایی در این نوع ادبی دورخیز کنند و آثاری در این دایره بیافرینند. برای اثبات این مدعا، دست و پا کردن فهرستی از اسامی اهالی قلم با ذکر نمونه ها، چندان دشوار به نظر نمی رسد. می شود دوباره از خود شروع کرد. در میان آثار داستان نویسان ایرانی «شراب خام» و «داستان جاوید» اسماعیل فصیح در همین ردیف قرار دارند که اولی مربوط به سال 1347است و جزء نخستین کارهای نویسنده اش محسوب می شود و دومی تاریخ انتشار 1359را بر خود دارد. هوشنگ گلشیری نیز داستان هایی دارد که در قالب داستان پلیسی می گنجند، نمونه اش داستانی که راجع به «احمد میرعلایی» مترجم، نوشته است. صادق هدایت هم «سه قطره خون» را دارد که معمایی رازآلود و داستانی است و در آن صحبت از قتل و کشف معماست.

چه کسی ماشه را می کشد

این داستان البته چنان شکیل و پخته و تمام عیار و استعاری است که همچنان بر آن نقدهای متعددی نوشته می شود. علی موذنی، داستان نویس، در این باره می گوید؛ «اخیراً سه مطلب درباره سه قطره خون خواندم که هرچند هر یک قابل تامل و مفید بودند، مرا راضی نکردند. بهتر بگویم مرا سیراب نکردند. یکی مطلب گلشیری در «باغ در باغ» بود، دیگری مطلبی از عباس احمدی بود و سومی مطلب محمد صنعتی که قبلاً در یکی از شماره های مفید خوانده بودم و آن بار بیشتر از این به من چسبید. از این سه، مطلب عباس احمدی به نظرم وزین تر آمد، زیرا او آنچه را مدعی شده، به اثبات رسانده است. گلشیری به گمانم خواسته از طریق تجزیه شکل به مفهوم برسد، اما انگار منصرف شده و ترجیح داده سه قطره خون همچنان با افشا نشدنش رازآلود باقی بماند، زیرا رازی که گشوده نمی شود، هرچند گاه ذهنی را اسیر می کند و از این اسارت برای استمرار خویش بهره می برد.

تحلیل روانشناختی صنعتی هم هرچند جذاب است، اما راه به جایی نمی برد، منظورم این است که فتیله این فانوس را کاملاً بالا نمی کشد تا در پرتو نورش سایه ها همه رنگ گیرند و رازها گشوده شوند، هرچند آدم از خواندن مطلبش حظ می برد...» در این فهرست نمونه های دیگری را هم می شود سراغ گرفت؛ «سوء قصد به ذات همایونی» نوشته رضا جولایی و «برهنه در باد» به قلم محمد محمدعلی هر دو در زمره ادبیات پلیسی قرار دارند و جزء آثار جدی قلمداد می شوند. اگر از اینها بگذریم و به سال های دورتر برویم، بی انصافی است که از پاورقی های چند نشریه و هفته نامه اسمی نبریم. مجلات «اطلاعات هفتگی»، «روشنفکر» و «آسیای جوان» هر سه پاورقی هایی را منتشر می کردند که یک نام واحد را پای خود داشت. امیر عشیری که این روزها خبری از او نداریم، کسی بود که همزمان در دو سه نشریه، پاورقی پلیسی می نوشت و طرفداران بی شماری داشت. عشیری مثلاً در طول یک فصل، سه پاورقی را با حال و هواهای متفاوت اما همزمان پیش می برد و به انجام می رساند، در جای خود قابل تحسین و تامل است، هرچند با ادبیات جدی و ویژگی های آن فاصله داشته باشد.

سوی دیگر سکه

گراهام گرین رمان نویس پرکار انگلیسی در مصاحبه یی آشکارا به نامه اش اشاره می کند و می گوید آثارش به دو شاخه مجزا قابل تفکیک است؛ آثاری که سویه یی جذاب و خواننده پسند دارند و به قالب ادبیات پلیسی نوشته شده اند و گونه یی دیگر که پیچیده تر و سخت خوان به حساب می آیند. البته گراهام گرین در هر دو گونه آثارش، دستمایه های فلسفی و جدال خیر و شر را به عنوان مضمون کلی در اختیار دارد و به کار می گیرد و به همین سبب است که اغلب آثار او از اعتبار ادبی برخوردارند.پل استر نیز که این روزها در میان خوانندگان ایرانی هواداران خودش را دارد، با رویکردی متفاوت و تازه به ادبیات پلیسی نظر دارد و اغلب آثارش با استفاده از شگردها و شیوه های داستان پلیسی شکل می گیرد. ادگارآلن پو نویسنده قرن نوزدهم امریکا نیز بخشی از شهرت و نام آوری اش را مدیون تلاشی است که در این ژانر به کار بسته است. او را به همین سبب پدر داستان جنایی امریکا می خوانند. به واقع می توان گفت روح آلن پو با داستان های دلهره آمیخته است و هر نویسنده یی در این قلمرو به احترام او کلاه از سر برمی دارد.


فرزین شیرزادی 

تنظیم : بخش ادبیات تبیان