گفتوگوی منتشر نشده با فتحالله بینیاز
داستان كوتاه؛ برشی از زندگی مردمان له شده
در زمینه داستان كوتاه از موقعیت مناسبی در سطح جهانی برخوردار هستیم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/08/14
این گفتوگو بخشی از گفتوگوی مفصلی است كه در سال ١٣٨٩ با زندهیاد فتحالله بینیاز انجام شده است و بیشتر بر جایگاه داستان كوتاه و رمان در ایران دهه ١٣٨٠ تمركز دارد. پس از گذشت دو سال از درگذشت این نویسنده به اندیشههای او درباره داستان كوتاه و رمان ایرانی نگاهی میاندازیم.
با مروری بر مجموعه آثار بیشتر داستاننویسان ما در سالیان اخیر، شاید به این نتیجه برسیم كه ژانر داستان كوتاه در مقام مقایسه با رمان از استقبال بیشتری برخوردار بوده است و طرفداران بیشتری هم دارد. نظر شما در این باره چیست ؟
ببینید این مساله هم دلیل تاریخی دارد و هم اجتماعی. به لحاظ تاریخی، میتوان گفت كه در ادبیات كلاسیك ما نوشتن حكایتها و فابلها بسیار متداول بوده كه ساختار هردو به فضای داستان كوتاههای امروزی شباهت بیشتری دارد. یعنی با مروری بر ادبیات منثور دوران گذشتهمان، میتوانیم بگوییم كه حكایتها و قصههای كتابهایی چون «گلستان»، «جوامعالحكایات» و «مرزباننامه» بسیار پرطرفدار بودهاند اما به لحاظ اجتماعی میتوان گفت كه نوشتن داستان كوتاه در مقام مقایسه با رمان، امر سادهتری محسوب میشود و زمان كمتری را میطلبد چون بیشتر نویسندگان در كشورمان به مفهوم دقیق كلمه حرفهای نیستند، اینكه از صبح تا شب در گوشهای بنشینند و تمام وقتشان را صرف نوشتن یك كتاب كنند و میدانید كه به هر حال نوشتن رمان به انسجام فكری بیشتری نیاز دارد و زمان بیشتری هم میطلبد. بنابراین شاید بشود گفت كه توجه بیشتر نویسندگان ما به داستان كوتاه امری انتخابی نیست بلكه تحمیلی است. خود من در این باره با بسیاری از نویسندگان نسل جوان ایرانی كه داستان كوتاه مینویسند، صحبت كردهام و اكثر آنها به من گفتهاند كه بیشتر به نوشتن رمان گرایش دارند تا داستان كوتاه ولی به دلیل آنكه آنها در ساعتهای معمول روز برای كسب معیشت در ادارات دولتی یا شركتهای خصوصی یا مكانهای دیگر به كار مشغول هستند در این زمانهای مشخص نمیتوانند داستانی بنویسند. به همین دلیل بیشتر آنها ترجیح میدهند كه چند شب متوالی وقتشان را به نوشتن داستان كوتاهی اختصاص دهند. در صورتی كه برای نوشتن رمان باید موقعیتی مانند موقعیت نویسندهای چون استیون كینگ داشت كه از محل فروش كتابهایش درآمد مناسبی كسب میكند تا بتواند هنگام روز، با خیال راحت آثارش را بنویسد.
البته درست است كه داستان نویسی در ایران هنوز به آن مرحله حرفهای خود نرسیده و شرایط كافی برای حرفهای بودن نویسندگان ما مهیا نشده است اما با وجود تمامی این مشكلات ملاحظه میكنیم كه در سالیان اخیر رمانها و داستانهای بلند به قلم نویسندگان امروز نوشته شده كه اتفاقا بسیاری از آنها هم با استقبال زیادی از سوی خوانندگان مواجه شدهاند و به این لحاظ موفق بودهاند. با توجه به اینكه رمان، ژانر غالب در ادبیات امروز جهان است، آیا فكر نمیكنید در ایران هم دارد به ژانر مسلط تبدیل میشود؟
ببینید به صورت نسبی، شما درست میفرمایید و من هم فكر میكنم كه صرف نظر از كشورهایی چون امریكا و كشورهای وابسته به امریكای لاتین كه در مجموع داستان كوتاه تقریبا به اندازه رمان طرفدار جدی دارد، در بیشتر كشورها رمان، ژانر مسلط ادبیات است. در كشور ما هم دستكم از سال ١٣٠٠ به بعد شاهد نوشتن رمانهای مختلف و مهمی از سوی نویسندگان ایرانی هستیم ولی باز در مجموع بر این اعتقادم كه جریان رماننویسی در ایران به نسبت تعداد نویسندگانی كه تاكنون داشتهایم، پرشمار نبوده است و علت اصلی آن نیز همچنان كه گفتم، ناشی از نبود خلاقیت نویسندگان ما یا ناتوانی اندیشه یا مسائلی از این دست نبوده بلكه برآمده از محدودیتهای اقتصادی و اجتماعی است.
شما در زمره منتقدینی هستید كه بارها براین نكته تاكید كردهاید كه گرچه رمانهای ما در مقیاس جهانی از اعتبارچندانی برخوردارنیستند اما داستانهای كوتاهی كه نویسندگان ایرانی در سالیان اخیر نوشتهاند، از اعتبار بالایی برخوردارند. با وجود مناقشه درباره چنین دیدگاهی، پرسش من از شما این است كه با فرض درست بودن این نظریه، آیا این امر را میتوان به تنهایی نشانهای برای اعتبار ادبیات داستانی امروز ما دانست؟
بله به نظر من در چند سال اخیر، داستانهای كوتاه بسیار خوبی در كشورمان نوشته شده است كه اگر به زبانهای انگلیسی، آلمانی یا فرانسوی ترجمه شوند و مثلا دریك مجله ادبی دركنار داستانهای نویسندگان امریكایی و اروپایی به چاپ برسند، متوجه میشویم كه چه به لحاظ ساختاری، چه از نظر ایجازی كه در آنها به كار رفته است و چه به لحاظ معنایی كه به خواننده القاء میكنند، دست كمی از آن داستانها ندارند. اما متاسفانه یك موضوع هست كه داستانهای كوتاه ایرانی را در سطح جهانی مهجور نگاه داشته است و آن هم مساله محدودیت گستره زبان فارسی است. البته این موضوع درباره بسیاری از داستانهای نویسندگان كشورهای دیگر نیز صادق است، به عنوان مثال آثار نویسندگانی چون شاندور مارایی و ایمره كرتس مجار تا سالها در سطح جهانی مطرح نبودند چرا كه آنها به زبان انگلیسی ترجمه نشده بودند اما به محض اینكه این سد شكسته شد، ملاحظه میكنیم كه این وضعیت تغییر كرد و مثلا پس از ترجمه رمان «اخگر» شاندور مارایی، این رمان با استقبال زیادی روبهرو شد. یكی از مشكلات جدی ما در ایران این است كه در این كشور برخلاف كشورهایی نظیر تركیه، كره جنوبی و چین هیچ نهاد فرهنگی مشخصی برای ترجمه آثارادبی وجود ندارد. فراموش نكنید كه نویسندگان ترك، كسانی مانند اورهان پاموك و زولفو لیوانلی با كوشش همین موسسات در جهان شناخته شدند. همچنین اگر از سرزمین هند نویسندگانی چون كی ران دِسای ـ نویسنده آثاری چون میراث پوچ ـ یا جومپا لاهیری ـ نویسنده رمان همنام ـ به ترتیب جوایز ادبی بوكر و پولیتزر را دریافت كردهاند، این امرعلاوه بر قابلیتهای خاص داستانهایشان، به این مساله باز میگردد كه آنها آثارشان را به زبان انگلیسی نوشتهاند نه هندی یا اگر خالد حسینی رمان معروفش موسوم به «بادبادك باز» را به جای زبان انگلیسی به زبان فارسی دری مینوشت، تردیدی نبود كه امروزه هیچ جایگاهی در دنیا پیدا نمیكرد. به هر حال نظر شخصی من این است كه ما در مجموع در زمینه داستان كوتاه از موقعیت مناسبی در سطح جهانی برخوردار هستیم و اگر زمانی از من بخواهند كه از میان داستانهای كوتاه ایرانی تعدادی را برای ترجمه انتخاب و گزینش كنم، حقیقتا به مشكل برمیخورم چون تعداد داستانهای كوتاه خوب ایرانی (چه به لحاظ محتوایی و چه از نظر تكنیكی) بسیار زیاد هستند ولی همین مساله محدودیت زبانی، باعث شده است كه اكثر مخاطبان جدی ادبیات در سطح جهانی از وجود چنین داستانهایی بیخبر باشند. البته این سخن من به این مفهوم نیست كه این داستانها فاقد هرگونه اشكال و ضعفی هستند ولی در كل به نظر من بیشتر آنها قابل قبولند.
به نظر شما اشكال بسیاری از داستانهای كوتاه نسلهای جدید داستاننویسی ایران در كدام زمینهها بیشتر قابل مشاهده است؟
یكی از نقاط ضعف بسیاری از این داستانها، افتادن در دام یكسری بازیهای زبانی است كه این قضیه ضربه زیادی به ساختار آنها زده است. این مساله البته در برخی از رمانهای امروزی هم دیده میشود اما در داستانهای كوتاه این امر مشهودتر است و در كل استفاده بیرویه از بازیهای زبانی در داستان كوتاه به نسبت رمان، به چارچوب داستان ضربه بیشتری وارد میكند چرا كه در محدوده داستان كوتاه شما اصلا این فرصت را ندارید كه بازیهای زبانی گستردهای را القا كنید و به اصطلاح با فرم بازی كنید. در عین حال باید به این نكته هم توجه كنیم كه هیچ داستان و رمان معتبری را دردنیا نمیتوان پیدا كرد كه تنها با فرم، خواننده را جذب كرده باشد و از معانی و مفاهیم روانشناختی یا جامعه شناختی دور بوده باشد. در واقع ادبیات داستانی مناسب باید قصهای بگوید و خواننده را به خود جذب كند و در عین حال او را در عرصههایی مانند معرفتشناسی و هستیشناسی به تفكر وادارد. در واقع اگر به آثار مهم ادبیات داستانی، آثاری مانند «مسخ» كافكا، «بوف كور» هدایت، «دل تاریكی» كنراد، «صد سال تنهایی» ماركز، داستانهای كوتاه چخوف و دیگر آثار برجسته دنیا دقت كنید متوجه میشوید كه این قبیل داستانها تنها در فرمشان اهمیت ندارند، بلكه دارای دنیایی از معانی و مفاهیم هستند. اصولا دورانی كه فرم و محتوا را از هم جدا میكردند سپری شده است و جایگزین شدن رویكرد ساختارگرایی به جای رویكرد فرمالیستی، خود به تنهایی موید این نكته است. همچنین ملاحظه میشود كه موضوع بسیاری از این داستانها در فضاهای محدودی مانند آپارتمانها اتفاق میافتد كه البته منظور من در اینجا الزاما چارچوب فیزیكی مكان نیست، بلكه منظورم بیشتر از جهت مكان القایی است. این مساله البته در بسیاری از رمانهای امروز ایران هم دارد اتفاق میافتد. به هر حال به نظر من محدود شدن فضای داستاننویسی ایرانی به همراه افتادن در دام بازیهای فرمی و زبانی از جمله آسیبهای جدیای بوده كه در دورهای به آثار بسیاری از داستاننویسان ایرانی ضربه زده و نتیجهاش عدم توجه مخاطبان جدی ادبیات به اینگونه كارها بوده است. البته به نظر میرسد مدتی است كه بیشتر داستاننویسان ما متوجه این معضل شدهاند و این امید وجود دارد كه وضعیت داستاننویسی ما به مرحله بهتری برسد.
به هرحال شما با وجود رویكرد نقادانهتان نسبت به برخی داستانهای كوتاه در ایران در مجموع نگاه خوشبینانهای نسبت به جریان داستان كوتاه در كشورمان دارید. اما همچنان كه خودتان هم تایید كردید امروزه، ژانر مقبول و معیار ادبیات داستانی در سطح جهانی رمان است نه داستان كوتاه. بنابراین آیا فكر نمیكنید كه ارایه داستانهای كوتاه موفق نمیتواند برای ادبیات داستانی ما در سطح جهان موفقیتی ایجاد كند و ما در این زمینه باید بیشتر بر خلق رمان تمركز كنیم؟
بله من سخن شما را تایید میكنم و معتقدم كه ارتباط موثر ادبیات ما با جهان در درجه اول از طریق نوشتن رمانهای مناسب میتواند انجام بگیرد. البته منظور من از رمانهای مناسب در اینجا نه الزاما رمانهای نخبه گراست مانند كارهای جویس، ویرجینیا ولف و غیره و نه رمانهای عامه پسند مانند آثار نویسندگانی چون دانیل استیل و جان گریشام. در واقع هیچ كدام از این دو دسته رمانها نمیتوانند معرف ادبیات ما در سطح جهان باشند؛ بلكه نویسندگان ما برای موفقیتشان باید داستانها و رمانهایی در سطح جهانی عرضه كنند كه قشر به اصطلاح بالنده جامعه- كه چیزی حدودی ٢٠ درصد مردم آن جامعه را تشكیل میدهند- آنها را بپذیرند. از میان اینگونه رمانها میتوانیم به برخی آثار ماریو بارگاس یوسا مانند «سور بز» و «جنگ آخرالزمان»، هاینریش بل مانند «عقاید یك دلقك» و «سیمای زنی در میان جمع» و ژوزه ساراماگو مانند «كوری» و «بلم سنگی» اشاره كنیم. اینگونه رمانها ضمن اینكه بسیار خوشخوان هستند و برای عموم جذابیت دارند دارای خصلت معناگرایی نیز هستند؛ یعنی هم نخبگان این قبیل آثار را میپسندند و هم عموم مردم با آنها ارتباط برقرار میكنند. بنابراین من فكر میكنم كه اگر یك متن روایی این دو مولفه را داشته باشد، میتواند خوانندگان دارای سلایق متنوع را به طرف خود جذب كند.
از نظر خود شما ملاك و معیارهای یك داستان كوتاه موفق چیست؟
یك داستان كوتاه معمولا دارای یك رویداد محوری (اعم از ذهنی و عینی) و چند شخصیت مشخص است كه در زمان و مكان محدودی اتفاق میافتد. حال اگر شخصیتهای آن داستان در صورت لزوم دیالوگهای مناسبی داشته باشند و در موجزترین شكل ممكن، واكنش خود را نسبت به رویدادها نشان دهند، به نظر من آن داستان در مجموع میتواند داستان موفقی بشود. همچنین باید توجه داشت كه یك داستان كوتاه نباید دارای ساختاری كلیشهای باشد و یك نویسنده حرفهای میتواند مثلا با انتخاب یك زاویه دید مناسب و تغییر پنهانی آن از ایجاد چنین ساختاری در داستانهایش جلوگیری كند. مانند شیوهای كه خوان رولفو، نویسنده معروف مكزیكی در داستانهای كوتاهش انجام میداد. پس یك نویسنده موفق به خوبی قادر است یك رویداد مشخص را در منتهای ایجاز در داستانش به تصویر بكشد؛ موقعیت داستانی متناسب با آن رویداد را به وجود آورد و كاری كند كه شخصیتهای داستانهایش بتوانند در موجزترین شكل ممكن، واكنش خود را نسبت به رویدادها نشان دهند و میتوان گفت كه در صورت رعایت این اصول كلی حتی اگر آن داستان پلات مشخصی هم نداشته باشد، در مجموع داستان موفقی خواهد شد. به هر حال من با توجه به این نكاتی كه گفتم گمان میكنم كه برخی از داستانهای كوتاه امروز ایرانی دارای این ویژگیها هستند و به همین دلیل میگویم كه تعداد زیادی از آنها واقعا داستانهای موفقی محسوب میشوند.
وآیا به نظر شما این داستانها میتوانند ماندگار شوند؟
بله به نظرم برخی از آنها واقعا ماندگارند.
در كل فكر میكنید كه عموم مخاطبان ایرانی میتوانند با داستانهای كوتاه ارتباط برقرار كنند و از خواندن آنها لذت ببرند؟ چون به نظر میرسد كه عموم مخاطبان ادبیات در ایران به سیاق بیشتر جوامع، به خواندن رمان به مراتب بیشتر از خواندن داستان كوتاه علاقه نشان دهند.
مسلما درآن حد و اندازهای كه مردم جوامع غربی به خواندن داستانهای كوتاه علاقهمندند، ما چنین چیزی را در كشور خودمان ملاحظه نمیكنیم؛ همچنانكه این مساله درباره خواندن رمان هم صادق است. شما مثلا در مدارس امریكا و كانادا ملاحظه میكنید كه معلمان در بسیاری از مواقع به جای تدریس از روی متن خشك كتابهای درسی برای فهم بیشتر محصلین درباره برخی مسائل برای آنها قصههای متناسب با موضوع مورد نظرشان را میخوانند و سپس به صورت متقابل از آنها میخواهند كه قصهای بنویسند. مثلا از آنها میخواهند كه یك برنامه مشخص تلویزیونی را ببینند و درباره آن هرچه كه میخواهند بنویسند چون آنها به این نتیجه كلیدی رسیدهاند كه یكی از مولفههای خلاقیت بشر، روایت است. ببینید عنصر تخیل دارای یك امر اولیه و یك امر ثانویه است كه امر اولیه، با تصورات انسان ارتباط زیادی دارد. یعنی وقتی كه شما پس از مرحله ادراك یك چیز آن را تصور میكنید، همراه با آن تخیل اولیه هم به وجود میآید. یعنی به عنوان مثال شما میتوانید در غیاب درخت به خود درخت بیندیشید و اگر بتوانید كه این اندیشیدن را به صورت روایت در بیاورید، این امر باعث خلاقیت ذهن شما خواهد شد. به همین دلیل معتقدم كه اگر رسانههای جمعی مانند رادیو و تلویزیون در ایران، این برنامه را دستور كار خود قرار دهند كه بسیاری از داستانهای كوتاه مفید را مانند برخی از كشورهای غربی برای مردم بخوانند، فكر میكنم كه در جذب مخاطب خیلی موفق شوند چون فراموش نكنید كه داستان كوتاه مطابق یك تعریف، برشی از زندگی انسانهای له شده است؛ یعنی انسانهایی كه تحت فشارند و اتفاقا بیشتر انسانها نیز چون در زمره محكومین هستند و در جهان هستی تحت فشارند اگر به خواندن داستانهای كوتاه مناسب عادت كنند یا آنها را بشنوند، حتما به آنها علاقهمند میشوند.
شما در ضمن صحبتتان از فرانك اوكانر، نویسنده و منتقد ایرلندی نقل قولی را از كتاب صدای تنها ذكر كردید؛ اینكه داستان كوتاه برشی از زندگی انسانهای له شده است. در عین حال به نظر میرسد كه داستان كوتاه در مقام مقایسه با رمان از وجوه روشنفكرانهتری برخوردار باشد و با وجود كوتاهی و ایجازش، چارچوب حساب شدهتر و پیچیدهتری داشته باشد چون در بسیاری از داستانهای كوتاهِ حرفهای، انبوهی از نظریات و ایدهها و اتفاقات باید به صورت خیلی فشردهتر به تصویر كشیده شوند. به همین دلیل اصولا خواندن داستان كوتاه به دقت بیشتری نیاز دارد و باعث میشود كه افراد عادی چندان با آن ارتباط برقرار نكنند.
ببینید من فكر میكنم كه مخاطبان عادی جامعه نیز با تجربه و ممارست كافی میتوانند به خوبی با داستانهای كوتاه نیز ارتباط برقرار كنند و همچنان كه گفتم اگر در كتابهای درسی محصلین در مدارس همراه با تكیه بر گفتههای خشك و سنگین از قصهها و حكایتها و پخش فیلم نیز كمك بگیرند، قطعا موثرتر خواهد بود و باعث خواهد شد كه ذهن بچهها از همان ابتدا با قصه و روایت رشد كند. مثلا من فكر میكنم كه ترویج و تبلیغ بسیاری از خصوصیات اخلاقی مانند امانتداری و نوع دوستی باید با قصه بیان شود. تاثیر قصه برای عموم مردم به مراتب از گزارش هم بیشتر است. مثلا اگر گزارش داده شود كه فلان قدر انسان در زیمبابوه به فقر دچار هستند این گزارش بر عموم مخاطبان تاثیر خیلی زیادی باقی نخواهد گذاشت اما اگر شما این مساله را به صورت تصویری ببینید، قطعا تاثیرش بسیار بیشتر میشود. شما اگر فیلم زندگی هلن كلر را هم دیده باشید، متوجه میشوید كه آموزش به این كودك نابینا و ناشنوا نیز از طریق عناصر روایی انجام میشد. در ضمن فراموش نكنید كه بسیاری از داستانهای كوتاه مشهور دنیا دارای ریشه شفاهی هستند و از طریق سینه به سینه انتقال پیدا میكنند. به عنوان مثال تعداد این داستانها در انگلستان آنقدر زیاد بود كه فردی به نام جفری چاسر آنها را در قرن چهاردهم در مجموعهای تحت عنوان قصهها یا افسانههای كانتربوری گردآوری كرد یا برادران گریم نیز در قرن نوزدهم تعداد زیادی از داستانهای فولكلور آلمان را جمعآوری كردند؛ همین گونه جووانی بوكاچیو ایتالیایی نیز مجموعهای از قصههای كوتاه را در مجموعهای تحت عنوان دكامرون در قرن چهاردهم تالیف كرد.
شما در ابتدای این گفتوگو به محدودیت گستره زبان فارسی به عنوان یكی از موانع اصلی در مهجور ماندن داستانهای كوتاه ایرانی در سطح جهانی اشاره كردید اما دیدگاه دیگری نیز وجود دارد كه اگر رمان و داستانهای كوتاهی در هر گوشهای از جهان نوشته شوند كه هم به لحاظ تكنیكی و هم به لحاظ اندیشههای مستتر در آنها، جایگاه بالایی داشته باشند حتما به زبانهای مختلف ترجمه میشوند و به دست مخاطبان جدی ادبیات خواهند رسید و در اینجا دیگر مساله زبان و مهجوری نمیتواند مساله اصلی تلقی شوند. پس شاید از منظری دیگر به این نتیجه برسیم كه جریان مسلط داستاننویسی ایرانی هنوز به آن مرحله بلوغ خود نرسیده باشد.
من به این نكته اشاره كردم كه با وجود نكات مثبتی كه در بسیاری از داستانهای كوتاه ایرانی ملاحظه میكنم، چشمم را روی ضعفهای بنیادی آنها نمیبندم و اتفاقا به برخی از این مشكلات هم اشاره كردم. در اینجا هم میخواهم به این نكته اشاره كنم كه یكی دیگر از اشكالات مهم ادبیات داستانی امروز ایران در تلقی نادرستی است كه درباره مفاهیمی مانند ادبیات مدرن و فردیت در میان برخی نویسندگان جوان وجود دارد. امروزه برای بسیاری از این نویسندگان ما این دیدگاه جا افتاده است كه در ادبیات مدرن دیگر نویسنده نباید با جهان اطراف خودش كاری داشته باشد و در عین حال از مفهوم فردیت، پیگیری منافع و خواستههای شخصی بدون توجه به منافع دیگران را برداشت میكنند و چون این رویكرد جا افتاده است كه ادبیات به صورت عام و رمان به صورت خاص بر محور فردیت میچرخد، در نتیجه بسیاری از نویسندگان ما این تلقی از فردیت را در آثار خودشان انعكاس میدهند. در صورتی كه باید توجه داشت كه فردیت الزاما به مفهوم فردگرایی نیست و این تلقیای كه از فردیت وجود دارد، در واقع بیشتر با مفهوم فردگرایی ملازمه دارد. فردیت به این معناست كه هر انسانی (اعم از مرد، زن و كودك) در جامعه چه درعرصه تولید و چه در عرصه مبادلات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اجتماع، جایگاه خاص خودش را دارد كه تحت هیچ عنوان و مفهومی نباید این حقوق انسانی نادیده گرفته شوند. بنابراین میتوان گفت كه مفهوم فردیت بیش از همه با رویكرد اومانیستی ملازمه دارد. پس اگر ما در نگارش رمان یا داستان كوتاه با این استدلال كه چون محور رمان باید بر اساس فردیت (یا فردگرایی به مفهوم دقیقتر) استوارباشد، باید خود را از جامعه منفك كنیم. در واقع چیزی بر جهان نیفزودهایم چراكه اگر شما به آثار بهترین نویسندگان غربی هم نگاه كنید، متوجه میشوید كه عرصه و زمینه اصلی داستانهایشان واقعا اجتماع است اما نه الزاما به مفهوم كلیشهای آن یا اینكه حتما اموری از زندگی روزمره را به نمایش بگذارند. چون امروزه شما میتوانید در داستانهایتان با چهار، پنج ویژگی یك فضا یا اجتماعی را ترسیم كنید، مثلا موضوعی مانند ستم بر زنان، نژادها و اقوام مختلف را میشود با یكی دو مختصات به تصویر كشید و ضرورتی ندارد كه برای به تصویر كشیدن آنها به شرح بالزاكی موضوع یا نقالی روی بیاورید. مثلا شما اگر به رمانها و داستانهای كوتاه نویسندگان منطقه امریكای لاتین بنگرید، متوجه میشوید كه در زمینه اصلی این داستانها تمامی باورها، اعتقادات، آداب و رسوم و روابط انسانیشان به خوبی منعكس است و این مساله را شما با خواندن آثاری از آستوریاس، فوئنتس، یوسا و دیگران میتوانید به خوبی ملاحظه كنید. با نگاهی به بیشتر داستانهای دنیای انگلیسیزبان و آثار نویسندگانی چون جویس كرول اوتس، آلیس مونرو و جان بارت نیز همین مساله را میتوانید ملاحظه كنید. به هرحال فراموش نباید كرد كه انسانها در درجه نخست در روابطی كه با یكدیگر دارند، ساخته میشوند نه در محیط این شهر یا آن شهر و میتوان گفت كه این مناسبات اجتماعی است كه من انسان را شكل میدهد؛ اینكه چگونه بیندیشد و... و اگر امروزه این مناسبات به شیوه نوین خود (نه الزاما به سبك دیكنز، بالزاك و زولا) در داستانها بازتاب پیدا نكنند، مسلما دیگر آن رمانها و داستانهای كوتاه جانی نمیگیرند و به اموری انتزاعی تبدیل میشوند. ببینید اگر من بخواهم یك تعریف دقیقی از رمان برای شما ارایه دهم، باید بگویم كه رمان چیزی نیست جز برخورد شخصیتهای متعدد با رویدادهای گوناگون در مكانها و زمانهای متعدد كه تمامی این تلاقیگاهها بتوانند برای مخاطبان پرسشی را ایجاد كنند و چنین ژانری نمیتواند امری انتزاعی و بیبو و خاصیت باشد چنان كه برخی فرمالیستهای افراطی تبیین میكنند.
حالا پرسش من از شما این است كه رمانهای ایرانی تا چه اندازه توانستهاند دنیای اطراف خود و مناسبات اجتماعی را در خود منعكس و پرسشهای اجتماعی، فلسفی و هستیشناسانه را مطرح كنند؟
البته برخی رمانهای ما تا اندازهای توانستهاند چنین دستاوردهایی داشته باشند ولی مشكل بسیاری از آنها این بود كه نویسندگان آن رمانها در پرداخت داستانی كارهایشان از تكنیكهای داستاننویسی روز به ندرت استفاده كردند. ببینید به عنوان مثال یكی از وجوه مدرنیستی آثار داستانی در مساله دروننگری نهفته است؛ اینكه ما درون شخصیتهای داستانمان را به تمام معنا بشكافیم. اما بیشتر داستاننویسان ما از این امر غافل شدند و بیشتر به امور بیرونی و سطحی توجه نشان دادند. میتوانم بگویم كه ما بیش از حد معمول با امور بیرونی و حتی با فرم بازی كردیم و حتی این مساله را هم كنار گذاشتیم و به بازیهای زبانی توجه نشان دادیم. ببینید اگر در یك اثر داستانی از بازیهای زبانی در حد معقولی استفاده شوند و به خصوص به شكلهایی چون استعاره یا مجاز مرسل و نماد (سمبل) در داستانها به كار روند یا به صورت جملات كوتاه و گذری در رمانها استفاده شوند نهتنها اشكالی ندارند، بلكه میتوانند به جذابیت اثر بیفزایند و اصولا نویسندگان میتوانند به عنوان یك استراتژی و راهبرد از این بازیهای زبانی استفاده كنند ولی اگر این بازیهای زبانی به هدف اصلی نویسنده مبدل شود، آنجاست كه میتوان به صورت جدی با این رویه مخالفت كرد. مثلا كافكا در زمره نویسندگانی بود كه در میانه داستانهایی مانند «مسخ»، «قصر» و «محاكمه» به صورت موقت گره داستانی را كنار میگذارد و از بازیهای زبانی در سطوح عالی، دانی و متوسط به خوبی استفاده میكند ولی این استراتژی همچنان كه گفتم، به صورت موقت و كوتاهمدت اتفاق میافتد و پس از مدتی او دوباره به سمت گره داستانیاش كشیده میشود تا خواننده را به پای متن بنشاند. اما درمورد داستانهای ایرانی ما در بسیاری از مواقع میبینیم كه قصه اصلی داستان بدون دلیل موجهی در میانه كار رها میشود و دیگر به صورت تام از بازیهای فرمی و زبانی استفاده میشود در صورتی كه فرهیختهترین خوانندگان و جدیترین منتقدین هنری بارها ابراز كردهاند كه ما در یك اثر داستانی در درجه اول به دنبال قصه میگردیم. یعنی ما در یك رمان اول باید قصهای داشته باشیم آنگاه در اطراف آن میتوانیم انواع و اقسام استراتژیها را به كار ببریم و موقتا گره داستانیمان را كنار بگذاریم یا اینكه مانند داستایوفسكی در رمان «برادران كارامازوف» یا شكسپیر در نمایشنامه «مكبث» به شخصیتپردازی توجه كنیم و شخصیتهای نمادین را به وجود آوریم.
انتظاری كه پس از مرگ هم ادامه دارد
فتحالله بینیاز همواره اصرار زیادی داشت كه آثارش بدون سانسور و حذف منتشر شوند و به سبب همین مقاومت، معمولا همیشه تعدادی از كتابهایش در انتظار دریافت مجوز بودند. حتی بعد از درگذشتش نیز تعدادی از آثار او در انتظار انتشار ماندند و اینچنین است كه هنوز تعدادی از آثار این نویسنده و منتقد ادبی منتشر نشدهاند.
مجموعه داستان «خواهرم منیژه»، رمانهای «خیبر غریب»، «او را زنده بردم تا به گور» و «آفتابگردانهای پژمرده» كتابهای این نویسنده هستند كه هنوز منتشر نشدهاند. البته رمان «آفتابگردانهای پژمرده» او در روزهای قبل از درگذشتش به صورت بسیار محدودی چاپ شد و با امضای خودش به تعدادی از دوستانش اهدا شد.
علیرضا زرگر، دبیر جایزه مهرگان ادب روز ١٢ مهرماه در دومین سالروز درگذشت بینیاز اعلام كرد كه ۱۹ اثر از آثار این نویسنده آماده چاپ است كه شامل ۱۴ رمان و پنج مجموعه داستان میشود. در صورت انتشار، حقوق مادی و معنوی همه این آثار از سوی خانواده این نویسنده برای توسعه ادبیات به بنیاد مهرگان سپرده شده است.
۵۰۰ مقاله، نقد و مرور كتاب، ۱۵۰ جلسه سخنرانی و نقد و بررسی ادبیات داستانی معاصر، چند ده مصاحبه و گفتوگو درباره مسائل ادبیات، ۲۲ رمان و مجموعه داستان، هشت كتاب مرجع درباره نقد و نظریههای ادبی و آثار چاپنشده دیگر حاصل ۶۷ سال عمر فتحالله بینیاز است.
منبع: روزنامه اعتماد