تبیان، دستیار زندگی
یك سؤال بزرگ و جدى، همیشه پیشِ روى صاحبدلان بوده است، و آن این كه: «من كیستم، كجایم و به كجا مى‏روم؟» و تو، اگر صاحبدلى؛ اگر به ژرفاى حیات و هستى اندیشیده‏اى؛ و اگر از «سطح‏»، به «عمق‏»، راه برده‏اى؛ حتما به این ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من كیستم، كجایم و به كجا مى‏روم؟


یك سؤال بزرگ و جدى، همیشه پیشِ روى صاحبدلان بوده است، و آن این كه:

«من كیستم، كجایم و به كجا مى‏روم؟»

و تو، اگر صاحبدلى؛

اگر به ژرفاى حیات و هستى اندیشیده‏اى؛

و اگر از «سطح‏»، به «عمق‏»، راه برده‏اى؛

حتما به این «سؤال بزرگ‏» هم فكر كرده‏اى؛

زندگى یك «راه‏» است، و ... هر راه، مقصدى دارد كه باید به آن رسید.

هیچ اندیشیده‏اى كه در پرواز به سوى «هدف خلقت‏»، چه عاملى به تو نیرو مى‏بخشد و با كدام بال مى‏توانى به سوى آن «افق روشن‏» پرواز كنى؟ و چه چیزى بال پروازت را مى‏شكند؟...

اگر «موانع‏» را نشناسى، چگونه مى‏توانى از آنها عبور كنى؟

اگر «استعداد» و «توان‏» خویش را محاسبه نكنى، با كدام طرح و برنامه ‏در «راه معنى‏» گام خواهى نهاد؟

وقتى آب بركه‏اى، غیر از چهره آشكارش، عمقى هم دارد؛وقتى سطح زمین، غیر از این پوسته، ژرفاى ناپیدایى هم دارد؛

و ... وقتى گستره خاك و پهنه محیط، تنها همین «پیرامون‏» ما نیست، بلكه افق‌هاى دور دست‏ترى هم دارد كه با این چشم، دیدنى نیست، چرا در «مجموعه هستى‏» و «كل آفرینش‏»، چنین نباشد؟

برخى رفتارها، حركت تو را شتاب مى‏بخشد، و برخى خصلت‌ها مانع ‏حركت مى‏شود.

از «خداجویى‏» تا «خودخواهى‏» فاصله زیادى است.

انسان نیز در این میانه، در گرو یك «انتخاب‏» به این یا آن مى‏رسد و از لذت آن یا رنج این، برخوردار مى‏شود.

در یكى «طراوت روح‏» است، در دیگرى «افسردگى جان‏»!

اصلا بیا قدمى در دنیاى؛ تو در توى دل و جهان شگفت روح و روان ‏بزنیم. «نفس‏» هزار چهره، چه دام‌هایى كه پیش پاى ما نگسترده است و ابلیس وسوسه‏گر چه نقشه‏ها كه برایمان نكشیده است.

مى‏دانى «نفس اماره‏» چیست؟

همان كه سر دو راهى «دل‏» و «دین‏»، وسوسه مى‏كند تا خواسته دلت را بر فرموده دین ترجیح دهى؛

زندگى بدون اعتقاد به خدا و معاد، جهنمى است كه انسان در آن‏ مى‏سوزد و زندانى است كه انسان، گرفتار عذاب پیوسته است، و مرگى است ‏به نام زندگى.

همان كه به «خوشى امروز» فرا مى‏خواند و ... «فرداى نیامده‏» را از ذهنت‏ بیرون مى‏كند و اگر بتواند، تو را پاى دیوار «حاشا» مى‏نشاند و به‏ كامت زهرابه «تردید» مى‏ریزد!

آیا نمى‏خواهى «هجرتى در درون‏» داشته باشى؟

براى «سیر آفاق و انفس‏»، گامى دیگر و عصایى دیگر و تن‏پوشى دیگر لازم است.

... آیا مهیایى؟

زیستن در دامن رنج‌ها و پذیرفتن محدودیت‌ها، براى رسیدن به‏ آسایش و برخوردارى است.

رنج دنیا، راحت آخرت را در پى دارد؛

و ... محدودیت دنیوى، نعمت و رفاه آخرت را. ولى براى آنان كه آن‏ «مرحله‏» را باور داشته باشند و آگاهانه و انتخابگرانه، «نقد دنیا» را فداى‏ «آخرت‏» كنند.

وگرنه، كم نیستند كسانى كه رنج دو جهان و عذاب دو سرا را خواهند داشت و محرومیت هر دو مرحله را خواهند چشید: «خسر الدنیا و الآخرة‏».

براى زیستن در دامن رنج‌ها و تحمل ابتلائات، باید منطق داشت. قیچى كردن باور از آخرت، مشكلى را حل نمى‏كند و بحران اندیشه را افزون‌تر مى‏سازد.

این زندگى به جایى بند نیست،

گاهى مثل شكستن ساقه‏اى در طوفان، غرق شدن قایقى در دریاى ‏مواج، مرگ راه گم كرده‏اى در كویر خشك، پژمردن گلى در دست‌هاى یك‏ كودك، سوختن و دود شدن مشتى زباله، تركیدن یك حباب بر روى آب‏ است. گاهى ورق كتاب زندگى، به تعبیر «صائب تبریزى‏»، «به نسیم مژه بر هم زدنى‏» نابود است.

براى زیستن در دامن رنج ها و تحمل ابتلائات، باید منطق داشت. قیچى كردن باور از آخرت، مشكلى را حل نمى‏كند و بحران اندیشه را افزون تر مى‏سازد.

آن كه زندگى را، نوعى جان ‏كندن تدریجى مى‏داند، اگر خدا را در زندگى ‏و عقیده به معاد را براى پس از زندگى نداشته باشد، راست مى‏گوید.

زندگى بدون اعتقاد به خدا و معاد، جهنمى است كه انسان در آن‏ مى‏سوزد و زندانى است كه انسان، گرفتار عذاب پیوسته است، و مرگى است ‏به نام زندگى.

ولى همه اینگونه نمى‏بینند و نمى‏شناسند.

اقبال لاهورى مى‏گوید:

مذهب زنده‏دلان، خواب پریشانى نیست از همین خاك، جهان دگرى ساختن است

تنها «آخرت‌گرایى‏» است كه به «حس خلود» كه در نهاد و عمق فطرت ‏ماست پاسخ مى‏دهد و معماى حیات و «راز بقا» را براى ما كشف مى‏كند.

نقداندیشان مادی¬‏گرا و دنیاباور، از حل این معما عاجزند و از «وسعت‏ وجود» و «عمق هستى‏» بى خبرند.

وقتى آب بركه‏اى، غیر از چهره آشكارش، عمقى هم دارد؛

وقتى سطح زمین، غیر از این پوسته، ژرفاى ناپیدایى هم دارد؛

و ... وقتى گستره خاك و پهنه محیط، تنها همین «پیرامون‏» ما نیست، بلكه افق‌هاى دور دست‏ترى هم دارد كه با این چشم، دیدنى نیست، چرا در «مجموعه هستى‏» و «كل آفرینش‏»، چنین نباشد؟

ما هم «جهان غیب‏» داریم، هم «غیب جهان‏».

هستى، تنها همین نیست كه به چشم مى‏بینیم و با حس، درك ‏مى‏كنیم. آنچه را هم كه مى‏بینیم و حس مى‏كنیم، همه حقیقت اشیاء نیست. در وراى این «عالم محسوس‏»، عوالمى وجود دارد، نامرئى و نامحسوس، كه همان غیب جهان است. و در عمق این «جهان فیزیكى‏» هم، حقیقت نابى هست، فراتر از ماده، كه «متافیزیك‏» نام دارد و «جهان ‏غیب‏»!

آن «نادیدنى‏»‌ها را با چشم و نگاهى دیگر باید دید، با «چشم دل‏».

و آن «ناشنیدنى‏»ها را نیز باید با «گوش جان‏» شنید.

رسولان الهى، كه پیام آورانى از آن جهان‏اند، آمده‏اند تا چشم و گوش ‏بشر را به همین حقایق بگشایند. آمده‏اند تا به «دید» انسان، هم «وسعت‏»ببخشند، هم «دقت‏»، هم «عمق‏».

فقط پیش پاى خود را نبینیم، كه آفاق گسترده‏ترى هم هست.

فقط سطح و ظاهر را نشناسیم، كه عمق و ژرفایى هم هست.

"ناهید صادقی"

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.