یاد بگیر پرواز با بالهای شکسته را
خرده نوشته هایی برای زندگی ؛ زندگی کن برای همه ی کسانی که دوستت دارند، این قانون نانوشته ی باران است.
همه چیز رو به راه است. هر روز آفتاب در چشم های شهر طلوع می کند، گاهی نم نمک باران می بارد. هر روز زندگی و مرگ جریان دارد، اما تنها گاهی عشق می وزد، تنها گاهی... بگذار خیس بهانه شود چشمانت.
بگذار باد وحشی، پنجره های باران نخورده ات را کمی بترساند. بگذار جاده ها به هم نرسند، چراغ ها خاموش شوند، صداها گنگ باشند. این اتفاقات کوچک، پدیده ی بزرگ زندگی را در هم نمی ریزد.
زندگی کن برای همه ی کسانی که دوستت دارند، این قانون نانوشته ی باران است و گاهی فقط نخی از باران، می تواند تو را به زندگی برگرداند. فکرهایت را در پاکت های کوچکی قرار بده، سپس با اولین باران، آنها را در صندوق پست بینداز و آدرس همیشگی خدا را، پشت همه ی پاکت ها یادداشت کن.
یاد بگیر پرواز با بال های شکسته را، این نبوغی است که تنها بعضی از پرندگان دارند. خودت خوب می دانی، که هر جوجه پرنده ای پرواز را به ارث برده، اما طوفان که از راه برسد، تازه می توانی پرنده ی واقعی را بشناسی.
بادبادک نباش که با اندک نسیمی آشفته شوی و با طوفانی غرق. بادبادک، انسانی است بی هدف که با اولین باد ناموافق، از خدا مأیوس می شود.
کمی صبر کن، آهسته نفس بکش، بگذار باد ملایم صورتت را ببوسد؛ این می تواند آشتی دوباره ی تو با زندگی باشد. بعضی وقتها باران پاییزی می تواند پنجره هایی را که مدتهاست ندیده ای، نشانت بدهد.
همه چیز رو به راه است تا خدا هست...
شهر من هنوز سیاوش دارد
جنگهای بسیاری را دنیای پیر تجربه کرده است؛ گاهی شکست و گاهی پیروزی. بهانه های جنگ های واهی، تنها یک چیز است؛ «صلح». اسطوره ها، همیشه از لابه لای خون و مرگ سر برمی آورند و برای تاریخ جاودانه می شوند.پدیده عجیبی است نبرد با غول های افسانهای داستان های واقعی؛ پیکار با سپاه پرندگان شوم سرنوشت، جنگیدن با دستهای زمخت زندگی، زورآزمایی با سربازان تنومند وسوسه و به خاک مالیدن پوزهی سگ وحشی هوس.
کار سختی است زندگی در خیابان های شهر، هنگامی که مجبور باشی برای هر نفس، با دیوهای واقعی و حقیقی روبه رو شوی و از میان آتش مهلکه، سیاوش شوی و شاهنامه ات را روسفید کنی.