تبیان، دستیار زندگی
ته این جانب محمد یزدى به سال 1310 شمسى در اصفهان و در یك خانواده علمى و مذهبى به دنیا آمدم. پدرم شیخ على فرزند شیخ محمد على است كه حدود یك صد سال پیش - در زمانى كه اصفهان حوزه علمیّه معروفى تحت ریاست آقا نجفى داشت - در زما...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حضرت آیت اللّه آقاى حاج شیخ محمد یزدی دامت برکاته

این جانب محمد یزدى به سال 1310 شمسى در اصفهان و در یك خانواده علمى و مذهبى به دنیا آمدم. پدرم شیخ على فرزند شیخ محمد على است كه حدود یك صد سال پیش - در زمانى كه اصفهان حوزه علمیّه معروفى تحت ریاست آقا نجفى داشت - در زمان حاكمیّت ظلّ السّلطان و پسر ناصر الدّین شاه، از یزد به اصفهان آمد و در زمان كوتاهى به درجات بالاى علمى رسید و از سوى آن عالم بزرگ، مأمور بحث و مناظره با كشیش‏هاى ارامنه جُلفاى اصفهان شد كه اسناد و مدارك آن و حتى عهدین قدیمى عربى كه در اختیار داشته، همراه تعدادى از كتاب‏هاى علمى
دیگر به شكل وقف اولاد، هنوز در كتاب‏خانه ما وجود دارد كه تفاوت‏هایى با عهدین چاپ‏هاى بعد دارد. پس از آن مباحثات و پیروزى‏ها به نام شیخ یزدى معروف شد و در محلّه سیّد احمدیان آن روز كه در شمال شرقى شهر اصفهان واقع بود و تا محلّه جهانباره گسترش داشت، به امامت جماعت منصوب شد. از نوشته‏ها و كتاب‏هاى وى معلوم مى‏شود كه تا سطح رسائل و مكاسب درس مى‏گفته است كه حواشى فقهى و اصولى ایشان به‏خطّ خودشان موجود است و اخیراً مورد بررسى قرار گرفته، قرار است چاپ شود.
گفتنى است شرح حال ایشان در كتاب طبقات اعلام‏الشیعه، قرن چهاردهم، با شماره 1954 و در كتاب تذكرة القبور (دانشمندان و بزرگان اصفهان) نیز و در كتاب مكارم‏الآثار، صفحه 2053، قرن سیزدهم و چهاردهم، نیز آمده است.
شیخ محمد على یزدى، دو پسر و یك دختر داشت كه نام پسران او على و محمد بود. از على (پدر من) چهار پسر و سه دختر و از محمد از دو همسر، شش پسر و شش دختر وجود آمدند. این دو برادر هر دو اهل علم و داراى مراتب و درجاتى بوده‏اند، امّا در دوران رضاخان تنها به یكى از آنان كه محمد و پسر بزرگ بود، اجازه پوشیدن لباس روحانیّت به صورت رسمى داده شد؛ ولى هر دو آنان هیچ‏گاه لباس دیگرى نپوشیدند و ا ز سلك روحانیّت خارج نشدند.
هم اكنون از فرزندانِ محمد دو نفر روحانى هستند كه یكى در اصفهان و دیگرى در قم مى باشند و از فرزندانِ على تنها این جانب روحانى مى باشم.
مادرم از یك خانواده متدیّن - و تا اندازه‏اى متمّكن زمان خودشان - بوده است و به سبب شهرت شیخ یزدى و امامت او، این وصلت انجام شده است. از سبك و سیاق عقد نامه معلوم مى‏شود كه مربوط به هشتاد - نود سال پیش است.
دوران كودكى
را در اصفهان و در همان محلّه گذراندم. خواندن و نوشتن را در مكتب خانه‏هاى آن زمان كه در مسجد محل بود،آغاز كردم. هر دانش‏آموز فرش و یك ورقه فلزى به همراه داشت كه با قلم نى و دوات روى آن مشق مى‏نوشت و پس از نگاه كردن معلّم آن را مى‏شست و دوباره روى آن مشق مى‏نوشت. یكى از كارهاى اصلى معلّم، تراشیدن قلم نى و نوشتن سرمشق روى آن صفحه حلبى بود. پس از مكتب براى خواندن كلاس چهارم نظام آموزشى آن زمان به اوّلین مدرسه‏اى كه در اصفهان به سبك جدید تأسیس شده بود و داراى میز، صندلى، تخته سیاه و گچ بود و به وسیله یكى از روحانیون - كه دوست پدرم بود - اداره مى‏شد، رفتم. این مدرسه در محلّه جهانباره بود و فاصله زیادى با منزل ما داشت. شش كلاس آن نظام را گذراندم. شرایط امنیّتى آن زمان به گونه‏اى بود كه خانه و مدرسه هر چه دورتر از راه‏هاى اصلى بود، امنیّت بیش‏ترى داشت.ت
ولد و دوران كودكىدوران تحصیل
دوستان و معاشران
عوامل مؤثّر بر شكل گیرى شخصیّت علمى
فعّالیّت هاى علمى فعّالیّت‏ها و مبارزات سیاسى و اجتماعى
الف) پیش از انقلاب



ب) بعد از پیروزى انقلاب اسلامى

مسئولیّت‏هاى پس از انقلابخاطرات مهمّ پس از انقلابحضور در دفاع ‏مقدّس
تحصیلات طلبگى را نزد پدرم شروع كردم. مقدّمات را بیش‏تر از ایشان آموختم و بعد در مدرسه كاسه‏گران، جدّه بزرگ و ملّاعبد اللّه سطح را تمام كردم. در محضر اساتید معروف وقت آقایان نجف‏آبادى، فقیه، ادیب، طباطبائى و ... تحصیل كردم. از آن پس به قم آمدم و اواخر سطح را در قم از محضر مرحوم آیةاللّه لاكانى، حاج آقا حسین بُدلا و مرحوم زاهدى فراگرفتم. كفایه را از محضر آیةاللّه حاج شیخ مرتضى حائرى و آیةاللّه مرعشى، رسائل را از محضر آیةاللّه سلطانى و تفسیر را از محضر علّامه طباطبائى آموختم و بعد از آن در درس خارج آیات عظام بروجردى، اراكى، آملى، شاهروردى و حضرت امام(ره) شركت كردم.
تقریرات درس مرحوم آیةاللّه بروجردى را از لباس مصلّى تا آخر و بخشى از باب قضا را كه در سال پایان عمرشان بیان كردند، نوشته‏ام. تقریرات دوره اصول امام را نیز نوشته‏ام. از مرحوم آیةاللّه اراكى نیز تقریرات بحث قاعده لاضرر را نگاشتم.
دوستان و هم بحثان و معاشران فراوانى در اصفهان و قم داشتم كه نام برخى از آنان را نمى‏دانم. از اصفهانى‏ها آقایان فقیه ایمانى، مدنى، اخوانِ ابطحى، سیّد محمد على و محمدباقر مجلسى كه از فضلا هستند. در قم نیز آیةاللّه محمدى گیلانى، شیخ حسین مظاهرى، شیخ محمد تقى مصباح یزدى، سیّد على اكبر موسوى و حاج شیخ مرتضى تهرانى (انصارى) كه در حال حاضر امام جماعت یكى از مساجد تهران است و ... .
وضعیّت خانوادگى و به خصوص اصرار و علاقه‏مندى پدرم به تحصیلات حوزوى موجب شد كه بنده نیز به حوزه علاقه‏مند شوم. از این‏رو، من هم مانند طلاّبى كه از روستاهاى اصفهان به حوزه مى‏آمدند، عصر جمعه به مدرسه مى‏آمدم و عصر پنج شنبه به منزل مى رفتم. بسیارى از روزها پدرم به خصوص در مدرسه ملّاعبداللّه كه او در درس خارج آن‏جا شركت مى‏كرد با بعضى دوستانشان در مدرسه مباحثه داشت ناهار را در مدرسه مى‏ماند. من هم حجره‏اى داشتم و طلبه تمام وقت بودم. خاطرات فراوانى از آن زمان‏ها دارم. بعد از آن در حوزه قم و جوّ حاكم بر آن و به خصوص جریان‏هاى سیاسى و نقش مراجع و فدائیان اسلام در این حوادث و نهضت ملّى شدن صنعت نفت و كودتاى 28 مرداد و مسائل دیگر موجب علاقه و اشتیاق من به پى گیرى مسائل سیاسى گردید. نقش اساتید اخلاق ودرس‏هاى اخلاقى كه در شب‏هاى جمعه در حوزه معمول بود،تأثیر فراوانى درشكل گیرى شخصیّت ما داشت؛ به‏خصوص بحث اخلاق مرحوم فرید اراكى - از عالمان هم دوره امام راحل - بسیار مورد استفاده ما قرار گرفت.
اوّلین اثر قلمى من مقالاتى كه بود كه در مجلّه حكمت، تحت عنوان «انسان‏شناسى» چاپ و منتشر شد و در همان وقت كتاب فیلسوف نماها تألیف آیةاللّه مكارم نیز چاپ شد. بعد از آن، جزوه‏هایى به نام بشر و خدا شناسى، گمشده شما، پاسخ تهمت‏هاى مردوخ، حسین بن على را بهتر بشناسیم، فقه القرآن، أُسس‏الایمان فى القرآن، نبذٌ من المعارف، شرح قانون اساسى و نیز چند جزوه كوچك دیگر به وسیله انتشارات جامعه مدرّسین در یك مجلّد چاپ و منتشر شد - از دیگر آثار این جانب است. سلسله مقالاتى تحت عنوان «در قانون‏اساسى» نیز نوشته‏ام كه در مجلّه نورعلم چاپ شده است. هم‏چنین مقالات دیگرى نوشته‏ام كه در جراید دیگر به چاپ رسید و نیز چند رساله كوچك مثل تفسیر سوره حمد، الولادة الاصطناعیّة للانسان، حكم التماثیل، من‏الذى بیده سهم الامام؟ رسالة فى‏القسامه را نوشتم.
تعدادى آثار خطّى هم دارم كه قسمتى از آن‏ها تنظیم و مرتّب شده است.
در اصفهان و قم همیشه آن‏چه را تحصیل كرده بودم در سطح پایین‏تر تدریس مى‏كردم و این از مزایاى حوزه‏هاى علمیّه است. تلخیص منظومه سبزوارى، ارث لمعه و بحث قضا را نیزنوشته‏ام.
الف) پیش از انقلاب1. در این بخش كار مهم و قابل ذكرى نداشته‏ام؛ امّا در شهرهاى مختلف سخن‏رانى داشته‏ام؛ به خصوص براساس طرح خاصّ حضرت امام راحل كه قرار شده بود عصرهاى جمعه كه در بیش‏تر شهرها، جوانان به سینما مى‏روند و فیلم‏هاى زشت و مبتذل تماشا مى‏كنند، جلساتى از سوى علما برقرار شود؛ از قم نیز قرار شد كسانى در این جلسات شركت كنند و آن‏ها را اداره كنند. جمعى از طلّاب و شاگردان امام در این جلسه شركت داشتند. من نیز چندین سفر داشتم كه سفر به اهواز و ساوه از آن جمله‏اند و در آن شهرها، ضمن اداره آن جلسات با علماى محترم شهر تماس مى‏گرفتم و مسائل مبارزاتى را بر حسب روحیّه و حالات آنان، براى‏شان مطرح مى‏كردم.
یكى از این جلسات، جلسه معروف مسجد امام قم بود كه هر یك از آقایان دَه‏شب آن را اداره مى‏كرد و با آن كه براى من بسیار مشكل بود؛ چون در قم منبر نرفته بودم؛ ولى چون مرحوم اشراقى(داماد امام) و حاج آقا مصطفى(پسر امام) منبر مرا در محلّات با عنوان «آخوندها چه مى‏گویند؟» دیده بودند، جریان را به اطلاع امام رساندند، سرانجام به من تكلیف شد كه به جاى ده شب، بیست شب منبر بروم. عنوان بحث‏هاى من «انقلاب‏هاى تاریك و روشن» بود. خاطرات جالبى از آن جلسات دارم كه فرصت نوشتن نیست. یك شب هم حضرت امام در بحث شركت كرد و از اوّل تا آخر منبر هم حضور داشت.

ارتباط من با حضرت امام(ره) از شركت در بحث اصول ایشان در مسجد سلماسى آغاز شد. پس از پایان درس سؤال‏ها و اشكال‏ها پرسیده مى‏شد و به مسائل مبارزاتى و وظایف افراد در بخش‏هاى مختلف اشاره مى‏شد. این ارتباط میان ما و امام تا پایان عمر معظّمٌ‏له برقرار و رو به افزایش وگسترش بود و همیشه محبّت‏هاى خاصّ امام را به دنبال داشت.
این جانب معتقد بودم كه باید در منبرها در ایّام تبلیغى محرّم، صفر، فاطمیّه و ماه مبارك رمضان به نام امام(ره) تصریح كرد و مسائل انقلابى را مطرح كرد. از این رو، هرجا كه منبر مى‏رفتم با سخنان تند و تیزم موجب برخورد و دستگیرى و تعطیل‏كردن جلسه مى‏شدم. در كنار اعضاى محترم جامعه مدرّسین با شركت در جلسات و اخذ تصمیمات مقتضى و با صدور اعلامیّه‏ها و اطلاعیه‏ها، همواره در مسیر انقلاب حركت مى‏كردیم. نوشتن كتاب حسین بن على را بهتر بشناسیم، در این بخش قابل اشاره است.
این كتاب بعد از چندین چاپ مختلف، به وسیله ساواك ممنوع و از انتشار آن جلوگیرى شد.
بارها به هنگام سخن‏رانى در قم و شهرستان‏ها دستگیر شدم كه دستگیرىِ بعد از منبر 21 رمضان در مسجد جامع قم و بعد از سخن‏رانى در منزل مرحوم آیةاللّه گلپایگانى در روزى كه شهر در آتش و دود و گاز اشك‏آور بود، قابل اشاره است.بارها در قم، اهواز، چالوس، خمین و كرمانشاه بازداشت شدم و در زندان‏هاى قزل قلعه تهران، كرمانشاه و بوشهر زندانى شدم. در هر یك از این شهرها بیش از چند ماه در زندان بودم. در یك ماه رمضان كه در بوشهر زندانى بودم، موفّق به نوشتن كتاب فقه القرآن شدم.
اوّلین بار به گنكان تبعید شدم، امّا پس از مدّت كوتاهى محل را ترك كردم و بار دیگر دستگیر شدم و به زندان بوشهر اعزام گردیدم. پس از چند ماه، گفتند كه باید بقیّه مدّتِ تبعید را به كنگان بروى. من گفتم: در زندان مى‏مانم، ولى كنكان نمى‏روم؛ محكوم به تبعید هستم؛ نه محكوم به مرگ. سرانجام به بوشهر تبعید شدم و خاطرات فراوانى از این دوران و از روحانى شهید، ابوتراب عاشورى دارم. این شهید بزرگوار نقش بزرگى در مبارزات انقلابى مردم مسلمان بوشهر داشت. هنگام تبعید در بندر لنگه از روحانیونى كه به آن‏جا مى‏آمدند، خواهش مى‏كردیم كه مدّتى بمانند و در این منطقه به تبلیغ بپردازند كه گزارش‏هاى آن در اسناد ساواك، موجود است.
پس از مدّتى به اسلام‏آباد تبعید شدم و در این هنگام بود كه امام در باره پانزدهم شعبان فرمودند: ما امسال عید نداریم و آقایان مطالب را براى مردم بگویند. من نیز در روز پانزدهم شعبان سخن‏رانى كردم و به دنبال آن دستگیر و به زندان كرمانشاه منتقل شدم.
طولانى ترین دوره تبعیدى را در رودآباد سپرى كردم. در این مدّت بارها دور از چشم مأموران به تهران رفتم و طبق شرایط زمان، تبلیغات لازم را انجام مى‏دادم كه سخت‏ترین آن، رویارویى رسمى با كسى بود كه براى شاه دعا مى‏كرد. ما در یكى از مراسم، جلسه او را بر هم زدیم و فرداى آن روز به رشت احضار شدم كه تاریخ و مدّت این زندان‏ها و تبعیدها را به‏طور دقیق نمى‏دانم؛ امّا در پرونده تشكیل شده به وسیله ساواك، قسمت زیادى از آن‏ها وجود دارد كه اسناد آن را خودم ملاحظه كرده‏ام و قسمتى از آن‏ها نزد من موجود است.از دیگر فعّالیّت هاى ما مبارزات مخفى‏یى بود كه به ارتباط با مبارزان اصیل در قم و مبارزان شهرستانى و تشكیل جلسات و گروه‏هاى فرهنگى، سیاسى و نظامى مربوط مى‏شود؛ جلسات فراوانى به‏طور رسمى، نیمه رسمى و خصوصى در مكان‏هاى مختلف - حتى در زیر زمین‏هاى منزل دوستان - تشكیل مى‏شد و نام آن‏را مبارزات زیر زمینى گذاشته بودیم. اعلامیّه‏هاى حضرت امام(ره) را چاپ و تكثیر مى‏كردیم و به شهرستان‏ها ارسال مى كردیم. تعدادى شماره تلفن براى برقرارى ارتباط تلفنى با مبارزان شهرستان‏ها و انتقال مطالب لازم به آنان، اختصاص دادیم. براى انتقال اعلامیّه به شهرها معمولاً از طریق سرویس‏هاى مسافربرى معمولى كه در نیمه‏هاى شب از قم عبور مى‏كردند، استفاده مى‏كردیم. افراد موردنظر، كه برخى بعدها به شهادت رسیدند مى‏آمدند و اعلامیّه‏ها را مى‏گرفتند و با این اتوبوس‏ها در محلّ مورد نظر مى‏رفتند و از طریق گذاردن در مساجد معروف و پر آمد و رفت، آن‏ها را توزیع مى‏كردند.
گروه‏هایى كه با ما در ارتباط بودند، هیچ كدام از دیگرى اطلاع نداشتند. سلاح‏هاى دست‏ساز قم معروف به سه‏راهى به‏وسیله این گروه‏ها ساخته مى‏شد. تعدادى سلاح كمرى و نیمه سنگین نیز به‏وسیله دوستانى كه در هنگام تبعید در اسلام آباد به دیدن من مى‏آمدند، تهیّه شد كه در محلّ ستاد استقبال از امام در قم، قبل از ورود امام به ایران و واژگونى حكومت طاغوت مورد استفاده قرار گرفت. اوّلین كار نظامى كه در قم انجام شد، خلع سلاح یك پاسگاه بود كه آن‏روزها ضربه سنگینى بر پیكر طاغوت بود و در شكستن روحیّه سربازان و حكومت نظامى نقش مهمّى داشت. استفاده از سه راهى‏ها در مبارزه با حكومت نظامى و مقابله مردم با سربازان، فراوان بود و كم كم سلاح سه‏راهى شهرت پیدا كرد.
یكى دیگر از كارهاى قابل ذكر، پناه دادن به سربازانى فرارى بود كه پس از دستور امام راحل و قبل از پیروزى انقلاب، از ارتش طاغوتى گریخته، به مردم مى‏پیوستند. در آن شرایط منزل ما كه حضرت امام پس از مراجعت به ایران و آمدن به قم در آن اقامت گزیدند - پناه‏گاه این افراد بود و با آن‏كه امكانات لازم را نداشت، مركزى براى انقلابیون بود. قسمت بیرونى آن تنها یك اتاق 24 مترى بود و ملاقات‏هاى امام در آن‏جا انجام مى‏شد؛ امّا دیدارهاى عمومى امام در فیضیّه انجام مى‏شد.
به هر حال، سربازان به این منزل مراجعه مى‏كردند و ما گروهى را آماده كرده بودیم تا جایى براى آنان تهیّه كرده، از آنان پذیرایى كنند. مردم نیز لباس و لوازم مورد نیاز را در اختیار آنان قرار مى‏دادند. صدها سرباز به این محل مراجعه مى‏كردند. دریك مرحله یك گروه چهار نفره با یك جیب ارتشى مجهّز به سلاح، بى‏سیم، كیسه خواب و... آمدند و گفتند كه ما فرار كرده‏ایم به ما پناه بدهید. دوستانى كه در این بخش كار مى‏كردند، سخت ترسیده بودند؛ مابلافاصله چهار دست لباس فراهم كردیم و چند نفر از دوستان را آماده كردیم و گفتیم كه اگر راست مى‏گویند، باید همراه شما به خارج شهر بیایند و آن‏جا لباسشان را عوض كنند و تسلیم شوند كه این كار انجام شد و جیپ را همان‏جا گذاشتند و سلاح و وسایل را به ما تحویل دادند. پس از این حادثه فرمانده نظامى شهر به من تلفن كرد و فقط سلاح‏ها را مطالبه كرد و گفت: ما جیب را به شهربانى آورده‏ایم، ولى ما اظهار بى‏اطلاعى كردیم. فردا شب به دیدن آن سربازان رفتم و آنان همواره با ما ارتباط داشتند و دونفرشان در جنگ به شهادت رسیدند.
ب) بعد از پیروزى انقلاب اسلامىاداره ستاد استقبال قم و ترتیب جاى‏گاه براى دیدارهاى امام در فیضیّه، بر عهده ما بود. به دلیل این كه منزل شخصى امام در یخچال قاضى داراى كوچه‏هاى تنگى بود و مناسب ملاقات‏ها نبود، در خیابان ساحلى یك منزل آبرومند و مجهّز با همه وسایل كه متعلّق به یكى از بازاریان بود فراهم شد كه در آن منزل وارد شدند، پس از چند روز اقامت، امام به حاج احمد آقا فرمودند: من این‏جا نمى‏مانم. ما جاهاى مختلفى را كه مناسب رفت و آمد و اجتماعات باشد، دیدیم و سرانجام منزل ما كه در خیابان ساحلى بود و كوچه وسیعى داشت، مورد موافقت قرار گرفت و ما به‏طور موقّت به منزل مرحوم اشراقى (داماد امام) رفتیم.
برخوردهایى با منافقان به وجود آمد. آن‏ها مكانى را تصرّف كرده بودند و سلاح‏هایى را جمع آورى كرده بودند كه پس از یك گفت و گوى تند با سران آنان در قم، آن مكان را از آنان پس گرفتیم. در آن جلسه گفت و گو، مادر حنیف نژاد هم حضور داشت.با تشكیلات خلق مسلمان و شریعتمدارى مبارزه كردیم و بیمارستان و دارالتبلیغ‏[1] را از آنان گرفتیم. كارگردان اصلى را كه شخصى در بیت ایشان بود، دستگیر و زندانى كردیم. آقاى شریعتمدارى به من گفت: من از قم مى‏روم. من گفتم: این‏كار عملى نیست و به هیچ وجه نمى‏گذاریم. گفت: امنیّت من چه مى‏شود؟ گفتم: من شخصاً تأمین مى‏كنم. در پایان گفت: درباره تمام متعلّقات من از بیمارستان، دارالتبلیغ و... هر چه شما تصمیم گرفتى، من قبول دارم.
1. ریاست دادگاه انقلاب اسلامى قم.
2. ریاست دفتر امام.
گفتنى است دفتر حضرت امام به صورت شورایى اداره مى‏شد و مرحوم حاج احمد آقا، مرحوم اشراقى و آقایان رسولى محلّاتى، مهندس غرضى و این‏جانب از اعضاى آن بودیم و هر شب جلسه داشتیم.
3. نمایندگى مجلس خبرگان قانون‏اساسى.
4. نمایندگى مجلس شوراى اسلامى در دودوره متوالى؛ دوره اوّل از قم و دوره دوم از تهران.
5. عضویّت در شوراى نگهبان پس از استعفاى آیةاللّه صافى.
6. عضویّت در شوراى بازنگرى قانون‏اساسى در سال 1368 شمسى، با حكم امام راحل(ره).
7. ریاست قوّه قضاییّه پس از رحلت حضرت امام(ره).
8. نمایندگى رؤساى سه قوّه در هیئت سه نفره حلّ اختلاف بین مرحوم رجایى و بنى‏صدر. در این هیئت، حضرت آیةاللّه مهدوى كنى از سوى امام و مرحوم‏اشراقى از سوى بنى صدر منصوب شدند و جلسات و مذاكرات زیادى صورت گرفت كه نوارهاى آن محرمانه بوده، تحویل اداره قوانین مجلس شوراى اسلامى شد.
9. نمایندگى مجلس خبرگان.
الف) در دوره دوم ازحوزه تهران انتخاب شدم و در اجلاس‏ها شركت داشته‏ام.
ب) عضوكمیسیون اصل 110 و 111 بودم و در اجلاس ما قبل اخیر این دوره كه در قم برگزار شد، به عنوان عضو كمیسیون تحقیق نیز انتخاب شدم و بیش‏تر جلسات آن در تهران، در دفتر ما تشكیل مى‏شد كه صورت جلسات آن در اختیار دبیرخانه مجلس خبرگان است.
ج) در كمیسیون 110 و 111 عضو و در كمیسیون تحقیق نایب رئیس‏بودم.
د) در این دوره تصمیمات خوبى گرفته شد كه در صورت جلسات آمده است و چیز مهمّى كه ما یادداشت كنیم،به یاد ندارم.
ه') در این بخش چون مطالب در صورت جلسات محرمانه خبرگان آمده است چیزى قابل ذكر نیست؛ امّا مى‏توان به نطق رئیس محترم مجلس خبرگان، حضرت آیةاللّه مشكینى دراجلاس قم در باره ولایت و نقش مردم و مخالفت‏هاى زیادى كه در نطق‏هاى قبل از دستور نمایندگان آمده است و سرانجام در گزارشى به محضر مقام معظّم رهبرى ارائه شده است و تصریح معظّمٌ‏له به این نكته كه حضور مردم، تجلّى عملى ولایت است، اشاره كرد.
در این باره مطلب فراوان است كه به ذكر یك خاطره بسنده مى‏كنم.
در دومین دوره‏اى كه مقام معظّم رهبرى، حضرت آیةاللّه خامنه‏اى به ریاست جمهورى انتخاب شد، بحث نخست وزیر مطرح شد؛ زیرا نخست وزیر باید به وسیله رئیس جمهور معرّفى شود. من هم به عنوان نایب رئیس مجلس شوراى اسلامى فعّالیّت‏ها وكارهاى مربوط به این موضوع را زیر نظر داشتم، به عنوان مقدّمه قرار شد كه هیئتى مركّب از آیةاللّه مهدوى‏كنى، آیةاللّه جنّتى، حجّةالاسلام و المسلمین ناطق نورى و این جانب خدمت امام شرف‏یاب شده، از ایشان بخواهیم كه رئیس جمهور را كه مایل به معرّفى آقاى موسوى براى نخست وزیرى نبود؛ آزاد بگذارد تا بتواند شخص دیگرى را معرّفى كند؛ زیرا رئیس جمهور تمایل امام به نخست وزیرى آقاى موسوى را مانع شرعى مى‏دانست. پس از شرف‏یابى و صحبت كردن تك تك ما، امام(ره) فرمود: ایشان هر كس را بخواهد، مى‏تواند معرّفى كند، امّا من آقاى موسوى را در این شرایط كشور مقدّم مى‏دانم. وقتى نوبت صحبت به من رسید، چون مى‏خواستم تكرارى صحبت نكنم، گفتم: اگر حضرت امام نسبت به این تمایل اظهارى نداشته باشد، مشكل شرعى رئیس جمهور حل مى‏شود. امام(ره) جمله‏اى گفت كه دیگر هیچ‏كدام از ما سخنى نگفتیم و برخواستیم. معظّمٌ‏له فرمود: در این شرایط سكوت را خیانت به اسلام مى‏دانم. ما پس از یك جلسه كوتاه هم‏آهنگى موضوع را به آیةاللّه خامنه‏اى گفتیم. ایشان با تبسّم و خنده گفت: من راحت شدم. ما و امام از این بحث‏ها و صحنه ها فراوان داشتیم تا سرانجام زمان معرّفى فرا رسید. روزى كه مى‏بایست ایشان به مجلس معرّفى مى‏شد، هنوز رئیس جمهور چیزى ننوشته بود. من به عنوان مسئول، پس از حضور ایشان در مجلس از ایشان خواستم تا چیزى بنویسد كه در پرونده گذارده شود، ایشان در یك جمله‏بسیار كوتاه - كه در پرونده موجود است - موافقت خود را با معرّفى آقاى موسوى اعلام كرد.
در این بخش هم خاطراتى است كه ارزش نوشتن ندارد. من هم مثل اكثر افراد، بارها به جبهه رفتم و در شرایط مختلف براى بازدید، سخن‏رانى و حضور در قسمت‏هاى ستادى یا خطّ مقدّم به خصوص در آستانه اعزام و آماده شدن نیروها، قبل از فتح خرّم‏شهر و بعد از آن و قبل از فتح فاو و بعد از آن درجبهه حضور یافته‏ام. كارهاى معجزه‏آساى فرزندان انقلاب و جنگ به خصوص پس از به كارگیرى سلاح‏هاى شیمایى خاطراتى است كه باید آن‏هارا از زبان رزمندگان و نظامیان شنید.
1. دارالتبلیغ یك مركز فرهنگى مربوط به شریعتمدارى بود كه اكنون مركز دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیّه قم است.