تبیان، دستیار زندگی
ته این جانب در سال 1312 شمسى در روستاى «پنجاه» آستانه اشرفیه متولد شدم. خانواده ام مذهبى و كشاورز و در محلّ، خوش نام و آبرومند بودند؛ امّا از لحاظ مالى وضع مطلوبى نداشتند و با برنج كارى و نیز مختصرى چاى كارى، نوغان دارى و ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حجت الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ زین العابدین قربانی دامت برکاته

این جانب در سال 1312 شمسى در روستاى «پنجاه» آستانه اشرفیه متولد شدم. خانواده ام مذهبى و كشاورز و در محلّ، خوش نام و آبرومند بودند؛ امّا از لحاظ مالى وضع مطلوبى نداشتند و با برنج كارى و نیز مختصرى چاى كارى، نوغان دارى و صیفى كارى امرار معاش مى كردند.
اعتقادت مذهبى آنان قابل تحسین بود، پدرم نماز شب مى خواند و مقیّد به خواندن قرآن و ادعیه و غسل جمعه بود. در ایّام ماه مبارك رمضان كه روحانى به محلّ ما مى آمد، در خانه پدرم از او پذیرایى مى شد.
پنج ساله بودم كه پدرم بر اثر كسالت در چهل و چند سالگى از دنیا رفت و مادرم سر پرستى ما چهار برادر و یك خواهر را به عهده گرفت و با مرارت و سختى ما را بزرگ كرد. خداى شان رحمت كند و جزاى خیر دهد.
تا چهارده سالگى در همان محلّ زندگى كرده و در كار و كشاورزى به آن ها كمك مى كردم. قرآن را در مكتب خانه نزد حاجى گل صفرى و برادر بزرگم مرحوم حاج عبدالرسول قربانى آموختم. و ضمناً با خواندن كتاب جودى، طریق البكاء، سیّدالانشاء، عاق والدین، حمزة سیّدالشّهدا و كتاب هاى رایج آن روز بر دانش خود مى افزودم.
تولد و دوران كودكى
دوران تحصیل
اساتید
فعّالیّت هاى علمى
فعّالیّت ها و مبارزات سیاسى
مسئولیّت هاى پس از پیروزى انقلاب
در آغاز پاییز سال 1327 شمسى به اتفاق برادر بزرگ ترم حاج غلامعلى یك مقدار برنج به عنوان مال الاجاره اراضى كشاورزى خود براى حاج یوسف محصّصى ـ مالك زمین ـ كه از تبار روحانیان و فردى مؤمن و متدیّن بود به لاهیجان بردیم، وقتى با ما ملاقات كرد و ما را شناخت از من كه سیزده ساله بودم پرسید: «سواد دارید؟»
گفتم: بلى.
پرسید: «اصول دین، فروع، مقدّمات و مقارنات نماز را بلدى؟»
گفتم: آرى و توضیح دادم.
پرسید: «میل دارى طلبه شوى؟»
گفتم: آرى.
فرمود: «دو روز دیگر كه روز عید غدیر است بیا لاهیجان تا تو را به مدرسه علمیّه جامع لاهیجان ببرم و در آن جا مشغول فراگیرى دروس عربى بشوید».
روز موعود با مادرم به لاهیجان آمدیم و آن مرد خیّر مرا به مدرسه علمیّه نزد مرحوم آیة اللّه حاج شیخ مهدى مهدوى رئیس مدرسه برد و او نیز بنده را پذیرفت و دو سال را در آن جا ماندم و سیوطى، مغنى و حاشیه را نزد مرحوم حاج سیّد شفیع واحدى رحمه الله خواندم.
در سال 1329 شمسى به قم رفتم. در آن جا تمام مقطع هاى درسى را به پایان رساندم و در درس خارج بزرگان حوزه شركت كردم.
اساتیدم در حوزه علمیّه قم عبارت اند از: حجج اسلام و آیات عظام آقایان: محسن جهانگیرى و آیة اللّه گیلانى (مطوّل و معالم) آیة اللّه ستوده و آیة اللّه حسین نورى همدانى (جلدین لمعه) امام موسى صدر (قوانین) آیة اللّه سیّدرضا صدر و آیة اللّه منتظرى (منظومه سبزوارى) آیة اللّه مشكینى (رسائل و مكاسب) آیة اللّه مجاهدى تبریزى و آیة اللّه سلطانى (جلدین كفایه).
پس از پایان یافتن دوره سطح به درس تكمیلى خارج فقه آیة اللّه بروجردى راه یافتم و با نمره عالى قبول شدم. هشت سال نیز مداوم در درس مرحوم امام قدّس سرّه حضور یافتم و یك دوره اصول و قسمت هایى از طهارة و مكاسب را خدمت ایشان خواندم. شفا و اسفار و تفسیر را از محضر علّامه طباطبائى بهره بردم. پس از تبعید امام از محضر آیة اللّه گلپایگانى، حاج میرزا هاشم آملى و حاج شیخ عباسعلى شاهرودى استفاده نمودم.
در دوران تحصیل در قم با دوستانى چون: استاد عباسعلى عمید زنجانى، آقامیرزا على اصغر طاهرى كنى، سیّد اسداللّه خراسانى مقیم كاشان، آیة اللّه جلالى خمینى، استاد سیّد محمد خامنه اى، فاضل هرندى، شیخ قیّوم عراقى، حسین حقّانى و دیگران آشنا شدم و با آنان هم مباحثه بودم.
هم چنین در این دوره افتخار آشنایى و هم رزمى حضرات آیات آقایان: خامنه اى (رهبر معظّم انقلاب)، هاشمى رفسنجانى، مهدوى كنى، محمدى گیلانى، شبسترى، حجّتى كرمانى، مكارم، سبحانى، خسروشاهى، مصباح یزدى، شهید مطهّرى، شهید بهشتى، شهید باهنر و دیگران نصیبم شد.
در این ایّام، یعنى از سال 1330 ـ 1342 شمسى دوران شكل گیرى شخصیّت علمى و سیاسى من بود. آشنایى من با مرحوم نوّاب صفوى سبب شد تا شور انقلابى و ضدّ ستم شاهى و استكبار ستیزى در من جوشیدن گیرد و عملاً در صف فدائیان اسلام قرار گرفتم و در این راه حركت هاى انقلابى زیاد داشتم و از سوى دیگر، رابطه شاگردى و علمى من با علّامه طباطبائى و امام خمینى قدّس سرّه روح پژوهش را در من زنده كرد. ارتباط با شهید بهشتى و آیة اللّه مكارم شیرازى اشتیاق به فراگیرى علوم و مسائل روز را در من به وجود آورد. از این رو، تابستان ها در دبیرستان علوى و در كنار برادرانى چون: هاشمى رفسنجانى، ربّانى املشى، مهدوى كنى، امامى كاشانى و... به تحصیل پرداختم و دوره زبان انگلیسى را در دبیرستان دین و دانش قم با آقایان: مصباح یزدى، شهید حیدرى نهاوندى، هاشمى رفسنجانى و ربّانى املشى گذراندم.
در جلسه چهل نفرى شهید بهشتى پیرامون حكومت اسلامى كه بزرگان زیادى از قبیل: آیة اللّه مشكینى، سبحانى، هاشمى، امامى، محمدى گیلانى و... در آن شركت مى كردند، شركت داشتم. پس از مسافرت شهید بهشتى به آلمان، مرا دستگیر كردند و به ساواك بردند و پس از چندى آزاد شدم.
دیرى نپایید كه جلسه اصول عقاید شیعه آیة اللّه مكارم دایر شد. این جلسه، شب هاى پنج شنبه در مسجد مدرسه حجّتیّه تشكیل مى شد و من جزء مستشكلین آن بودم. جلسه چهل نفرى نیز شب هاى جمعه در مدْرسِ مدرسه حجّتیّه تشكیل مى شد كه كتاب اسلام در قلب اجتماع كه یك بحث آن را من نوشتم، فراهم آمده این جلسه بود. جلسه اى نیز در روزهاى پنج شنبه با ریاست آقاى مكارم و مشاركت آقایان: محمد شبسترى، حسین حقّانى، على حجّتى كرمانى، عباسعلى عمید زنجانى و بنده تشكیل گردید. نتیجه پژوهش هاى این جلسه، كتاب زن و انتخابات و بلاهاى اجتماعى قرن ما بود. بر آن بودیم كه كتاب سوم در باره اصول عقاید شیعه را بنگاریم، امّا بازداشت امام و تعطیل دروس و گرفتار شدن عزیزان و زندانى و تبعید شدن و عزیمت به نجف بعضى دیگر، جمع ما را پراكنده كرد.
مى باید در این كتاب به مسئله معاد مى پرداختم كه با تعطیل كار دست جمعى، آن بحث را در كتاب به سوى جهان ابدى فراهم آوردم و در سال 1344 شمسى تقدیم علاقه مندان شد.
از سال 1340شمسى به بعد سال هاى با بركتى براى حوزه بود. مجلّه مكتب اسلام، و مكتب تشیّع و مؤسّسه در راه حق پا به عرصه مطبوعات دینى نهادند و من با تمام آن ها همكارى داشتم و عضویّت در هیئت تحریریه مكتب اسلام و نسل جوان و در راه حق بودم و در روزنامه هاى نداى حق، وظیفه و دیگر روزنامه ها مقالاتى مى نوشتم و سرانجام از نویسندگان حوزه شدم.
حدود 35 اثر تألیفى، ترجمه اى دارم و پاره اى از آثار را تصحیح كرده و مقدّمه زده ام كه از آن جمله است:
1. به سوى جهان ابدى؛ 2. تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى؛ 3. اسلام و حقوق بشر؛ 4. علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین؛ 5. ترجمه جلد نهم و دهم الغدیر (در زندان)؛ 6. در سایه قلم؛ 7. اصول دین در پرتو كلام معصومین علیهم السّلام ؛ 8. فلسفه آفرینش انسان؛ 9. جبر و اختیار، به انضمام ترجمه خلق الاجمال مرحوم ملّاصدرا؛ 10. پیشینه تاریخى فرهنگى لاهیجان و بزرگان آن (با همكارى فرزندم)؛ 11. اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى؛ 12. علم حدیث؛ 13. زیربناى صلح جهانى (با همكارى استاد سیّدهادى خسروشاهى)؛ 14. تفسیر جامع آیات الاحكام (كه تاكنون هفت جلد آن چاپ شده و جلد هشتم در دست تألیف است و چند جلد دیگر باقى است كه از خداوند توفیق تألیف آن ها را دارم)؛ 15. بزرگ ترین بیمارى قرن بیستم؛ 16. تصحیح و تعلیق و مقدّمه بر گوهر مراد فیّاض لاهیجى؛ 17. مقدّمه و پاورقى بر مناجات شعبانیه آیة اللّه گیلانى؛ 18. مقدّمه و پاورقى بر زیارت امین اللّه آیة اللّه گیلانى؛ 19. مقدّمه بر كتاب قرآن و سنن الهى آیة اللّه گیلانى؛ 20. یادنامه حكیم فیّاض لاهیجى و ... .
به دلیل تعهّد و مسئولیّتى كه خود را ملزم به رعایت آن مى دانستم، هرگز چه در حوزه علمیّه قم و چه در شهرستان لاهیجان از كار علمى و تدریس جدا نشدم. در حوزه علمیّه تا سطح را تدریس كردم و در شهرستان نیز به همین منوال اشتغال دارم و مدتى نیز براى جمعى از روحانیون، خارج عروه، به ویژه اجتهاد و تقلید آن را تدریس نمودم. در كنار كارهاى حوزوى و نیز نمایندگى مجلس دوره دوم و اكنون كه در لاهیجان هستم در دانشگاه تدریس داشته و دارم. در تهران دانشگاه امام صادق علیه السّلام به تدریس اصول استنباط، محكم و متشابه و جبر و اختیار و در دانشگاه پزشكى تهران به تدریس معارف اشتغال داشتم.
در دانشگاه آزاد اسلامى لاهیجان آیات الاحكام، معارف، علم حدیث و خلاف شیخ طوسى و اصول فقه مظفر و تفسیر تدریس كرده و مى كنم كه تا به حال ادامه دارد.
حدود هزار درس نهج البلاغه گفته ام كه شب هاى دوشنبه در رادیو استان گیلان پخش شده و نوارهاى آن موجود است. كتاب اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى از امام على علیه السّلام كه به وسیله انتشارات انصاریان منتشر شده شامل این درس ها است كه با توفیق خداوند تتمّه آن را نیز به دست چاپ خواهم سپرد. امسال كه به نام على علیه السّلام از سوى مقام معظّم رهبرى ـ مدّظلّه ـ نامیده شد دو كتاب از آن درس ها را به نام جهان بینى على علیه السّلام در خطبه اوّل نهج البلاغه و منشور مملكت دارى در فرمان امام على علیه السّلام به مالك اشتر آماده چاپ دارم.
در حال حاضر، شب هاى سه شنبه جلسه تفسیر قرآن به وسیله این جانب در مسجد جامع شهر لاهیجان دایر است و شب هاى دوشنبه از رادیو گیلان پخش مى شود. هم چنین هر صبح روز شنبه با مسئولان شهر جلسه اى دارم و پس از بررسى مشكلات شهر یك درس از كتاب اصول دین در پرتو كلام معصومین كه براى همین جلسه نوشته ام تدریس مى كنم. روزهاى یك شنبه و شنبه در دانشگاه آزاد اسلامى لاهیجان آیات الاحكام، خلاف شیخ طوسى و ... و در طول هفته براى طلّاب مدرسه اصول فقه مظفر مى گویم.
در سال هاى 1372 و 1374 شمسى دو كنگره به منظور بزرگ داشت ملّاعبدالرّزاق لاهیجى و حزین لاهیجى در لاهیجان برگزار كردم و كتاب هاى زیادى از این دو عالم نام دار با تصحیح و تعلیق من و همكاران چاپ و منتشر شده است، از قبیل: گوهر مراد، سرمایه ایمان، دیوان فیّاض و حزین و... آخرین فعّالیّت من در این زمینه، تدارك مقدّمات كنگره مرحوم سلّار دیلمى صاحب المراسم العلویه است كه ـ ان شاء اللّه ـ تا دو سال دیگر در لاهیجان برگزار مى شود.
همان طور كه قبلاً اشاره كردم، اوّلین جرقّه انقلابى را مرحوم نوّاب صفوى در من زد و جزء فدائیان اسلام شدم. وقتى كه ایشان از زندان آزاد شد من و مرحوم گلسرخى كاشانى و برخى از برادران آن روز حوزه به منظور دیدن ایشان به تهران رفتم. هنگام مراجعت استاد خصوصى یى كه نزدش درس مى خواندم، درسم را تعطیل كرد و در پاسخ سؤال من، گفت: «چرا به دیدن این سیّد انگلیسى رفته اى؟!!»
شهید سیّد محمد واحدى نزد من سیوطى مى خواند. یك بار با وى به كاشان رفته و برنامه هایى در آن جا داشتیم. پس از شهادت آن جوان مردان در سال 1334 شمسى به مشهد رفتم. هم نشینى با دوستانى از قبیل: مقام معظّم رهبرى، هاشمى نژاد، طبسى و... داغ شهادت آن عزیزان را التیام داد. شب ها در درس مرحوم آیة اللّه میلانى و روزها در درس مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى در مدرسه نوّاب شركت مى كردم.
وقتى كه آیة اللّه بروجردى در سال 1340 شمسى فوت كرد در مسئله تقلید،ما در شهرمان مردم را به امام ارجاع دادیم. پس از مدتى مسئله انجمن هاى ایالتى و ولایتى پیش آمد و امام مخالفت خود را در مسئله سوگند به كتاب هاى آسمانى و دیگر موارد خلاف اسلام ابراز كرد. من كه شاگرد و مقلّد امام بودم، از آن بزرگ پیروى كردم و در سال 1342شمسى به زندان افتادم و پس از مدتى نجات یافتم و از این زمان رسماً به جمع مبارزان پیوستم و اعلامیه هاى امام را به شهرها مى بردیم. در منبرها علیه نظام طاغوتى سخن رانى مى كردیم، در زمان سخن رانىِ امام در فیضیّه و بعد از بازداشت آن حضرت و در پانزدهم خرداد در صف سربازان انقلاب قرار داشتم و به دلیل تبلیغ و روشن گرى بارها بازداشت و پس از مدتى آزاد مى شدم.
در سال 1350 شمسى مجلس ترحیم مرحوم آیة اللّه سیّد اسداللّه اشكورى نمایندگى امام در انزلى، محلّه لنگرود برگزار شد. مرحوم حاج شیخ حسن لاهوتى و آقاى جعفرى گیلانى و حدود هشتاد تن از طلّاب قم براى شركت در مجلس معظّم له آمده بودند. من سخن ران مجلس بودم و چون در بالاى منبر نام امام را بردم همگى صلوات فرستادند و مجلس وضعیّت خاص و شورانگیزى به خود گرفت، سرانجام پس از چند روز، مرا دستگیر كردند و به زندان بردند و به شش ماه زندان و پنج سال ممنوع المنبر و ممنوع الخروج بودن محكوم كردند.
در این ایّام، فرصتى دست داد تا كتاب هایى از جمله: ترجمه الغدیر، فلسفه آفرینش انسان و جبر و اختیار را بنگارم. شهید بهشتى ماهانه 1500 تومان به وسیله یك بزّاز تهرانى كه براى طرف معامله اش در لاهیجان، یعنى آقاى سیّد اسداللّه شرفى بزّاز مى فرستاد و او به من مى رساند. تكمیل كار نهج البلاغه موضوعى، اثر آقاى معادیخواه به وسیله استاد مطهّرى به من سپرده شده بود و كمكى از آن جا به من مى شد و با هر سختى كه بود زندگى را مى گذراندم.در این ایّام مرحوم مطهّرى كه براى دیدن آقاى منتظرى به خلخال رفته بود در بازگشت به لاهیجان آمد و شب را در خانه ام ماند و با توجّه به مشكلات من، پیشنهاد داد تا به تهران بروم و امامت مسجد ابوالفضل خیابان تاج (سابق) را به عهده بگیرم و من پذیرفتم. خانه شهید باهنر و آیة اللّه اردبیلى نیز در همان نزدیكى بود، حدود سه ماه در آن مسجد امامت كردم و شب ها تفسیر مى گفتم و روزهاى پنج شنبه جلسه اى پیرامون همان بحث موضوعى نهج البلاغه با آیة اللّه مهدوى كنى و آیة اللّه هاشمى رفسنجانى در كتاب خانه مسجد داشتم.
دعوت از شخصیّت هاى انقلابى سبب شد تا مسجد رونق ویژه اى پیدا كند. چند صباحى نگذشت كه از سوى ساواك، هیئت امناى مسجد را فرا خواندند و گفتند: این شیخ حق نماز خواندن در این مسجد را ندارد. ناگزیر به لاهیجان بازگشتم.
پس از چندى به مشهد رفتم. آیة اللّه خامنه اى از سفر من به مشهد باخبر شدند و به اتفاق برادرشان حاج سیّد محمد خامنه اى به دیدنم آمدند. ایشان پیشنهاد كردند در مشهد بمانم.
گفتم: ساواك نمى گذارد در این جا بمانم و اگر در لاهیجان دستگیر بشوم، پدر زنم آیة اللّه كوشالى، خانواده ام را سرپرستى مى كند. معظّم له فرمودند: «این حرف صحیحى است شما بروید، ما با شما در ارتباط خواهیم بود».
با توجّه به آن چه گذشت، هر چه به انقلاب نزدیك تر مى شدیم مشكلات بیش تر و تكلیف سخت تر بود تا ماه رمضان سال 1357شمسى فرا رسید. شب عید فطر و طبق معمول در مسجد آقا سیّد حسین لاهیجان كه مركز انقلابیان بود منبر رفتم. بعد از منبر، جوانان پرشور و متدیّن به خیابان ریختند و مشروب فروشى ها و مراكز فساد را تخریب كردند. صبح كه در خانه را باز كردم، دیدم در و دیوار خانه ام را به كثافت آلوده اند. در روز 22 بهمن همان سال، چماق داران طرف دار شاه به خانه ام حمله و تهدید به آتش زدن خانه كردند و به كمك دوستان، ساعت 9 شب كتاب هاى خود را به خانه هاى فامیل منتقل كردم و خودم نیز به خانه هاى همسایگان پناه بردم.
سرانجام با فداكارى مردم شریف ایران، عمر طاغوتیان به سر رسید و با ورود پیروزمندانه حضرت امام به میهن، انقلاب اسلامى به ثمر نشست. با پیروزى انقلاب، منطقه دست خوش ناآرامىِ تحمیل شده از سوى سلطنت طلبان، كمونیست ها و منافقین شد. از این رو، مسئولیّت بنده سنگین تر گردید. در آن زمان آیة اللّه مهدوى كنى مسئولیّت كمیته انقلاب اسلامى شرق گیلان؛ یعنى از آستانه تا چابكسر را به بنده سپردند و با همكارى عزیزانى چون: ابوالحسن كریمى، ارسلان انصارى، على قیامتیون و... منطقه را اداره مى كردیم. چندى نگذشت كه از سوى جامعه مدرّسین بنده را خواستند. در آن جا آقایان: مشكینى، منتظرى و مؤمن از من خواستند تا قضاوت شرع استان گیلان را بپذیرم. بنابر وظیفه شرعى پذیرفتم و اوضاع قضایى استان را تا حدودى سروسامان دادم و حدود دو سال قاضى استان بودم تا دادگسترى ها دایر شد و قضات دیگر به یارى ام آمدند.
در این ایّام، آقایانى كه حضورشان در استان مؤثر بود، به تهران و قم مهاجرت كردند. من نیز به تهران رفتم و مشكلات استان و عدم توانایى خود را در اداره منطقه، با آقایان: شهید بهشتى، هاشمى و خامنه اى در میان گذاشتم و از ایشان خواستم كه به تهران یا قم برگردم. شهید بهشتى فرمود: «الان وقت مراجعت شما نیست». آقاى هاشمى با حاج احمد آقا تماس گرفتند تا وقت ملاقاتى با امام براى مان بگیرد. روز بعد به اتفاق آقایان: عمید زنجانى، محى الدّین انوارى و حاج شیخ فضل اللّه محلّاتى خدمت امام رسیدیم. گرفتارى استان گیلان را به عرض امام رساندم و خواستم تا اجازه مراجعت به تهران و قم بدهند.
امام فرمود: «اگر به مقدار موى دماغ علیه ضدّ انقلاب در استان نقش دارى واجب است برگردى». سپس در همان مجلس فرمان امامت جمعه را به نام من صادر فرمودند.
در دوره دوم مجلس شوراى اسلامى با حفظ امامت جمعه، از آستانه اشرفیه به مجلس راه یافتم و تمام مدت چهار سال را ریاست كمیسیون ارشاد مجلس را به عهده داشتم و پس از پایان مجلس مجدّداً و حسب الامر مقام معظّم رهبرى به لاهیجان باز گشتم، امّا این بار بیش تر وقتم را صرف نوشتن و كار فرهنگى مى كردم.
این فعّالیّت ها و مسئولیّت ها مانع اندیشیدن به مسائل جنگ و حضور در جبهه نشد. همواره در تجهیز نیروها و حفظ پشت جبهه و فراهم كردن امكانات تلاش مى كردم. بارها به جبهه رفتم به تبلیغ و تقویت روحیّه رومندگان مشغول بودم و در دو جا یكى كلّه قندى نزدیك مهران و تنگه مریوان هدف توپ دشمن قرار گرفتیم و ماشین ما آسیب دید و بعضى از همراهان مجروح شدند.
در دوره دوم خبرگان رهبرى از استان گیلان انتخاب شدم و رأى دوم استان را كسب كردم. مسئله مهمى در این دوره مجلس خبرگان پیش نیامد و در كمیسیونى نبوده و نقش فعّالى نداشته ام و خاطرات جالبى هم از نمایندگى خبرگان ندارم؛ چرا كه واقعه مهمى رخ نداد جز این كه در آخرین نشست در مشهد توفیق زیارت حضرت رضاعلیه السّلام و بعد از آن ملاقات با رهبر معظّم دست داد.
در دوره سوم خبرگان رهبرى نیز از استان گیلان انتخاب شدم و اكنون نیز عضو خبرگان از گیلان مى باشم خداوند اعمال ناقابل ما را قبول فرماید از قصور و تقصیر ما درگذرد و با انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین و اساتید و شخصیّت هاى معنوى كه در هدایت ما نقش داشته به ویژه آیة اللّه بروجردى و علامه طباطبائى و امام خمینى و استاد مطهّرى و شهید بهشتى و نوّاب صفوى محشور فرماید آمین یا رب العالمین.
6/6/79